دیوان شمس/آمدهام که تا به خود گوش کشان کشانمت
ظاهر
آمدهام که تا به خود گوش کشان کشانمت | بی دل و بیخودت کنم در دل و جان نشانمت | |||||
آمدهام بهار خوش پیش تو ای درخت گل | تا که کنار گیرمت خوش خوش و میفشانمت | |||||
آمدهام که تا تو را جلوه دهم در این سرا | همچو دعای عاشقان فوق فلک رسانمت | |||||
آمدهام که بوسهای از صنمی ربودهای | بازبده به خوشدلی خواجه که واستانمت | |||||
گل چه بود که گل تویی ناطق امر قل تویی | گر دگری نداندت چون تو منی بدانمت | |||||
جان و روان من تویی فاتحه خوان من تویی | فاتحه شو تو یک سری تا که به دل بخوانمت | |||||
صید منی شکار من گر چه ز دام جستهای | جانب دام بازرو ور نروی برانمت | |||||
شیر بگفت مر مرا نادره آهوی برو | در پی من چه میدوی تیز که بردرانمت | |||||
زخم پذیر و پیش رو چون سپر شجاعتی | گوش به غیر زه مده تا چو کمان خمانمت | |||||
از حد خاک تا بشر چند هزار منزلست | شهر به شهر بردمت بر سر ره نمانمت | |||||
هیچ مگو و کف مکن سر مگشای دیگ را | نیک بجوش و صبر کن زانک همیپرانمت | |||||
نی که تو شیرزادهای در تن آهوی نهان | من ز حجاب آهوی یک رهه بگذرانمت | |||||
گوی منی و میدوی در چوگان حکم من | در پی تو همیدوم گر چه که میدوانمت |