دیوان سلمان ساوجی/رباعیات/دیشب سر زلف یار بگرفتم مست

از ویکی‌نبشته

دیشب سر زلف یار بگرفتم مست

کز دست من دلشده چون خواهی رست

گفتا که شب است دست از دستم بدار

تا با تو نگیردم کسی دست به دست