پرش به محتوا

حیات‌النفس فی حضرت‌القدس/باب چهارم

از ویکی‌نبشته
حیات‌النفس فی حضرت‌القدس از احمد احسائی
ترجمهٔ سیدکاظم رشتی

باب چهارم

باب چهارم
در امامت است

چون ثابت شد که وجود پیامبر لطف است ، و نظام عالم در دنیا و آخرت تمام نمی شود مگر به او تا روز قیامت ، به علت این که: آن حضرت از جانب حق تعالی مبلغ است ، و ادا کننده ی آن چه بر او وارد می‌شود از احوال خلق ، از اموری که مادام تکلیف بقای ایشان با او است . و اموری که به سعادت همیشگی ایشان مربوط است . و بی هیچ شکی احوال مکلفین لحظه به لحظه تجدید می‌شود تا روز قیامت ، و احکام ایشان تابع احوال ایشان است پس احکام نیز به مقتضای احوال تجدید می‌شود ، و پیغمبر تا آخر تکلیف باقی نمی‌ماند بلکه تغییر و موت بر او نیز جاری می شود ، به علت این که عبدی مخلوق است ، و در حکمت جایز نیست که به موتش حکم نبوت او رفع ‌شود چه آن لطفی واجب است مادام که تکلیف باقی است ، پس در حکمت نصب خلیفه ، واجب باشد که در مقام پیغمبر قایم بشود ، و از جانب پیغمبر احکام مکلفین را ادا بکند ، و شریعت آن پیغمبر را حافظ باشد ، و به سنت و طریقه ی او قیام کند ، تا حجت الله بالغه بر خلق مکلفین باطل نشود ، و به ناچار آن خلیفه باید جامع باشد همه ی آنچه را که در حق نبی (صلی الله علیه و آله) مذکور شد یعنی که: اعلم اهل زمان خود باشد. و ازهد و اتقی و اعبد و انجب ایشان باشد. و افضل ایشان در جمیع صفات و کمالات و مزایا و فواضل باشد. و از گناهان صغیره و کبیره ، از کذب و خطا و نسیان ، و امثال این ها از اول عمر خود تا آخر عمر خود معصوم باشد و دارا باشد تمامی آنچه را که در حق نبی معتبر بود مگر نبوت ، به علت این که ثابت شد که نبوت با پیامبر منقطع شده است. اما این که وجود کل صفات نبی صلی الله علیه و آله در وصی شرط شده به این علت است که وصی در مقام نبی قائم می باشد ، در جمیع آنچه مکلفین از احکام و شریعت به آن محتاجند ، زیرا که وصی حافظ شریعت نبی است ، این حفظ شریعت از جانب حق جل و علا لطفی است ، و در حکمت واجب است ، همچنان که در نبوت واجب است ، پس واجب شد که وصی به صفات نبی صلی الله علیه و آله متصف باشد به طوری که برای مکلفین قطع حاصل شود که آن حضرت حجت الله است ، بر آن کسان که نبی حجت بود. و بایست که قطع شود که قول او قول خدا است ، و حکم او حکم خدا و رسول او است ، و اطاعت و انقیاد امر او واجب است و در شداید احوال لازم است به او مراجعه شود . و واجب است که مطهر و منزه باشد در کل احوال از هر چه که مستلزم نفرت نفوس و طبایع و عدم اطمینان است. و هر کس که به این صفات موصوف است بر حقیقت احوالش مطلع نمی‌شود مگر کسی که به سرایر و ضمایر آگاه است ، و او خداوند عالم جل شأنه است ، و این حکم منصب احدی از خلق نیست و جز به نص خاص از جانب خداوند عز و جل بر شخصی دانسته نمی‌شود ، و آن به مقتضای عمل ، لطف است ، و لطف در حکمت واجب است. و قادر حکیم عز و جل به واجب اخلال نمی‌کند زیرا که قبیح است پس واجب شد که امامت به نص خاص از جانب خدا باشد.

فصل اول
امامت به نص خاص از جانب خداست

در میان امت پیغمبر صلی الله علیه و آله کسی که همه ی شرایط نبوت غیر از نفس نبوت را ، جامع باشد ، نبود مگر مولانا و سیدنا علی بن ابی طالب علیه السلام ، به علت این که آن بزرگوار معصوم بود از هر بدی و زشتی که طبع سلیم را ناگوار می باشد ، از اموری که پیغمبر صلی الله علیه و آله از آن ها معصوم بود ، و در فضیلت ( ها ) به استثنای نبوت شریک آن حضرت بود ، و حق تعالی در قرآن عزیز به آن تصریح فرموده در آیه ی : ( انما ولیکم الله و رسوله و الذین آمنوا الذین یقیمون الصلوة و یؤتون الزکوة و هم راکعون ) یعنی ولی و صاحب اختیار و متولی امور شما در سه کس منحصر است : حق تعالی ، و رسول او ، و آنان که به خدا ایمان آورده‌اند و نماز را برپا می‌دارند و در حال رکوع ، زکات می دهند. و روایات و کلام مفسرین از شیعه و سنی متواتر است که این آیه ، در حق امیر المؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام نازل شد ، در وقتی که انگشتری خود را در حال رکوع تصدق نمود ، و بعد از معرفت ، این موضوع را جز معاند و منکر حق، انکار نمی‌کند ، پس حق تعالی برای علی بن ابی طالب علیه السلام به نص کلام عزیز خود ثابت کرد آن چه را که از برای خود و رسولش ثابت کرد از ولایت عامه و ریاست مطلقه. و در این آیه ی شریفه برای ولی نیست مگر اولویت به خلق از نفس های ایشان در تمامی احوال ، از امور دنیایی ایشان و دین ایشان و آخرت ایشان ، چه ولایت همان ولایت است که برای حق تعالی و برای رسولش ثابت است ، و از این جهت است که رسول الله صلی الله علیه و آله در روز غدیرخم به این معنی تصریح فرمود ، چنان که سنی و شیعه روایت غدیرخم را از طرق متعدده که بر حد تواتر رسیده به اعتراف خصم مخالف ، روایت نموده‌اند چه آن حضرت در آن روز فرموده است : ( ألست اولی بکم من انفسکم ) آیا من به تصرف در جان های شما و مال های شما از خود شما اولی نیستم ؟ همگی به یک باره گفتند : بلی ، یا رسول الله پس فرمود : ( من کنت مولاه فعلی(ع) مولاه ، اللهم وال من والاه ، و عاد من عاداه ، و انصر من نصره ، و اخذل من خذله ) هرکس من مولایش بودم علی مولای او می باشد ، خدایا هر کس او را دوست می دارد او را دوست بدار ، هرکس او را دشمن می دارد دشمن او باش ، هرکس او را یاری کند او را یاری کن ، و هرکس او را خوار بخواهد خوارش بساز . پس رسول الله تصریح فرمود : که مراد از ولی در این مقام ، اولی به تصرف است و حق تعالی در حق آن حضرت فرموده است : ( ما اتیکم الرسول فخذوه و ما نهیکم عنه فانتهوا ) پس امتثال به امر او و عمل به قول او برای ما واجب شد ، و حق تعالی در حق او فرمود : ( فلیحذر الذین یخالفون عن امره ان تصیبهم فتنة او یصیبهم عذاب الیم) و در حق آن حضرت فرمود : ( و ما ینطق عن الهوی ان هو الا وحی یوحی ) و شیعه و سنی روایت کرده‌اند که حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله فرموده: اقضا کم علی (ع) یعنی عالم ترین امت به احکام فتوی و احوال متعلقه به خلق علی علیه السلام است ، و به اقرار هر دو طایفه فرمود : ( علی مع الحق و الحق مع علی یدور معه حیثما دار) یعنی علی با حق است و حق با علی است حق با او دور می‌زند به هر نهج که او دور می‌زند. پس ثابت شد که آن بزرگوار علیه السلام ، هادی به سوی حق است ، و دلیلی دلالت نکرد که غیر از آن حضرت ، کسی از صحابه ، به این مرتبه و جلالت باشند ، و احدی از امت ، عصمت از برای احدی از صحابه ادعا نکرد ، چنان که برای آن حضرت ادعا شده است. پس آن کس که به سوی حق هادی است او احق و سزاوارتر است که مردم از او اطاعت کنند، و او را امام واجب الاقتدا دانسته و در احوال خود خواه کلی و خواه جزئی به آن حضرت اقتدا می نمایند ، زیرا به اقرار فریقین ، آن حضرت هرگز به نص پیغمبر از حق مفارقت نمی‌کند ، و حق نیز از آن حضرت مفارقت نمی‌کند ، و احدی این معنی را انکار نمی‌کند که امیرالمومنین علیه السلام در هیچ حالی از احوال با حق نبوده است ، و مقصود از عصمت جز این معنی نیست ، پس نزد هر منصف طالب حقی با قطع و یقین ثابت شد از مثل این حدیث ، و این آیه ی شریفه که علی بن ابی طالب علیه السلام خلیفه ی بلا فصل رسول الله است به علت این که او هادی به سوی حق است زیرا هر که از حق مفارقت نمی‌کند و حق از او مفارقت نمی‌نماید آن بزرگوار به حکم الله تعالی احق و الیق است که اطاعت شود چنان که در کتاب خود فرموده:( أ فمن یهدی الی الحق احق ان یتبع أمن لایهدی الا ان یهدی فما لکم کیف تحکمون ) پس هر کس که با حکم خدا مخالفت نماید داخل خواهد شد در قول خدای تعالی: ( و من لم یحکم بما انزل الله فاولئک هم الکافرون ، و من لم یحکم بما انزل الله فاولئک هم الظالمون ، و من لم یحکم بما انزل الله فاولئک هم الفاسقون ) پس ثابت شد که آن حضرت علیه السلام از اشخاصی است که حق تعالی او را از انواع رجس منزه و مطهر فرموده پس به نص کتاب الله و قول رسول الله صلی الله علیه و آله ، او منصوص به خصوص از جانب خدا و رسول او صلی الله علیه و آله است و احدی از مسلمین این معنی را از برای احدی از اصحاب ادعا نکرد. و الحمد لله رب العالمین.

فصل دوم
در اثبات امامت سایر ائمه ی معصومین علیهم السلام

و سببی که باعث نصب علی بن ابی طالب علیه السلام به خلافت شد ، همان سبب به عینه سبب نصب فرزند ارجمندش حسن علیه السلام ، و پس از او حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام ، و بعد از آن حضرت علی بن الحسین و بعد از آن حضرت امام محمد باقر، و بعد از آن حضرت امام صادق ، و بعد از آن حضرت امام موسی کاظم ، و بعد از آن حضرت امام رضا ، و بعد از آن حضرت امام محمد تقی ، و بعد از آن حضرت امام علی نقی ، و بعد از آن حضرت امام حسن عسکری ، و بعد از آن خلف صالح حجت القائم محمد بن الحسن صاحب الزمان و مظهر ایمان و خلیفه الرحمن صلی الله علیهم اجمعین می باشد. و جمیع آنچه در خلافت امیر المومنین و قیامش در مقام رسول الله و حجت الله بودن او بر خلق و غیر ذلک معتبر بود، از آنچه به کلیات آن سابقاً اشاره شد ، از کمالات و فضایل و مناقب معتبره در واسطه میان خدا و خلق ، در هر یک از ایشان صلوات الله علیهم اجمعین معتبر است ، و همچنین در خصوص نص به هر یک از ایشان از جانب خداوند عالمیان چنان چه صریح حدیث لوح است که جابر بن عبدالله انصاری روایت کرده است و غیر آن از قرآن و احادیث قدسیه و نص خود رسول الله در باب هر یک از ایشان به اسامی ایشان ، و نص هر سابقی به لاحقی. و کل این نصوص و اخبار به تواتر ثابت شده است ، و انکار نمی کند آن را مگر آن کس که مسبوق به شبهه باشد ، به علت این که بیان ، و اثبات حجت بر حق تعالی ، در حکمت واجب است ، و حق سبحانه و تعالی به جهت عموم علمش و غنای مطلق و قدرت عامه ی شامله اش اخلالی به واجب نمی‌کند.

فصل سوم
در این که حضرت ولی عصر حجه بن الحسن عسکری (ع) تا امروز موجود و زنده است

و واجب است بر هر مکلف اعتقاد کند که قائم آل محمد، محمد بن الحسن العسگری علیه و علی ابائه الکرام السلام حی و موجود است. الف : اما نزد ما معاشر شیعه ی اثناعشریه: به جهت اجماع فرقه ی محقه بر وجود آن حضرت. و این که ظاهر خواهد شد ، و زمین را از عدل و قسط پر خواهد کرد ، بعد از آن که از ظلم و جور پر شده باشد. او فرزند ارجمند حضرت امام حسن عسکری علیه السلام غائب ، مفتقد ، منتظر و مترقب است . و اجماع فرقه ی محقه ، تابع اجماع ائمه ی ایشان سلام الله علیه اجمعین است ، و اجماع اهل بیت حجت است ، به علت این که حق تعالی ایشان را از رجس و دنس پاک و مطهر فرموده است ، پس قول ایشان حجت است ، زیرا غیر از حق را نمی‌گویند ، و اما اجماع شیعه پس آن نیز حجت است به جهت کشفش از قول امام ایشان که معصوم است. ب : و اما نزد عامه : 1- بسیاری از ایشان با ما متفقند ، و به قول ما قائلند . ( گرچه بعضی از ایشان گمان دارند که آن حضرت الآن موجود نیست ، بعد از این موجود خواهد شد. بعضی از ایشان را گمان این است که آن ( حضرت همان ) عیسی بن مریم سلام الله علیه است . بعضی نیز چنان تصور کرده اند : که آن که خواهد آمد مهدی عباسی است ) . ( رد این گمان ها ) : لکن حدیث متفق علیه فریقین ، که از قول پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله روایت شده است یعنی : من مات و لم یعرف ا مام زمانه مات میتة الجاهلیة این دو قول را باطل می‌نماید . چه این کلام عام است ، و بر زمان ما صادق است یعنی الآن ، هر گاه کسی بمیرد و امام زمان خود را نشناسد مرده ی او مرده ی جاهلیت و شرک است ، این قول در صورت عدم وجود امام ، لغو و عبث خواهد بود ، سابق بر این گفتیم که : وجود امام از جانب حق تعالی بر بندگان لطف است ، و لطف مادام که تکلیف برقرار است به حسب حکمت واجب است ، پس تکلیف بدون لطفی موجود صحیح نخواهد بود ، زیرا که آن شرط تکلیف است ، و مشروط در نزد انتفاء شرط منتفی می‌شود. و هر کس قائل باشد به این که آن حضرت متولد شده است ، قائل به وجودش الآن می‌باشد ، زیرا که احدی قائل نشده است که آن حضرت متولد شده است و از عالم ارتحال نموده است. و آن کس که استبعاد وجودش را و طول عمرش را می‌کند در این باب به حقیقت حکمت بر نخورده با آن که حق تعالی به جهت استبعاد این امر دلیل واضحی خلق فرموده که رد آن ممکن نیست. 1 - و آن خضر (ع) است که جدش هود پیغمبر بوده است با این که ( بنا بر دو قول مشهور )در زمان ابراهیم علیه السلام متولد شده ، ولی تا حال باقی است بلکه تا نفخ صور حی است. و او اعظم آیتی است به وجود قائم علیه السلام. 2 - و ابلیس عدو الله تا یوم وقت معلوم باقی است پس هر گاه بقاء عدوالله و بقاء خضر به دلیل مصلحتی جزئی جایز باشد بالنسبه به مصلحت بقاء غوث عالم که محل نظر حق تعالی و قطب وجود است. چگونه جایز نباشد بقاء کسی که جمیع مصالح نظام دنیا و دین و آخرت بر بقاء او موقوف است؟ با این که اتفاق شده به روایات امت و اقوال ایشان بر این که لابد است از قیام قایم علیه السلام ، و رسول الله صلی الله علیه و آله بیان کرده که هر گاه از دنیا باقی نماند مگر یک روز، حق تعالی آن روز را بلند خواهد نمود تا این که از اهل بیت ما از ذریه ی من، کسی که اسم او اسم من باشد و کنیه ی او مثل کنیه ی من ظاهر شود و زمین را از قسط و عدل پر کند ، چنان که از ظلم و جور پر شده باشد. 3- و آن جماعت از عامه که قائل شده‌اند ( : آن عدالت گستری که جهان و جهانیان به خصوص مسلمانان ظهور او را انتظار می کشند حضرت ) عیسی بن مریم است ، این حدیث ایشان را تکذیب می‌نماید که بر صحتش اتفاق دارند زیرا که عیسی از اهل بیت و ذریه ی حضرت پیغمبر نیست ، و اسمش و همچنین کنیه اش نیز با آن مخالف است. 4- و همچنین این حدیث تکذیب می‌کند قول کسی را که گفته است : آن قائم مهدی عباسی است چه آن از اولاد ذریه ی پیغمبر (ص) نیست. پس از برای منصف طالب حق باقی نماند ، مگر قول به این که آن ( بزرگوار ،) امام دوازد‌هم از ائمه علیهم السلام است ، که نهم از ذریه ی مولانا الحسین علیه السلام می باشد عجل الله فرجهم و سهل مخرجهم.

فصل چهارم
در اعتقاد به وصایت اوصیاء علیهم السلام

واجب است به وصایت اوصیاء پیغمبران اعتقاد کند ، و به ایشان ایمان بیاورد ، و ایمان بیاورد به این که انبیاء و اوصیای ایشان حق بوده‌اند ، و گفته های آنان راست بوده است ، و ازجانب خدا بوده اند ، زیرا که حق تعالی ایشان را مدح کرده ، و بر آنان ثنا فرستاده است ، به جهت طاعت و اجابتشان امر خدای تعالی را و عبادت و دوام ذکر و شکر او سبحانه و تعالی را، و هر که را حق تعالی ثنا گوید قول او حق است ، و عملش و فعلش همه حق است. و بر مکلف واجب است که به جمیع آن چه حق تعالی بر انبیا و اوصیاء ایشان نازل کرده ایمان بیاورد ، از کتب و وحی ، و ایمان بیاورد به آن چه که ملا ئکه به ایشان رسانده اند زیرا که حق تعالی آن را به پیغمبر خود خبر داده ، و پیغمبر و اوصیاء و حجج صادق القول او صلوات الله علیهم اجمعین خبر داده اند ، و هر چه که ایشان سلام الله علیهم اجمعین خبر دهند صدق است. من گواهی می‌دهم به این که ایشان ادای امانت کرده و هرچه بر آنان نازل شده به بندگان ( خدا ) تبلیغ ، و حجت را بر عامه ی مکلفان تکمیل نموده اند ، ( و هل علی الرسول الا البلاغ المبین ) آیا رسول خدا به غیر از تبلیغ آشکار وظیفه و تکلیفی بر عهده دارد ؟