حیاتالنفس فی حضرتالقدس/باب اول
باب اول
در توحید
بر هر مکلف واجب است معتقد شود که حق تعالی موجود است ، به علت این که عالم را ایجاد نموده است ، و هر گاه معدوم باشد چگونه بر ایجاد غیر، خود قدرت خواهد داشت؟ و باید بداند که حق تعالی ابد الابدین به علت استمرار تجدد آثارش باقی است ، و بدون شک ، اثر ، خود به خود حادث نمیشود ، بلکه به مؤثری محتاج است که او را موجود نماید پس اثر ، بر مؤثر دلالت میکند و آن حق تعالی است. و جایز نیست حق تعالی متغیر باشد ، بلکه باید پیوسته موجود و باقی و مؤثر در غیر خود باشد ، و گرنه مثل سایر مخلوقات خواهد بود که متغیرند و فانی میشوند ، و در این صورت وجودش به ایجاد غیرخواهد بود نه بذاته پس حادث خواهد بود ، و ما چون به آثار نظر نمودیم به علم قطعی دانستیم که این آثار به مؤثر محتاج میباشند ، و آن مؤثر خالق عالمیان است. مثال : اشعه ی چراغ مادامی که وجود دارد بر وجود مُوجِد خود دلالت میکند که چراغ است ، و هر گاه چراغ موجود نبود هیچ یک از اشعه موجود نمیشدند ، و دلیل اینکه چراغ احداث اشعه میکند و اشعه در جمیع احوال به چراغ محتاج میباشد و لحظه ای از او مستغنی نیست این است که، اشعه بدون چراغ به وجود نمی آید ، و با بودن چراغ نابود نمی گردد ، پس چراغ مؤثر و مقوم اشعه می باشد. جمیع خلق هم، چنین اند یعنی همه بالنسبه به فعل الله تعالی ، آثار حق تعالی میباشند. و لله المثل الا علی.
فصل اول
در این که حق تعالی قدیم است بر هر مکلف واجب است اعتقاد کند که حق تعالی بذاته قدیم است ، عدم بر او به هیچ وجه و در هیچ حالی از احوال روا نیست ، و وجود غیر او ، بر او سبقت نگرفته است زیرا: - اگر قدیم نباشد حادث خواهد بود ، به دلیل این که واسطه ای میان حادث و قدیم وجود ندارد ، و به درستی و تحقیق ثابت شده که حق تعالی حادث نیست زیرا حادث وجود مُحدِث را لازم دارد . - و ایضاً هر گاه هستی و قدم او دائمی نباشد ، عدم و نیستی ، در بعضی از احوال بر او جاری می شود ، در این صورت احوالش مختلف می گردد ، و هر که احوالش مختلف باشد ، حادث است ، و به کسی محتاج است تا او را ایجاد کند. - و ایضاً هر گاه قدیم نباشد ، غیر او ، در وجود ، بر او پیشی می گیرد ، و او موجِد و مُحدِث او خواهد بود سبحانه و تعالی عما یقولون علواً کبیراً1 . - و ایضاً هر گاه قدیم نباشد ، وجودش از غیر او مستعارخواهد بود ، و به آن محتاج خواهد شد ، و احتیاج مستلزم حدوث است ، و آن مستلزم مُحدِث است ، و اگر او نیز قدیم نباشد ، عین همین کلام در او نیز وارد است.
فصل دوم
در این که حق تعالی دائمی و ابدی است بر هر مکلف واجب است اعتقاد کند که حق تعالی دائمی و ابدی است ، به علت اینکه واجب الوجود لذاته است ، به این معنی که وجودش بدون مغایرت و اختلاف عین ذات او است و وجوب وجود با لذات ، دوام ابدی را لازم دارد ، پس هر گاه عدم شود وجود عین ذاتش نخواهد بود ، و خلاف آن ثابت است . و می دانیم که قدم و ازل و دوام و ابد و اول بودن بلا اول ذاتی و آخر بودن بلا آخر ذاتی یک چیز اند و به هیچ وجه ، نه در ذات ، و نه در واقع ، و نه در مفهوم ، میان این معانی مغایرتی نمی باشد و الا لازم می آید که حق تعالی در رتبه ی ذات متعدد و مختلف باشد و در این صورت حادث خواهد بود. و اما اختلاف این معانی ، به حسب مفهوم لفظی و ظاهری ، روشن است زیرا که هر مفهوم ، به جهت تفهیم و تعریف از برای عوام مکلفین استعمال شده است ، و لی از این الفاظ مختلفه با معانی متعدده ، مقصود ی جز مفهوم واحد و معنایی واحد ، منظور نیست و الا لازم میآید که حق تعالی به اختلاف وکثرت معروف باشد ، و هر که به کثرت و اختلاف معروف است حادث است، و آنچه در گذشته گفتیم : وجوب و جود، مستلزم دوام ابد است ، عبارتی لفظی و به جهت تفهیم است ، و الا در مقام اَزل لازم و ملزوم و تلازم نیست . و مقصود از وجوب وجود همان عین دوام و ابد است بدون فرض مغایرت ، و الا لازم میآید که به صفات مخالف هم موصوف باشد و هر که چنین باشد حادث است.
فصل سوم
در این که حق تعالی حیّ است بر هر مکلف واجب است اعتقاد کند : حق تعالی حیّ است به علت اینکه حیات را در مخلوقات آفرید و زندگان را ایجاد نموده و در نزد عقل و همه ی خردمندان محال است حیات را خلق کند ، کسی که میت باشد ، و چون خدای تعالی در بین موجودات زنده هایی را آفریده ( و به عبارت دیگر در بین موجودات ، موجودات) زنده را مشاهده نمودیم دانستیم که صانع این ها حی و زنده است. و از این جا ثابت شد که حیاتش قدیم است زیرا اگر حادث باشد به ناچار قبل از حدوث میت بوده و در این صورت محتاج می باشد به کسی که حیات را به او عطا می کند ، یعنی حیاتش از غیر او استفاده شده ، و این حال مخلوق است نه خالق. و حیاتش، بدون مغایرت ، عین ذات او است ، و هر گاه حیاتش با ذاتش مغایر باشد، هر چند بالعرض و الاعتبار، تعدد قدما لازم می آید ، و آن باطل است چنان که در دلیل توحید ذکر خواهد شد ان شاء الله . و واسطه ای میان عین ذات و غیر ذات نیست. و با منتفی شدن تعدد و مغایرت ، وحدت ثابت می باشد .
فصل چهارم
در این که حق تعالی عالم است بر هر مکلف واجب است اعتقاد کند که حق عز وجل عالم است ، به این دلیل که در بعضی از مخلوقات خود علم را خلق کرده است ، و عالِم متصف به علم را ، و اگر عالِم نباشد محال است کسی را ایجاد کند که عالِم و دارای علم است . و ایضاً افعال محکمه ی متقنه ایجاد کرده ، که بر مقتضای حکمت و نهایت استقامت جاری است ، و اگر عالم نباشد محال است که بتواند چنین صنعتی را ایجاد کند . و بدان که علم حق تعالی بر دو قسم است: علم قدیم ، و آن ذات واجب است جل جلاله. علم حادث ، و آن الواح مخلوقات است مثل لوح و قلم و ذوات موجودات و نفوس خلایق . اما علم قدیم پس آن ذات حق تعالی می باشد ، بدون مغایرت چه اگر این علم حادث باشد لازم میآید که حق تعالی قبل از حدوثش از علم خالی باشد ، و این از اعظم نقایص است، پس واجب است که قدیم باشد. و چون قدیم شد خارج از دو حال نیست :یا عین ذات حق تعالی است بدون کوچکترین مغایرت ، یا نه، بلکه غیر اوست . پس هر گاه همان عین ذات باشد عین مطلوب ما است ، و هر گاه غیر ذات باشد تعدد قدماء لازم میآید ، و آن باطل است. اما علم حادث ، که به حدوث معلوم حادث است ، پس هر گاه قبل از معلوم باشد علم نباشد ، چه شرط اول تحقق علم حادث و تعلقش ، آن است که با معلوم مطابق باشد. پس هر گاه معلوم موجود نباشد ، مطابقه محال خواهد بود با آن که شرط اوست . و هم چنین شرط دوم ، اقتران علم به معلوم است و قبل از وجود معلوم ، اقتران محال است شرط سوم ، آن که بر معلوم واقع باشد و قبل از معلوم وقوع محقق نباشد. و این علم حادث ، فعل حق تعالی و ناشی از فعل اوست، و در واقع یکی از جمله ی مخلوقات اوست ، و ما به حسب اصطلاح ، به جهت پیروی از کلام خدای تعالی و تبعیت از ائمه سلام الله علیهم ، آن را علم نامیدیم. چنانکه فرموده است : علمها فی کتاب لا یضل ربی و لاینسی ، یعنی علم حق تعالی به قرون اولی درکتابی مستور است که عبارت از لوح محفوظ باشد. و در مقام دیگر فرموده است : و لقد علمنا ما تنقص الارض منهم و عندنا کتاب حفیظ ، یعنی دانستیم ما آنچه را که زمین از مردگان کم میکند و در نزد ما کتابی محفوظ از تغییر و تبدیل وجود دارد که علم ما در آن ها منقش است ( و هر جسد و صاحب آن را ) برمیگردانیم چنانچه اول مرتبه او را خلق کرده بودیم. ( مترجم گوید که : «این دو آیه بر مراد ما به صراحت دلیل میباشند . و اما در اخبار و کلمات ائمه ی اطهار، استعمال این علم حادث ، بیش از حد شمار است. و از آن جمله فقره ی دعای سحر است : اللهم انی اسئلک من علمک بانفذه و کل علمک نافذ ، اللهم انی اسئلک بعلمک کله. هر گاه گویی که این عین ذات واجب است تشکیک در رتبه ی ذات حق تعالی لازم میآید. و چنان چه دانسته ایم اختلاف علامت حدوث است و واسطه ای ، میان حدوث و قدم نیست ، و مدعی آن زورگو است و چون قدم آن علم باطل شد حدوثش ثابت می شود . و امثال این ، در اخبار بسیار است و ذکر آن به جهت دفع استبعاد بعضی از جهال است که به امثال این کلمات به جهت فریب عوام خبث باطنی خود را بروز داده و می گویند: که صاحب این قول، جهل برای خدا ثابت میکند و السلام علی من اتبع الهدی و خشی عواقب الردی .
فصل پنجم
در این که حق تعالی قادر مختار است بر هر مکلف واجب است اعتقاد کند که حق عزوجل قادر مختار است. اما قادر است به این جهت که حق تعالی غنی مطلق است و غیر او در هر حالی از احوال به او محتاج است زیرا وجود ما سوی الله به فعل الله تعالی موقوف است و از خود شان وجودی ندارند و الا همیشه از حق تعالی مستغنی می شدند. و احتیاج در بعضی احوال ، دلیل بر احتیاج در کل احوال است . و چون بر هر چیزی قادر است به هر چیز ی عطا کرد آنچه را که با زبان استعداد طالب آن بود و این، معنی احتیاج کل به سوی او است و اگر قادر مطلق نبود هر آینه ناتوان بود از اعطاء هر چیزی به هر چه که قابلیت آن لازم داشت ، و هر ناتوان و عاجزی به قادری محتاج است ، و هر محتاجی حادث است. و حدوث حق تعالی را لازم می آورد سبحانه و تعالی عما یقولون علواً کبیراً و اما این که ( اعتقاد داریم خدای تعالی ) مختار است : به این جهت است که ( می بینیم ) اختیار و مختار را خلق فرمود ، هر گاه مختار نبود خلق مختار و اختیار از او محال بود . و ایضا حق تعالی بعضی مصنوعات خود را بر بعضی دیگر مؤخر کرد ، با آن که قادر بود بر تقدیم آن که مؤخر نموده و تأخیر آن که مقدم داشته است . زیرا که نسبت فعل حق تعالی بر تمامی موجودات برابر است ، و هر گاه فاعل (موجب) بود چیزی از آثارش از او تخلف نمیکرد .
فصل ششم
در این که حق تعالی عالم و قادر است بر هر مکلف واجب است اعتقاد کند که حق تعالی به هر معلومی عالم و بر هر مقدوری قادر است ، یعنی چیزی نیست که علم حق تعالی به آن تعلق نگرفته باشد ، یا در تحت قدرت او نباشد ، به علت این که نسبت جمیع معلومات و مقدورات در احتیاج به حق تعالی مساوی است ، و غنای ذات پاکش از کل موجودات برابر می باشد . پس چیزی به تعلق علم و قدرت از دیگری اولی نخواهد بود ، و هر گاه به بعضی دون بعضی عالم باشد ، و به این طریق قادر باشد ( به بعضی قادر باشد و به بعضی قادر نباشد ) ، پس نسبتش به موجودات مختلف می باشد ، و هر که احوالش مختلف باشد حادث و متغیر است . سبحانه و تعالی الله عن ذلک علواً کبیراً.
فصل هفتم
در این که حق تعالی سمیع و بصیر است بر هر مکلف واجب است اعتقاد کند که حق تعالی بدون آلت ، سمیع است ، بدون جارحه ، بصیر است . اما این که سمیع است به این جهت است که جمیع ما سوی الله به امر او متقوم اند ، یا بالذات و یا به تقدیر و قضا از صنع او صادرند و از جمله ی مصنوعات ، مسموعات است . پس همه ی مسموعات در نزد او در ملک حق تعالی و نه در ذاتش حاضرند ، و موجودات را در مقامات خود به قیمومیت امر و فعلش اقامه کرده است ، چنان که فرموده است : ( و اسروا قولکم او اجهروا به انه علیم بذات الصدور الا یعلم من خلق یعنی خواه اقوالتان را در سینههای خود پنهان کنید یا آشکار کنید حق تعالی به آنچه در سینه ها مکنون و مکتوم است عالم است عجب است! آیا آن که خلق کرده است اسرار و آشکار شما را نمیداند و بر خلق خود مطلع نیست؟ پس سمع حق تعالی به مسموعات ، عبارت است از حضور مسموعات در نزد حق تعالی ، و علمش به آن واقعی می باشد ، و این علم و اطلاع برایش به واسطه ی آلتی حاصل نیست ، چنان که برای ما حاصل است ، و الا محتاج خواهد بود ، و ثابت شده که حق تعالی غنی مطلق است و حصول اشیاء برای او عبارت از حضور آن ها در نزد او است ، در حالی که به امر الله مقوم می باشند ، و هیچ حالتی از برای موجود ، جز تقوم به امر الله نیست و الا در آن حالت متقوم به نفس خواهد بود ، و آن باطل است چنان چه مذکور شد . این حضور عبارت از علم حضوری و سمع حضوری است و اما علم و سمع قدیم ذاتی ، عین ذات اوست و در اماکن وجودات اشیاء به آن ها محیط است نه در ذات حق تعالی ، و الا لازم آید که محل حوادث باشد . چون معنی سمیع بر وجودش را دانستی پس عین همین کلام در جمیع احوال در بصیر جاری است ، و سمع و بصر هر دو قدیمند و عین ذات حق تعالی میباشند بدون تعدد و تغیر و اعتبار، مگر در تعدد لفظی همچنان که در علم مذکور شد ، زیرا که سمع و بصر و علم یک چیزند و متعلقات ایشان متعدد زیرا که مسموع ، اصوات و مبصر ، الوان و اعراض است و معلوم همان موجود است.
فصل هشتم
در این که حق تعالی واحد است بر هر مکلف واجب است اعتقاد کند که حق تعالی واحد است و شریکی برایش نیست ، زیرا کامل مطلق و غنی مطلق است ، و کل ماسوی الله به او محتاجند ، بنا بر این متفرد به الوهیت خواهد بود. و هر گاه خدای دیگری با او فرض شود واجب است از حق تعالی بی نیاز باشد و الا خدا نباشد. و بی شک هر گاه کسی شریکی را فرض کند که به حق تعالی محتاج می باشد کمال مطلق واجب الوجود کامل تر و غنای او جامع تر خواهد بود ، از این که این شریک فرضی از او بی نیاز باشد پس فرض شریکی که به طور کلی از حق تعالی بی نیاز باشد از برای کمال و غنای مطلق، نقص است و نقص مستلزم فقر است، و فقر مستلزم حدوث. پس حق تعالی شریک ندارد ، زیرا وجود شریک مستلزم تعدد است و آن هم مستلزم حصول نقص در کمال است که مستلزم حدوث است . و ایضاً هر گاه شریکی برای حق تعالی در ازلی بودن باشد واجب می شود در میان آن ها فرجه ی قدیمی( و قبلی ) وجود داشته باشد ، تا دو تا بودن محقق بشود ، پس سه تا میشوند ، و فرجه های قدیمی در میان آن ها لازم میآید و پنج تا میشوند و همچنین تا بی نهایت . و ایضاً هر گاه شریکی از برای او در ازلی بودن باشد هر آینه در ازلیت شریک میشوند و هر یکی با آن چه او را از دیگری تمیز بدهد از آن یکی ممتاز میشود، زیرا در وجوب و قدم هر دو شریک میباشند ، و به جهت تحقق دو تا بودن ، به تمیز محتاج هستند یعنی در دو تا بودن ، هر یک از ایشان از امری مشترک و امری ممیز ، مرکب میشوند ، و به عبارت دیگر از ما به الاشتراک و ما به الامتیاز مرکب می باشند ، و هر مرکب به جهت احتیاج به اجزاء حادث است. و ایضا هر گاه باحق تعالی شریکی بود هر آینه مخلوق هر یکی از مخلوق دیگری جدا می شد . و در غیر این صورت شریک داشتن ثابت نمیشود ، یعنی در صورت دو تا بودن هر آینه ذات هر یک استیلاء و استعلاء بر آن دیگری را اقتضاء می کرد ، و الا الله نمی شد چه مقتضیاتش قهاریت است و قطعاً وجود شریک غیر مقهور دلیل عجز است ، و حق تعالی از این دلیل در قرآن خبر داده است . لو کان معه من اله اذاً لذهب کل اله بما خلق و لعلی بعضهم علی بعض ؛ اگر با او خدایی بود در این صورت هر خدایی به مخلوق خود توجه می کرد و یکی بر دیگری برتری می یافت . بدان که حق تعالی در چهار مرتبه واحد و یگانه است و در هیچ مرتبه از مراتب برای او شریکی نمی باشد. مرتبه ی اول: واحد است در ذات ، و شریکی برایش در رتبه ی ذات نیست چنان که حق تعالی فرموده : لاتتخذوا الهین اثنین و انما هو اله واحد ؛ به دو خدا نگروید ، زیرا خدا فقط یکی است . مرتبه ی دوم: در صفات نیز برایش شریکی نیست چنان که فرموده و لیس کمثله شییء ؛ چیزی مانند او نیست . مرتبه ی سوم: در افعال و ایجاد برایش شریکی نیست چنان که فرمود : هذا خلق الله فأرونی ما ذا خلق الذین تدعون من دونه ؛ این آفریده های من هستند ، نشان من بدهید خدایان دیگر چه چیزی آفریده اند که آن ها را می پرستید ؟ مرتبه ی چهارم: در عبادت برای او شریکی نیست چنان که فرموده: فمن کان یرجوا لقاء ربه فلیعمل عملاً صالحاً و لا یشرک بعبادة ربه احدا ؛ هر کس به ملاقات او امیدوار است عمل شایسته ای به جای آورد و در عبادت کردن به او هیچ کسی را شریک نکند .
فصل نهم
در این که حق تعالی مدرک است بر هر مکلف واجب است اعتقاد کند که حق تعالی مدرک است یعنی به هر چیزی محیط است ، و به هر چیزی مسلط است ، و آن عبارت از علم و قدرت است زیرا که حق تعالی خود را به آن وصف فرموده چنان که فرموده است : و هو یدرک الابصار و هو اللطیف الخبیر. یعنی حق تعالی دیده های ظاهر و باطن کل خلق را درک میکند و دیده ها او را درک نمیکنند و او لطیف الصنع و بر احوال کل موجودات مطلع و آگاه است . و لطیف اشاره به قدرت ، و خبیر اشاره به علم است ، پس درکِ قدیم ، همان ذات ازلی است جل جلاله به آن نهج که در علم ذکر شد ، و (اما) درکِ مقارن با حوادث ، از صفات افعال است. پس چنان که حق تعالی در ازل عالم است با نبودن معلوم ، همچنین ، در ازل مُدرِک است و لا مدرَک یعنی عالم است بدون معلوم و مدرِک است (به کسر راء) بدون وجود مُدرَک (به فتح را) و این حکم صفات ذات است چه آن صفات بدون مغایرت عین ذات می باشند .
فصل دهم
در این که حق تعالی مرید است بر هر مکلف واجب است ایمان و اعتقاد به این که حق تعالی مرید است ، به علت این که خود را به آن وصف فرموده است ، و چون دیدیم که اراده بدون مراد تحقق پذیر نیست دانستیم که حق تعالی خود را به واسطه ی فعلش به اراده وصف فرمود نه از جهت ذات ، و این دلالت میکند که اراده از صفات افعال می باشد نه از صفات ذات ، زیرا اگر از صفات ذات باشد به جهت عدم تعدد در مقام ذات ، عین ذات خواهد بود و هر گاه چنین باشد نفی اراده محال می باشد ، همچون نفی علم و قدرت ، در این صورت نفی اراده ، هر گاه عین ذات باشد نفی ذات را لازم خواهد آورد ، با این که حق تعالی آن صفت را در جاهایی از خود نفی فرموده چنان که فرموده است : اولئک الذین لم یرد الله ان یطهر قلوبهم للتقوی ؛ ایشان کسانی هستند که خدای تعالی نخواسته است دل های آنان را برای تقوی پاک نماید . و هر گاه اراده عین ذات بود از نفی آن ، نفی ذات لازم می آمد که به معنی عدم باشد . و صفت هر گاه برای خدا هم اثبات شود و هم نفی ، از صفات افعال است ، چه افعال را اضداد میباشد که به نفی و اثبات موصوف می شود. و هر گاه اثبات شود و نفی آن محال باشد پس از صفات ذات است . و نفی و اثبات در رتبه ی ذات جمع نمی شوند . قسم اول : مثل اراده و کراهت چه می گویند : مرید است، و کاره است پس این دو صفت ، از صفات افعال خواهند بود. قسم دوم : مثل علم و قدرت چه نتوان گفت عالم است و جاهل است و قادراست و عاجز است پس از صفات ذات خواهند بود. بنا بر این قول به حدوث اراده ، همان مذهب اهل بیت علیهم السلام میباشد ، اجماع و اتفاق ایشان سلام الله علیهم بر این قول است و همین قول حق است ، و شکی در آن نیست . پس اراده فعل الله تعالی خواهد بود و همچنین کراهت ، چه آن صفت فعل است چنان که حق تعالی فرموده: و لکن کره الله انبعاثهم ؛ یعنی خدای تعالی از بر انگیختن منافقان برای رفتن به میدان جنگ کراهت داشت و آن ها را از رفتن باز داشت .
فصل یازدهم
در این که حق تعالی متکلم است واجب است ایمان و اعتقاد به این که حق تعالی متکلم است به علت این که خود را به کلام وصف فرموده است چنان که فرمود : کلم الله موسی تکلیماً و چون دیدیم که حکیم مخاطب را خطاب نمیکند مگر به آنچه که میفهمد ، و ما از کلام نمیفهمیم مگر این را که حروف و اصوات مسموعه ی منتظمه ی مرکبه باشد و اهل لغت اجماع کرده اند به این که معنی کلام ، همین است ، یعنی عبارت از اصوات و حروف مؤلفه ی متجدده ی متفرقه است ، و حال که حق تعالی وصف فرموده خود را به آن ، یقین می نماییم که حق تعالی کلام را به واسطه ی فعل به خود اسناد داده است و به ذات خود اسناد نداده است ، یعنی کلام را خلق میکند در هر کدام از مخلوقات خود از حیوان و نبات و جماد که بخواهد . و آن کلام حادث است زیرا که مرکب و مؤلف است، و هر چه مرکب است حادث است. و به دلیل قول خدای تعالی: ما یأتیهم من ذکر من ربهم محدث الا استمعوه و هم یلعبون (الایه) یعنی هیچ یاد آوری تازه ای از طرف پروردگارشان برای آن ها نمیآید مگر آن که با بازی و شوخی به آن گوش می دهند .( در ی 5 س شعراء آمده است : و ما یاتیهم من ذکر من الرحمن محدث الا کانوا عنه معرضین یعنی هیچ ذکر تازه ای از سوی خداوند رحمان برای آن ها نمی آید مگر این که از آن رو می گردانند . م )
فصل دوازدهم
در این که حق تعالی مثل و مانندی ندارد بر هر مکلف واجب است اعتقاد کند که برای حق تعالی مثلی و شبیهی و مانندی نیست چنان که حق تعالی فرمود : لیس کمثله شیئ یعنی از سایر مخلوقات هیچ چیزی مثل حق تعالی نیست پس او نه جسم است ، و نه عرض است ، و نه جوهر است ، و نه مرکب است ، و نه مختلف است ، و نه در حیز مکان است ، و نه در جهت است، به علت این که همه ی این صفات ، صفات خلق است ، و توصیف خالق با آن ها صحیح نیست. اما این که از برای حق تعالی شبیهی نیست به این دلیل است که وجود مشابه ، مستلزم شریک در صفات ذاتیه خواهد بود، و آن مقتضی نقص در ذات واجب سبحانه است ، چه بی نظیر بودن اشرف و اکمل است ، پس وجود نظیر نقص خواهد بود ، و هر که بر او نقص جایز باشد زیادی نیز بر او جایز است و هر که زیادی و نقصان در او راه یابد متغیر میشود هر گاه بالفعل باشد. و اگر زیادی و نقصان بالقوه باشد ممکن التغییر خواهد بود، و حادث خواهد بود و بطلانش معلوم شد. و اما این که عرض نیست به این دلیل است که عرض در تحقق و قیام خود به جوهر یا جسم محتاج است و هر محتاج حادث است. و اما به این دلیل جوهر نیست که جوهر خواه جوهر فرد باشد بنا بر مذهب کسی که او را جایز می داند ، و وجود او را اثبات نموده ، یعنی جوهری که به هیچ وجه ، نه در طول و نه در عرض و نه در عمق ، قابل قسمت نباشد . یا این که جوهر خط باشد و آن جوهری است که در طول قابل قسمت می باشد نه در عرض و نه در عمق . یا این که جوهر سطح باشد و او آن است که در طول و عرض قابل قسمت می باشد نه در عمق . یا این که جوهر جسم باشد یعنی که به طول و عرض و عمق قابل قسمت باشد .و مجموع این چهار قسم ، به مکان محتاج می باشند و هر یک از این ها را انتقال و حرکت از مکان و سکون لازم افتاده است ، و قرار گرفتن در مکان ، و حرکت همگی حوادثی است که جز در حوادث وارد نمیشوند. و اما به این دلیل مرکب نیست که مرکب به اجزاء خود محتاج است و محتاج ، حادث است. و اما مختلف نیست به این علت که اختلاف تباین اجزاء یا تباین احوال ذاتیه است و هر دو امر موجب ترکیب است، که لازم آن حدوث است . و اما این که در حیز نیست به این دلیل: (1) آن چیزی که در حیز است با حیز خود مشابه است پس او از جنس حیز خواهد بود ، و حادث است. (2) و ایضاً متحیز یا در حیز خود مستقر است یا از آن منتقل است ، پس از اولی سکون لازم می آید و از دومی حرکت ، و هر دو علامت حدوث است ، به این علت که لازم می شود هر یک از آن ها بر دیگری مسبوق با شد . و اما در جهت نیست به این دلیل است که بودن در جهت حرکت و سکون لازم دارد و لازم می آید که محاط شود در بعضی دون بعض ، و محدود و محصور گردد ، و در جهات دیگر نباشد و هر چیزی که یکی از این صفات در او موجود باشد حادث خواهد بود.
فصل سیزدهم
در این که چیزی حق تعالی را احاطه نکرده است بر هر مکلف واجب است اعتقاد کند که چیزی ، حق تعالی را احاطه نکرده است ، و همچنین از چیزی صادر و متولد نشده ، و چیزی از او متولد نشده است ، و بر چیزی مستقر نیست ، و چیز دیگری بر او قرار نگرفته است ، و بالای چیزی نیست و چیزی بالای او نیست ، و به چیزی از مخلوقات خود نسبت ندارد و چیزی از مخلوقات به ذاتش نسبتی ندارد به علت این که همه ی این صفات ، صفات خلق میباشد. اما این که چیزی ، از برای وجودش ظرف نیست به این دلیل است ، که هر گاه چنین باشد لازم می آید که محصور باشد ، و هر محصوری حادث است. و درهمان ظرف ، یا مکث کرده و یا از آن منتقل شده است ، در صورت اول سکون ، و در صورت دوم حرکت ، لازم می آید ، و هر دو علامت حدوث میباشند. اما این که خود او، ظرفِ چیزی نیست ، به این دلیل است که هر گاه چنین باشد لازم میآید ، که محل حوادث باشد ، خواه آن غیر، قدیم یا حادث باشد . و به علت این که این غیر، او را مشغول می کند ، و مشغول به غیر حادث است . و اما دلیل این که از چیزی متولد نیست این است : که هر گاه چنین باشد حق تعالی، جزء آن شیء ، و مولود خواهد بود ، و مولود حادث است . و اما این که چیزی از او نیست به این دلیل است : که اگر چیزی از او باشد ، آن شیء جزئی از حق تعالی و حق تعالی والد خواهد بود ، و آن نیز حادث است زیرا تجزیه و تفریق علامت حدوث است . و اما دلیل اینکه بر چیزی قرار ندارد این می باشد : که هر گاه چنین باشد آن شیء حامل خواهد بود ، و حامل قوی تر از او می باشد و عجز و نا توانی خدای را نشاید. و اما دلیل این که چیزی بر او قرار نگرفته این است : که هر گاه چنین باشد هر آینه آن چیز اعلی از او خواهد بود . اما دلیل این که او بر فراز چیزی نیست ، مثل این است که در داخل چیزی باشد . و اما دلیل این که او بر زیر چیزی نیست مثل این است که چیزی در داخل او می باشد . و اما منسوب و منسوبالیه نیست به این دلیل که مستلزم اقتران است ، و اقتران به علت احتیاج به سوی طرفین منسوب و منسوبالیه علامت حدوث است.
فصل چهاردهم
در این که حق تعالی در چیزی حلول نمی کند بر هر مکلف واجب است اعتقاد کند به این که حق تعالی در چیزی حلول نمی کند و با غیر خود متحد نمیشود. اما علت این که حق تعالی در چیزی حلول نمی کند این است که ، حلول عبارت است از: قیام موجودی به موجود دیگر بر سبیل تبعیت ، مثل قیام اعراض با اجسام ، یا بر سبیل ظهور، مثل قیام ارواح با اجسام. پس اگر فرض شود که حق تعالی در چیزی حلول کرده لازم میآید محتاج باشد ، و در این صورت حادث خواهد بود. و اما علت این که با غیر خودش متحد نمیشود این است که اتحاد را هر گاه معنی کنند به چیزی که عقل او را محال میداند ، و آن این است که دو چیز موجود، یک چیز شوند بدون زیادی و نقصان و انفعال یکی از دیگری، این نوع اتحاد بلااشکال حصولش محال است .چگونه می توان قدیم را به این گونه وصف نمود ؟ و هر گاه اتحاد را به انقلاب چیزی از حقیقتی به حقیقت دیگرتفسیرکنند ، انقلاب و استحاله می باشد و نه اتحاد ، و این معنی هر چند در ممکن جایز است، اما در قدیم سبحانه و تعالی محال است ، به علت این که این موضوع تغییر و تحول چیزی است از حالتی به حالت دیگر، و حق تعالی متحول نمیشود و احوال مختلفه برایش ثابت نمی باشد زیرا از علامات حدوث است.
فصل چهاردهم
در این که حق تعالی به چشم دیده نمی شود بر هر مکلف واجب است اعتقادکند بر این که رؤیت یعنی دیدن حق تعالی ممتنع و محال است. هم در دنیا و هم در آخرت دیده نمی شود ، به علت این که اگر رؤیت به دل باشد و منظور از مرئی ، ذات حق تعالی بوده باشد بدون شک باطل است برای این که دیده های ظاهر و باطن نمی توانند ، ذات حق را درک کنند و قلب ها تاب مشاهده ی حجاب عظمت و حجاب قهاریت را ندارند ، بنا بر این چگونه می توانند ذات را درک کنند ؟ و درک ذات حق سبحانه و تعالی، جز برای خود او برای احدی ممکن نیست. و هر گاه مرئی ، آیات و آثار و افعال حق تعالی باشد دلها آیات او را درک می کنند ، زیرا خدای تعالی با نور عظمت خود بر دل ها تجلی کرده است ، ( به این جهت حضرت امیرالمومنین علیهالسلام فرمودند: و لکن راته القلوب بحقایق الایمان.مترجم ) و اما رؤیت ( و دیدن ذات خدای تعالی با چشم سر و ) با بصر حسی ، محال و ممتنع می باشد ، چنان که حق تعالی فرمود: لا تدرکه الابصار و هو یدرک الابصار؛ یعنی ذات حق جل و علا را دیدههای ظاهری و باطنی هیچ یک درک نمیکنند ، هر چند دل ها آثار عظمت او را درک می کنند. به جهت این که شرط درک اشیاء با بصر این است که:
- مرئی، مقابل باشد، یا در حکم مقابل باشد، مثل رؤیت آیینه.
- شرط دیگر این است که بسیار دور نباشد و بسیار نزدیک نباشد.
- و شرط دیگر این که مستنیر باشد و در تاریکی نباشد.
- و شرط دیگر اینکه در جهتی از جهات باشد .
و حق سبحانه و تعالی از جمیع این صفات منزه است ، زیرا حق تعالی قریب و بعید نیست، بلکه او ابعد از هر چیز و اقرب از هر چیزی است، و بعد و قربش غیر متناهی است، پس از حد افراط گذشته و یکی از شروط مفقود شده است، و همچنین حق تعالی،از غیر خود مستنیر نیست تا بصر را طاقت نظر باشد، و همچنین نورانیت او در غیر خود او نیست تا این که ذاتش بذاته درک شود بلکه ظهورش اگر تجلی کند با ظهور خود تمامی ما سوی را محو و فانی می نماید و هرگاه تجلی نفرماید احدی را قدرت مشاهده ی ظهورش نیست چه برسد به ذاتش. مترجم گوید: « و این تجلی خلقی است مثل آنچه حق تعالی فرمود : فلما تجلی ربه للجبل و معنایش این است که ظهورش ما سوا را محو میکند ، و در کلام امیرالمومنین علیهالسلام آمده است : جذب الا حدیة لصفة التوحید و هتک الستر لغلبة السر، اطف السراج فقد طلع الصبح مراد از سراج ، قوا و مشاعر است ، که جسد درتاریکی ها از نور آن ها روشنائی میگیرد ، و مراد از سر و صبح ، همان ظهور حق سبحانه و تعالی است ، و آن خلقی حادث و آیت معرفت حق تعالی است . تأمل کن تا به اصحاب حقیقت سوء ظن نبرده باشی ، زیرا ممکن هرگز به مرتبه ی ازل نمیرسد . و از لفظ تجلی وحشت مکن که مراد از آن ظهور حق به اثر و فعل خود است نه باذات ، مثل تجلی حق برای موسی و امثال این ها باز به ترجمه برمی گردیم .» همچنین حق تعالی در جهتی نیست تا چشم بتواند او را درک کند، زیرا که بصر محدود است، و درکش جز در محدود ممکن نیست ، و هر گاه حق تعالی در جهتی از جهات باشد در این صورت از جهات دیگر خالی باشد ، و در همان آن جهت محصور باشد و آن علامت حدوث است . پس رؤیت ( یعنی دیدن حق تعالی به چشم و بصر ظاهری، ) محال است ، به علت این که شروط رؤیت بر حق تعالی جاری نمی شود ، هر گاه یکی از شروط مفقود شود مشروط موجود نگردد ، بگذریم از این که تمامی شروط مفقود می باشد و ایضاً همه ی ما سوی الله در دنیا و آخرت ، در عالم امکان میباشد ، و آن که در امکان است برایش درک آن که در ازل است به جهت عدم مناسبت مشروط در درک خواه در دنیا و خواه در آخرت ، ممتنع است . پس ثابت شد که حق تعالی بذاته ، در دنیا و در آخرت دیده نمیشود.
فصل شانزدهم
در این که درک حق تعالی ممتنع است بر هر مکلف واجب است اعتقاد کند که حق تعالی را نمی توان با هیچ حسی از حواس ظاهری درک کرد ، چون سمع و بصر و ذوق و شم و لمس. و با حواس باطنی نیز نمی توان او را درک کرد مثل: 1 - حس مشترک ، و آن قوهای است که امور باطنی را با یاری حس ظاهر درک میکند ، چون شکل دایر ه ای شعله آتش چرخان . 2 - خیال ، و آن قوهای است که صورت های وحشتناک و نفرت انگیز و هولناک و کابوس ها را درک می کند . 3 - متصرفه ، و آن قوهای است که ارتباط و افتراق بین این دو قوه را عهده دار می باشد . 4 - حافظه ، و آن خزانه ی این مدارک است 5 - سر انجام قوه ی واهمه . و ذات حق تعالی را با چیزی از این قوا نمی توان درک کرد زیرا که حق تعالی مشابه چیزی نیست ، و چیز بی مانند را نمی توان درک نمود ، به عبارت دیگر ادراک حاصل نمی شود جز آن جا که دو چیز از جنس یکدیگر، یا مشابه هم باشند چنانکه امیر المؤمنین علیه السلم فرموده است :انما تحد الادوات انفسها و تشیر الآلات الی نظائرها یعنی آلات و ادوات تعیین و تشخیص ، درک نمیکند مگر مثل و مانند خود را و حق تعالی فرموده است : ( لا تدرکه الابصار و هو یدرک الابصار ) یعنی دیده های ظاهر و باطن ، به عبارت دیگر حواس ظاهری و باطنی نمی توانند ، ذات حق تعالی را درک کنند ، و حق تعالی ذوات و قوا و مشاعر موجودات را که با آن ها درک میکنند ، درک می کند . و ایضا فرموده است : ( و لا یحیطون به علماً ). یعنی با علم و ادراک نمی توانند ، به ذات و صفات حق تعالی احاطه نمایند ، و احاطه آن در وسع هیچ موجودی از موجودات نمی باشد ، وجهتش این است که حواس ظاهری و باطنی درک نمیکنند مگر محدود و مصور و مکیف را، و برای حق تعالی عزوجل ، حدی ، ترکیبی ،کیفیتی و صورتی متصور نیست ، پس چگونه مدرَک شود به حواس ظاهری و باطنی تعالی الله عن ذلک علواً کبیراً.