جهانگشای نادری/در بیان وقایع سال ۱۱۴۰
در بیان وقایع پیچیئیل موافق سال هزار و صد و چهل هجری و نوروز فیروز آن سال
[ویرایش]اشاره
داور زرینکلاه مهر، که در سر منزل حوت اظهار نهنگی میکرد، روز هفتم شهر شعبان، در ملک حمل از سنجاب بهاری افشای صولت پلنگی کرده، با تیغ شعشعه، و رمح و سنان اشعّه، بخصمافکنی لشکر شتا پرداخته، خدیو جهانگیر بهار، که منشور عزلش از دیوان قضا، در ساحت غبرا انتشار یافته بود، دوباره بر باره حکمرانی نشسته افساد پیشگان دی را از دار المرز چمن برانداخت. سپهدار بلند مقدار چنار، بتازگی بزور بازوی قوت نامیه بر ممالک گلزار دست یافته، مبسوط الید گشت. حکم گلهای آتشین و فرمانروای فروردین چون آب بر بسیط خاک جاری شد. مجلس تحویل آراسته و لوازم جشن عید با نصرت و تأیید بتقدیم رسید. چون از دیوان «یفعل اللّه ما یشاء و یحکم ما یرید»، حکم قضا بزوال آفتاب دولت صفویه تصدیر، و بطلان آن نگاشته کلک تقدیر شده بود. روزبروز امور چند از مکمن غیب جلوه ظهور میکرد. عقل صایب و رأی مستقیم آنرا بجز تضییع اسباب آن دولت محملی قرار نمیداد. مجملاً از مراتب آن احوال اینکه:
ارکان دولت پادشاه والا جاه سبکمغزی را با گرانجانی و سختدلی را با سسترایی جمع کرده، بتقریبات اسباب شکست برای آن دولت والا درست میکردند، و آنچه منافی مصلحت بود بجلوهگاه ظهور میآوردند. هرچند حضرت ظلّ اللهی بملاحظه پاس دولت صفویه، بیشتر در مقام منع و تأدیب آن جماعت درمیآمد، ایشان بمفاد «و لا ینفعکم نصحی ان اردت ان انصح لکم» کمتر میشنیدند. با وجود اینکه عسس امر و نهیشان پا از چاردیوار دولتسرا بیرون نمیگذاشت، پیک جهانگرد قوت طامعه را در چهار حد جهان پویهزن، و جاذبه اشتهاء را در طلب جلب منافع، شحنه هر کوچه و برزن ساخته، بسنگ رسوایی و هرزهدرایی حلقهکوب در دوست و دشمن میبودند، و آن حضرت بنابرضاجویی خاطر پادشاه همه وقت مراعات حال ایشان، و منع مفسدان و بداندیشان و بدگفتاران نموده بگفتار نرم تألیف قلوب درشت آن نفاقکیشان میکردند. مقصود اینکه آن طایفه دست بد دخلی را از گریبان حال ولایت کوتاه سازند، تا آن حضرت با تمام کار افاغنه هرات و اصفهان پردازند. بعد از آن این اقتدار و حکمرانی بایشان ارزانی باشد؛ ولی چون ذات آن جماعت سرشته آب و گل غرض، و ترک عادت بفحوای «العادة کالطّبیعة الثّانیة» موجب مرض بود، از عین زیانکاری چشم از طمع خود نپوشیده، از مضمون «عزّ من قنع و ذلّ من طمع» غافل گشته، و کار دشمنان را یکسو گذاشته، در اخلال دولت نادره میکوشیدند.
القصه پادشاه والاجاه در باب توجّه موکب جهانگشا بجانب اصفهان، مکرر بآن حضرت تأکید و الحاح شدید نموده، آن حضرت هرچند در برابر این گفتگو اقامه معاذیر، و بیان موانع و محاذیر کرده، میفرمودند که مثل ابدالی دشمن قوی در هرات گذاشتن، و رایت عزیمت بدفع دشمن دور افراشتن، رویه حزم و مقتضای استقامت رأی و عزم نیست، اول بتنبیه دشمن همسایه باید پرداخت و بعد از آن کار سفر اصفهان باید ساخت. شاه طهماسب این سخنان را ناشی از بهانه و دفع الوقت میشمرد، و اصرار را از حد برده، تا آنکه فیمابین چنین ممهّد شد، که آن حضرت از ارض اقدس، و شاه والاجاه از نیشابور بجانب سلطانآباد ترشیز حرکت کرده، در آنجا سلسله جمعیت را منعقد ساخته، باستعداد تمام متوجه هرات شوند. پس هر دو وارد سلطانآباد گشته، حضرت ظلّ اللهی به تهیه کار سفر پرداخته، بعد از اینکه کوکبه والا در شرف حرکت درآمد، اعیان دولت شاهی نغمه دیگر بر تنبور افزوده، ترانه دیگر ساز کردند، و از دایره موافقت خارج آهنگ گشته عزیمت مازندران نموده، با خود مخمّر داشتند، که انجام کار هرات و امور خراسان بر ذمه خدیو بیهمال است، و محمد علیخان ولد اصلان خان باید نایب السلطنه و سردار عراق و آذربایجان باشد.
بعد بحضرت ظلّ اللهی پیغام فرستادند تا بنحویکه تعهّد کردهاند متوجه هرات بشوند، و خود بقصد مازندران متوجه سبزوار شدند. پس خدیو بیهمال از راه خواف و با خزر عازم هرات گشته، ماهچه لوای فلک مسیر چند منزل راه را رشکفرمای منازل ماه منیر ساخت. اعیان دولت شاه والاجاه شروع باخلال کار خراسان، و دور و نزدیک را از خود هراسان کردند. از آن جمله باهالی بیگناه آن حدود خصوصاً بکسان و منسوبان جمعی که از ملتزمان رکاب معسکر نصرت اثر، و در موکب والا عازم سفر بودند، تعدّی آغاز و دست تطاول دراز کرده، خواستند که باین تقریب سنگ تفرقه در میان لشکر آن حضرت اندازند. آن حضرت چون رخ کار را چنین دیدند، از عزیمت سفر هرات منصرف و بجانب ارض اقدس منعطف گشتند. امنای دولت شاهی باز از حرکت ناصواب خود متقاعد نگشته، بر سر قلعه کهنهمشکان که مابین سبزوار و نیشابور واقع، و بسکنای طایفهای از بغایری اختصاص داشت حرکت کردند.
توضیح این مقال آنکه: چون طایفهای از بغایری سکنه آن قلعه سمت هویخواهی بحضرت ظلّ اللهی داشتند، و کارگزاران سرکار شاهی بتفریق و استیصال این نوع طوایف همت ناقص میگماشتند. بتحریک بعضی از اعیان قتل و تدمیر آن طایفه را نصب العین ضمیر ساخته، با جمعی که همراه داشتند از سبزوار بر سر آن طایفه ایلغار، و قلعه را تصرف کرده، بنهب و اسر قلعگیان پرداختند. در خلال آن حال بعرض والا رسید که موسی نام دانگی، که از رؤسای ابدالی هرات بود، با جمعی از افاغنه بتاخت ناحیه بیارجمند رفته، حضرت ظلّ اللهی فی الفور بقصد سد راه آن طایفه تحریک لواء کرده، بعد از ورود بقدمگاه نیشابور، خبر قلعه کهنه مشکان مقروع سمع خدیو جهان گشته، بشاه والاجاه نوشتند: که مقصود ایشان تنبیه بغایری بوده، بروجه اکمل بعمل آمده است، چون همیشه تمنّای تنبیه افاغنه داشتهاند، حال آن طایفه ددبپای خود بدام افتاده، و بمیان معموره مملکت ما پا نهادهاند، در کهنه مشکان کاری باقی نمانده، جمعیّت خود را برداشته بسبزوار بیایند که سر راه بر موسی گرفته شود. شاه طهماسب در جواب او او نوشت که شما به کهنهمشکان نمیآئید که آب نیست، و ما هم بسبزوار نمیآئیم که غلّه و ذخیره نیست. معهذا اعیان آن دولت را از حکایت خبوشان تجربه حاصل نگشته، همان معامله سابق را پیش گرفته، مجدداً بتمامی اهالی ولایات خراسان احکام نوشته، فرستادند که آن حضرت را از جمیع مهمات ملکی مسلوب الاختیار دانند. آن حضرت چون از گلهای خودروی این جوابها استشمام رایحه نفاق کرده و دیدند:
هر دم ازین باغ بری میرسدتازهتر از تازهتری میرسد.
فی الفور محمد حسین خان را به خبوشان فرستادند، که متوجه ضبط قلعه بوده، اگر از اکراد احدی خواهد که باردوی شاهی باعانت شاهوردی خان رود، بممانعت پردازد، و خود بتعجیل تمام با لشکر انجم احتشام عازم سبزوار گشته، از آنجا باز از راه خیرخواهی بحضرت شاهی اعلام کردند، که ستیز با رعایا شایان شأن سلاطین نیست، از تقصیر آن طایفه درگذرید، چون جوابی بر وفق صواب نیامد، روانه کهنهمشکان گشته، وقتی بسروقت آنها رسیدند که اتباع پادشاهی تیغ عاجزکشی را تیز، و خنجر بیداد را خونریز ساخته بعجزه قلعه گرم ستیز و آویز شده بودند. اعیان دولت درب قلعه را بر روی آن حضرت بسته، از در مخالفت درآمدند. حضرت ظل اللهی کس بقلعه فرستاده علت منع را استفسار، و برای گشودن درب قلعه آن روز چشم براه انتظار نشستند. چون کار از تحمل گذشت، توپ بر حصار دروازه بسته، بعد از آنکه صفیر گلوله بآواز بلند پیغام جنگ بآن طایفه ناخردمند رسانید، ایشان نیز بهیأت مجموعی از قلعه برآمده، پشت بدیوار قلعه آغاز شلنگ و انداختن زنبورک و تفنگ کردند.
اعلیحضرت شاه بعد از کروفر که کوچه نجات را بنبست و سر گردنفرازی را پست دید، از میان آن گروه پرخاشجوی اسب اعتذار برانگیخته، بحضرت ظل اللهی پیوست، و شرط کرد که من بعد از عهد مصادقت نکول، و از رضای خاطر اقدس عدول نورزد. اما در اثنای اینکه حضرت ظل اللهی را ملاقات میکرد در سر اسب مهر خود را از بغل درآورده به محمد علی- خان تسلیم، و او را باسم نیابت سلطنت مأمور عراق کرده، محرمان و غلامان خود را باطاعت او توصیه و تأکید نمود و شاهوردی خان، که محرک این مفاسد و درصدد خیالات فاسد بود، فرار کرده، حضرت ظل اللهی شاه والاجاه را در نزدیک خود جا و مقام، و در بستر آسایش آرام دادند. اما امراء و اعیان را با محمد علی خان از حضور دور ساخته، همان شب جمعی از مقربان و غلامان شاهی بعزم فتنهانگیزی گریخته، بجانب مازندران رفتند. آن حضرت چون عدم و وجود و حضور و غیبت آن طایفه را مساوی میدانستند، مقرر شد که احدی مانع ایشان نشود.
روز دیگر شاه طهماسب را باتفاق چراغ بیگ افشار و جمعی از معتمدان روانه ارض اقدس، و خود بر سر راه موسی دانگی تا محولات ایلغار نموده، و در آنجا خبر رسید که موسی بیارجمند را تاخته، دو روز پیشتر از میانه قاین و محولات گذشته، و بطرف هرات رفته است.
لهذا موکب والا نیز مراجعت، و در حین انصراف وارد حوالی قلعه فیضآباد، که متعلق به میرزا مهدی کلانتر اعراب غلیظی بود، گشته و کلانتر مزبور در قلعه را بسته در دادن سیورسات باب تمرد گشود. پس غازیان بامر والا، که گرفتن شهرها مانند هلال در بند اشاره خم ابروی اوست، هجومآور شده، قلعه را تصرف و کلانتر را سیاست کردند؛ و از آنجا مشهد مقدس مقر کوکبه ظفر گردید. باز حضرت شاه والاجاه را در امر سلطنت مبسوط الید ساختند.
در بیان کیفیت محاربه ابراهیم خان و اکراد ترکمان در محل موسوم به گرمه خان
[ویرایش]چون بعضی از فتنهجویان هنگامهطلب طالب فرصت بودند که محرک سلسله فساد و رخنهگر دولت خداداد شوند، از آن جمله ترکمانیه تکه و یمرلو و سالور، که مابین درون و استرآباد و نواحی دشت ساکن بودند، بعد از وقوع این وقایع همه روزه بسمت مهنه و درون آغاز دستدرازی میکردند. همای همایونفال لوای نصرت انتمای در موکب شاهی بعزم تنبیه آن طایفه بجناح استعجال بحرکت آمده، فرمان والا بعز نفاذ پیوست، که اکراد چمشگزک و قراچورلو درین سفر خیریتاثر، در معسکر انجم حشر، حاضر شوند. آن طایفه، خصوصاً اکراد قراچورلو بتحریک محمد حسین خان حاکم چمشگزک سر از راه اطاعت باز زده، و رؤسای اکراد در سمت مانه و سملقان مشهور به گرمه خان بعزم فساد انعقاد جمعیت کامل کردند. چون موکب شاه والاجاه متوجه سمت مهنه و درون بود.
ظهیر الدوله ابراهیم خان را با رحیم خان گرایلی و قشون مزبور، بتنبیه آن جماعت مأمور ساخته، خود از راه کلات و ابیورد بر سر ترکمانیه روانه شدند، و در موضع مزبور فیمابین ابراهیم خان و اکراد مجادله قوی، دست داده، اوّلا اکراد مغلوب گشته، جمعی از ایشان مقتول، و هنگام شام که دلیران خونآشام بمعسکر خود برمیگشتند، طایفه اکراد متعاقب ایشان هجومآور شده، جنگ درپیوستند. این دفعه ابراهیم خان را پای ثبات و قرار، از جا رفته، شکست فاحش یافته، قرب هزار نفر از غازیان در آن معرکه بمعرض تلف درآمدند.
ابراهیم خان با جمعی خود را بحصار مشهور بقلعه یوزباشی رسانیده، تحصن جست. رحیم خان و سرکردگان دیگر از همان خارج قلعه هزیمت و بخانههای خود عزیمت کردند. ابراهیم خان بعد از سه چهار روز در ظلمت شب که کار قلعه را آشفته دانست، از قلعه مزبور بجانب قلعه راز شتافت.
در خلال آن احوال رایت نصرت آیت تا پل داغی خان، که در دشت قبچاق واقع است، رفته از قتل و غارت ترکمانیه و اشرار آن سمت فراغت و انصراف یافته بودند، که در عرض راه این خبر بسمع خدیو جهاندار رسید. با وجود اینکه حدود مانه و سملقان و درون مشتمل بر کوهستانات سپهر نمود و برف راهها را مسدود کرده بود، تردّد بر سواره بسیار دشوار مینمود، آغروق را از راه نسا و ابیورد روانه ارض اقدس و جنود باشاره والا از راه جبل گرماب بر سر اکراد ایلغار، و همه پیادگان را بشکستن و کوبیدن برف مأمور ساخته، و بر اثر پای ایشان بصعوبت آن راه را طی کرده، وارد سملقان و گرمه خان گشتند. ابراهیم خان با بقیّه لشکر از قلعه راز عازم خدمت خدیو گردنفراز و از روی خجالت جبههسای نیاز شدند. چون از برادر والاگهر سوءتدبیر و از محمد حسین خان فساد ضمیر بظهور آمده بود. بنابر انتظام ضوابط ریاست و مقتضیات قوانین سیاست امر والا بحبس هر دو صادر گشت.
و اکراد نیز در مخاصمت اصرار ورزیده، و تا چند روز هرروز از قلاع و سقناقات خود برآمده، آتش جنگ میافروختند؛ و از آن معاندت سوای خسران چیزی نمیاندوختند تا اینکه جمعی کثیر از ایشان بقتل رسیده، ناچار متعهد خدمت و چاکری، و متقبل اطاعت و فرمانبری گشته، عهد کردند که بعد از انصراف موکب والا، تمامی سرکردگان برسم گرو کوچیده، روانه ارض اقدس شوند. آن حضرت نیز بر وفق استدعای عمل، و بجانب ارض اقدس نهضت، و در عرض راه ابراهیم خان و محمد حسین خان را از حبس مرخص ساختند، و تمامی معارف اکراد برطبق تعهّد کوچهای خود را آورده در مشهد مقدّس اقامت، و در مقام اخلاص و دولتخواهی قبول ثبات و استقامت کردند، و از آنجا رحیم خان گرایلی را بدرگاه معلّی طلب فرموده، بایالت استرآباد فایز، و سرافراز ساختند.
در بیان شورش استرآباد و نهضت حضرت ظلّ اللهی بآن سمت و مقتول شدن ذو الفقار خان بتیغ قهرخدیو زمان
[ویرایش]سابقاً سمت تحریر یافت، که در روزیکه مقدمه کهنهمشکان واقع شد، شاه والاجاه مهر خود را از بغل درآورده، آویز گردن اختیار محمد علی خان ساختند. محمد علی خان با فوجی از غلامان و خاصان شاهی، که حاجب سطوت ظلّ اللهی چوب طرد و منع در پیش پای ایشان گذاشتنه بود، وارد بسطام گشته، ذو الفقار خان بنی عمّ خود را به نیابت مازندران تعیین و از آنجا وارد استرآباد گشت. بعد از چند روز کار استرآباد باخلال اضداد بنزاع و فساد انجامید؛ و مهم او در آن ولایت رونق نیافت؛ لذا ایالت را به اللّه قلی خان قاجار تفویض کرده، بجانب مازندران شتافت. مقارن آن رحیم خان گرایلی که از جانب حضرت ظلّ اللهی بایالت استرآباد منصوب گشته بود، وارد استرآباد، و اللّه قلیخان عازم هزار جریب دامغان گشته، از آنجا جمعی از قاجار را با خود متفق ساخته، مراجعت، و چون در این میان بتحریک اهل فساد ماده نزاع اشتداد یافته، و کار بجایی رسیده بود که اهل محلات خون و مال یکدیگر را حلال دانسته، بنهب اموال و قتل نفوس یکدیگر میپرداختند، رحیم خان پای ثبات بند نکرده عازم گرایلی، و اللّه قلیخان داخل استرآباد گشته، کس روانه مازندران، و ذو الفقار خان را که یار و مددکار خود میدانست، بداد خواست. او نیز بجمعیت تمام آمده، دست تعدی بر دور و نزدیک گشاد.
بعد از چندی سرپنجه هوس ایالت گریبانگیر خاطر ذو الفقار خان گشته چون اللّه قلی خان را مخل و مدعی خود میدانست او را گیرانیده، شب گوسفندوار مذبوح ساخت. بعد از اینکه این حرکت بسمع خدیو کامگار رسید، بعزم دفع آن ماده فساد افتاد. با جمعیت زیاد بسرعت برق و تندی باد عازم استرآباد گشته، چون آوازه توجه موکب همایون سامعه ذو الفقار خان را گوشمال داد، چنانکه دأب یالبندان میدان لاف و خودفروشان بیمایه بازار گزاف است، توپخانه را از راه پس براه انداخته، خود بعزم استقبال پیش آمد، اما از خارج شهر قیقاجانداز سهم صلابت گشته، بعد راه را کج کرده، یکران پهلوانی را بجانب مازندران تاخته بعد از ورود موکب جهانگشا به بسطام خبر فرار او بعرض والا رسید. پس کس بآوردن پادشاه که در ارض اقدس توقف داشت، روانه ساختند. چون در آن اوان ترکمانیه یموت ساکن دشت قبچاق اظهار بغی و نفاق میکردند. تنبیه ایشان را از لوازم دانسته تفنگچیان پیاده را روانه استرآباد کرده، خود از راه دهنه مرکب ایلغار را تیزتک، و در یک شب از بسطام وارد کنار اترک، و فوجی از آن گروه بدرگ را، عرصه بلارک ساخته، وارد استرآباد شدند.
بعد از پنج شش روز موکب شاهی از مشهد مقدس بتعجیل وارد شده، آن حضرت متوجه مازندران گشتند و شاه طهماسب را در اشرف متوقف ساخته، خود با جیوش بحر خروش عازم بارفروش گشتند. محمد علی خان که از توجه موکب منصور اندیشهمند، و بسمت آمل رفته بود. بعفو خطاپوش آن حضرت مستظهر گشته، بازآمد. چون ذو الفقار خان که از غایت تهور چند منزل پیشتر از محمد علی خان، پیشخانه صبر و قرار را بکوهستان لاریجان فرستاده بود؛ لذا مقرر شد که حکام و اهالی گیلان راه فرار بآن خیرهسر گریز پای مسدود نمایند. مشار الیه که کوچه گریز را بسته یافت، روی عزیمت برتافت، و با جمعیت خود بصولت شیر و جرأت موش بجانب بارفروش شتافت. هرچند که دربارهٔ او عفو و اغماض مکنون ضمیر انور میبود، لکن آن کمعقل زیادهسر، غرور از دماغ بیرون نکرده، با جماعت اطرافی در کمال رعنایی و خودنمایی عزم آمدن کرد. در حین ورود شروع بشلیک و انداختن زنبورک و تفنگ کرده، طنطنه شوکت خود را گوش زد دور و نزدیک ساخت. چون این حرکت از رویه ادب دور و آثار فساد از ناصیه حال او جلوهگر عرصه ظهور بود. بعد از ورود بپیشگاه حضور، دوش او را که هوای سرگرانی در سر داشت از بار سر سبک ساختند؛
و بنا بر آنکه خوار و ورامین و طهران در تصرّف افاغنه بود، جمعی را بمعابر و شوارع آن سمت تعیین، و فوجی را بسرکردگی محمد زمان خان شاملو بمحافظت راه سمت سمنان، و حسین قلی خان زنگنه را بسرداری گیلانات که در تصرف روسیه بود، مأمور و مقرر ساختند که باتفاق اوغورلو خان زیاد- اوغلی، در منتهای ولایت مازندران بمحافظت حدود گیلان پردازند. چون عزیمت سفر هرات در خاطر آن حضرت تصمیم داشت، بعد از آنکه رخنه گران فتنهجو را از عرصه دولت زایل، و از انتظام مهام مازندران فراغ حاصل کردند. ایلچی بطلب گیلانات فرستاده، رحیم خان را در ایالت استرآباد تمکّن داده، امر فرمودند که با سپاه استرآباد و گرایلی در ابتداء نوروز بموکب فیروز ملحق شوند. چون حرم محترم حضرت شاه در ساری میبود تدارکات لایق بجهت سرکار خاصّه و اتباع و منسوبان آن سرکار دیده، پادشاه را در مازندران گذاشتند که متعاقب در موعد مقرّر بعزم سفر هرات در مشهد مقدس حاضر گردند. پس عطف عنان بجانب خراسان کرده، توپخانه را از راه اسفراین و خبوشان روانه، و خود از راه جاجرم و نیشابور ایلغار و ارض اقدس را مقرّ کوکبه منصور ساختند، متعاقب آن حضرت شاهی و بعد از آن رحیم خان با قشون مأموره در ارض اقدس بآن حضرت درپیوستند.