جهانگشای نادری/در بیان وقایع سال ۱۱۳۹

از ویکی‌نبشته

در ذکر وقایع قوی‌ئیل مطابق سال همایون‌فال هزار و صد و سی و نه هجری[ویرایش]

اشاره

روز بیست و ششم شهر رجب المرجّب، خسرو سیّارگان رخت بشهرستان حمل کشید، و شاهد گل بپیرهن بهار، در شبستان چمن، و دامان جویبار آغاز جلوگیری کرد. عروسان دلارای لاله و ریحان، در حجله گلشن به نشوونما برخاستند، و مشاطه قوای نامیه، چهره لاله‌رخان نسرین و یاسمین را به غازه و گلگونه دلکش آراست. عندلیب شوریده حال در عشق گل بدفع خصمان بشورانگیزی تیغ‌زبان تیز، و فاخته سوخته‌بال در هوای سرو سهی بجستجوی رقیبان کوکوزنان از سبزه نوخیز، ساز و برگ دشنه و خنجر خونریز نمود. جماعت اکراد که سخنان ایشان مانند آب و رنگ بهار بی‌اعتبار بود، از آمدن تقاعد ورزیده و اکراد و سکنه کلات و دره‌جز را بمخالفت برانگیخته، و آن طایفه در محالّ دره‌جز بسرکردگی شکر بیک چمشکزکی جمعیّت نموده، آغاز شورش کردند؛ و تاتاریه مرو نیز بتحریک ملک محمود طبل یاغیگیری کوفته، جمعی از قاجاریه مرو را مقتول، و قلعه را تصرف کرده، نقاره بنام ملک محمود بنوازش درآوردند.

پس آن حضرت ظهیر الدوله ابراهیم خان را به تنبیه اکراد دره‌جز تعیین، و آن طایفه سپر بی‌شرمی بر روی کشیده، با ابراهیم خان از در ستیز درآمده جمعی از لشکریان خان مزبور بشورانگیزی شکر شربت فنا بتلخی نوشیدند. از یکطرف کلانتر درون با ترکمانیه یمرلی و علی ایلی، و از یک سمت محمد حسین خان زعفرانلو و شاهوردی خان شیخانلو سلسله جمعیّت را انعقاد داده، باعدّت و استعداد بمعاونت اکراد پرداختند، و ابراهیم خان را در دره‌جز محصور ساختند. حضرت ظلّ اللهی بعد از شنیدن این خبر دلگزا با شاه طهماسب آهنگ دره‌جز کرده، در راه خبر رسید، که جمعی از اکراد با کوچ و بنه خود روانه خبوشانند. آن حضرت شاه طهماسب را در میانه مشهد و خبوشان در قلعه‌ای موسوم به دستجرد گذاشته، خود بخبوشان ایلغامیشی کرده، بآن طایفه متلاقی گشته، اگرچه بمراعات آیین ناموسداری متعرض اسراء و زنان آن راهزنان نگشتند، اما تمامی اموال ایشان و باقی رؤسای خبوشان را غارت، و کام ایشان را لذّت‌اندوز مرارت ساختند.

از آنجا متوجه دره‌جز گشته، کما ینبغی و یلیق آن طایفه را معروض تیغ بیدریع ساختند. تتمه تاب مقاومت نیاورده، با سرکردگان خویش راه خبوشان در پیش گرفتند. جمعی از دلیران عرصه ستیز در موکب آن حضرت، متعاقب فراریان، تا حوالی خبوشان تکاورانگیز شدند، و فوجی نیز باشاره والا برای احتراق خرمن حیات، و هدم بنیان جمعیّت ایشان اشهب عزیمت را برق تک و صرصرخیز ساختند. مأمورین جان‌نثار آن بدکردار را عرصه تأدیب و تدمیر، و سرکرده آن جماعت را که سلیمان نام شیخانلو بود گرفته، و چون از حق نعمت همسایگی آن حضرت چشم پوشیده بود، چشمهای او را «عبرة للنّاظرین» از حدقه برآورده، قلعه خبوشان را محاصره کردند. سرکردگان از قلعه برآمده، دیگر باره متقبّل و متعهّد شدند که سر از اطاعت والا برنتابند.

آن حضرت نیز برای اتمام حجت قبول، و رایت جهانگشایی را بجانب ارض اقدس پرتوانداز وصول نمودند؛ و از آنجا ابراهیم خان باشاره آن حضرت روانه مرو، و بند سلطانی مرو را شکسته، تاتاریه آنجا که در مقام طغیان بودند از بی‌آبی عاجز شده، و قلعه مرو را سپرده، درصدد اطاعت درآمدند.

اما اکراد خبوشان باز از عهد خود نکول نموده، راه پیشینه پیش گرفتند. آن حضرت بفحوای «لا تثنّی الّا و قد تثلّث» سیم‌باره، بارگی عزیمت را بجانب خبوشان جولان داده، شاه طهماسب هرچند که در باطن طالب این مطلب و مدّعی این مدعا بود، اما در ظاهر باز رفاقت کرده، بعد از ورود به خبوشان، مخاصمان، خصوصاً بیرام علی بیات که در آن زمان ناظر سرکار شاه طهماسب بود، چون دیدند که ازین نیرنگها، نقش موافق تمنّای ایشان از پرده خفا صورت ننمود، ممهّد گشته، خواستند که اکراد را به بهانه اصلاح بمیان سپاه آن حضرت کرده، باین وسیله کاری از پیش برند. اکراد هرچند ایشان را در دوستی خود صادق و بآن حضرت منافق می‌دانستند، اما جرأت بقبول این امر نکرده، که مبادا آن حضرت بعد از ورود ایشان بمعسکر نصرت‌اثر درین ماه سبقت‌گزین گشته قضیه برعکس نتیجه بخشد. بیرامعلی خان و یاران او چون این تدبیر را در مزاج اکراد بی‌اثر، و نخل تمهید را بی‌ثمر دیدند.

حضرت شاهی را بجانب نیشابور ترغیب نموده، شاه طهماسب، که همیشه پای عزمش در راه بیراهی تیزرو و پیک خیالش در نشیب و فراز وادی اخلال در تک و دو بود، چون قدم سعی خود را فرسوده، و رنج خود را بیهوده یافت، از جانب نادری عذرخواه گشته، بجانب نیشابور شتافت. حضرت ظلّ اللهی این دفعه کمر همت بعزم تنبیه اکراد بسته، قلعه را محاصره کرده، محصورین چون صورت حال را چنین دیدند، بطایفه شادلو و قراچورلو که مرد شمشیرزن و بهادران صف‌شکن بودند اعلام، و از ایشان استمداد کرده، فوجی عظیم از آن جماعت بکمک محصورین توسن تهوّر برانگیخته، اهل قلعه بمیدان جلادت قدم نهاده، از قلعه بیرون آمدند. آن حضرت که همیشه فتح و ظفر دو اسبه در رکابش روان، و تهمتن اقبالش در معرکه رزم‌آوران اسب‌دوان است با قلعگیان گرم ستیز گشته، ایشان را پی سپر وادی گریز ساختند.

بعد از آن متوجه اکراد بیرون شده، قلب جمعیّت ایشان را بحمله زهره شکاف از هم دریده، جمعی کثیر از آن طایفه قتیل و اسیر گشته، و اسراء را آورده در کنار خبوشان بسیاه‌چال انداختند. اکراد چون خود را در ورطه عجز و زبونی دیدند، از در استیمان درآمده، بخدمت آن حضرت فایز شده، استدعای انصراف موکب مسعود بجانب مشهد نموده، و تعهّد انجام امر معهود را کردند. پس آن حضرت گرفتاران را بمراعات راه و رسم ایلیّت مرخص، و محمد حسین خان حاکم خبوشان را با ولد شاه وردی بیک، و سرکردگان اکراد ملازم رکاب ساخته، از راه سلطان میدان بعزم ملاقات شاه طهماسب عزیمت ارض اقدس کرده، در آنجا محمل‌کشان هودج مقصود، از خبوشان وارد گشته، شاهد مطلوب را بشبستان حصول رسانیدند. اگرچه درین روزنامه ظفر، که نوعروسان دلارای اکثر وقایع بملاحظه تطویل مقال حجله‌آرای خلوت‌سرای بیان نگشته در پرده اجمال می‌مانند، و ذکر اینگونه امور از فائده عاری و خارج از دایره مطلب‌نگاری است، اما چون مقدّمه مواصلت باباعلی بیک، و بعد از آن این وصلت که خون دلیرانش غازه آرایش، و تیغ تیزش گزلک پیرایش بوده، از مسببات این دولت شمرده می‌شد؛ لذا بسرانگشت قلم، نقاب خفا از چهره این مدّعی گشوده شد. همانا حکمت بالغه الهی مقتضی این بود، که بوسیله این دو وصلت تولید نتایج دولت، و تکوین موالید قدرت و شوکت آن حضرت شده، تا سرکشان افشار و ایلات اکراد، که اعظم ایلاتند بعد از خودآرایی و خودآزمایی بعجز خود اقرار، و با خدیو آزاده عقد بندگی بسته، طریق خدمت اختیار نمایند، و الّا این مادّه چنان مادّه قابله نبود، که تولید این همه فساد و خونریزی، و ایراث نزاع و فتنه‌انگیزی کند.

در بیان کشته شدن ملک محمود و ملک اسحاق باشاره قهرمان قهر خدیو آفاق[ویرایش]

در خلال این احوال بظهور پیوست، که تاتاریه در مرو بنام ملک محمود نقاره عصیان فروکوفته، و قلعه را ضبط کرده بودند. ملک در جزو هر روزه نوشتجات بایشان قلمی، و آن طایفه را تحریک بفساد می‌نمود.

چون در مقدّمه خبوشان، چنان‌که مذکور شد ارقامی که از جانب شاه طهماسب مشعر بر مخالفت آن حضرت صدور می‌یافت، مخفی داشته، خاطر انور ازین رهگذر غبارآلود کلفت می‌بود. درین وقت، که بروز این خیانت ضمیمه افعال سابقه گردید، افناء بر ابقاء راحج آمد، محمد خان چوله، بامر همایون او را بقصاص خون محمد بیک مین‌باشی چوله، که از کشتگان بیداد محمود بود، با ملک اسحاق بیاسا رسانیده، و ملک محمد علی را که برادر کوچک ملک محمود بود به نیشابور نزد بیرامعلی خان بیات فرستادند، او نیز مومی الیه را در عوض خون فتحعلی خان برادر خود عرضه انتقام گردانید. هر سری شایسته تاج بزرگی کی بودگر نسازی با قضا سر در سر سودا کنی. بعد از قتل ایشان ملک اسد اللّه حاکم سیستان را، که در آن اوان بخدمت آن حضرت آمده بود، با اولاد و احفاد و کوچ و منسوبان ملک مرخص و روانه وطن مالوف داشتند.

در بیان نهضت موکب جهانگشا بحدود قاین و تنبیه حسین سلطان و کیفیت جنگ محل سنگان[ویرایش]

در اثنای توقف رایات جهانگشا در ارض اقدس حسین سلطان، که از نقبای سیستان و در حدود قاین بود، باعتبار انتساب با ملک محمود آغاز فتنه جنبانی کرده، نایبی را که از جانب آن حضرت در آن ولایت بود، از فساد درون بیرون کرد. حضرت ظلّ اللهی فوجی را بتنبیه او مأمور ساخته، کاری میسر نشد. چون تنبیه افاغنه سنگان منظور نظر والا بود، در هفدهم شهر ذیحجة الحرام سنه هزار و سیصد و سی و نه هجری مطابق قوی‌ئیل، بمرافقت شاه والاجاه با هشت هزار نفر از سربازان، معرکه جانفشانی بهمعنانی تأیید یزدانی، از ارض اقدس نهضت فرموده، بمجرّد وصول آوازه توجه موکب منصور بآن سمت تزلزل در بیان حال آن جماعت راه یافته، ملک کلبعلی، ولد ملک محمود، با ملک لطفعلی برادرزاده او و نقبای سیستان، که در آن مکان بودند، فرار کرده باصفهان رفته به اشرف غلیجائی پیوسته، و کمر بملازمت او بستند.

حسین سلطان در قلعه تحصن جسته، بعد از ورود رایات نصرت آیات، در مقام ندامت و بندگی بصدور عجز و شرمندگی برآمده اعتذارش محل قبول یافته، بعد از انتظام مهامّ آن سرزمین کوکبه سنگین بجانب سنگان حرکت کرده، سه روزه قریه اسفندین مخیم سرادقات عزّ و تمکین گشته، روز رابع به ترتیب هراول و تیپ، و انضباط لشکر هژبر نهیب، و تعیین ساقه و جوانغار، و آرایش طرح محاربه و برانغار، پرداخته وارد مژن‌آباد شدند. بسبب اینکه مابین آن مکان و زیر کوه ریگ بوم بود، توپخانه در ریگ نشست. پس آن حضرت جمعی از دلیران را با شترهای کوه کوهان برداشته، خود بر شتر مانند مهر بر بختی سپهر سوار شده، آستین عزم و پای همت برزده، گاهی سواره، و گاهی پیاده، بکشیدن توپخانه می‌پرداختند؛ و در شدت صیف که آب جز در دم سیف یافت نمی‌شد، آنهم نصیب اعداء بود، یک شبانروز در آن بیابان زحمت توپخانه را کشیده، و در دوم شهر صفر نزول اجلال به بهدادین واقع گشته.

چون جمعی از افاغنه در قلعه بهدادین ساکن، و چند روز بود که عساکر فیروزی مآثر، در انتظار مصالحه، که افاغنه از راه کید می‌کردند، تنگدل و جویای قتال با آن گروه پیمان‌گسل بودند. همت والا بدفع آن طایفه مصمم گشته، آن جماعت چون خود را در معرض بلا دیدند، از راه خدعه از قلعه برآمده عهد کردند، که سرکرده ایشان رفته افاغنه قلعه نیازآباد را مطمئن و خاطر- جمع در رکاب اقدس حاضر کرده، و قلعه را بتصرف جند قاهر دهند. بعد از استقرار این عهد سرکرده مزبور بقلعه نیازآباد رفته، از عهد خود بازگشت کرده بازنگشت. آن حضرت نیز خلق بهدادین را بسبب خلف وعده از تیغ تیز گذرانیده، مال و دواب و عیال ایشان را بمعرض نهیب و اسیری درآورده، رعایای آن محل را که با افاغنه اتفاق ورزیده بودند؛ امان داده از مؤاخذه ایشان باخذ سیورسات و توپ‌کشی اکتفاء کردند. بعضی از قلعه‌جات اظهار اطاعت کرده، کلانتر سنگان از دادن سیورسات تمرّد ورزیده، کس نزد افاغنه باخزر و کوسویه و غوریان فرستاده، استمداد نمود. پس امر قضا امضاء عزّ نفاد یافت، که جمعی از دلیران توپ قلعه‌کوب را از ارض اقدس ملایک مطاف از راه بالای خواف، بر سر قلعه سنگان برده، قلعه را محاصره، و منتظر ورود موکب والا، و طلیعه نیّر نصرت لواء باشند. رایات منصوره در چهاردهم ماه مذکور آمده، قلعه مزبور را محصور، و محاط سپاه منصور ساخته، از طرفین بانداختن توپ و تفنگ هنگامه ساز عرصه جنگ شدند.

سانحه عجیبه که در آن اوان اتفاق افتاد اینکه: در حینی که توپچیان بامر والا، گرم پر کردن و انداختن توپ بزرگ بجانب قلعه بودند. حضرت ظلّ اللهی بر سر قلعه آمده، محاذی دهن توپ ایستاده، متوجه تعلیم توپچیان بودند. در آن اثنا که توپچی توپ را خالی کرده، و دوباره مشغول پر کردن آن شد، آن حضرت بالهام غیبی عزم مراجعت کرده، همین‌که پنج شش قدم از آن موضع خطرناک دور شدند، ناگاه توپ از حرارت درون آتش گرفته، شراره شرارت افروخت. سعید سلطان کلانتر درون، و چند نفر از توپچیان و ملازمان مروی، که در آنجا بودند بصاعقه فنا سوختند. اگرچه وقوع این حادثه، ملال‌افزای خاطرها گردید، امّا از آنجا که دل حقیقت- سرشت اقدس، کوه پابرجای جهان توکّل، و ضمیر منیرش لنگر البرزپیکر دریای تحمّل بود، بصرصرانگیزی ریاح نوائب، و لطمه‌خیزی امواج حوادث از جا درنمی‌آمد. این امر را بر احتراق کوکب طالع خصم بداختر محمول فرمودند؛

و در هنگام شام که چرخچی مهر از معرکه سپهر روز، سربسر منزل غروب گذاشت، و ماه زرین کلاه بطلایه‌داری معسکر نجوم فلک، رایت ضیا برافراشت. طلایه‌داران بپاسبانی قشون مشغول شده، مانند دیده انجم و اختر از نگهبانی نیاسودند، و تا طلوع صبح از شهب ثاقبه توپ و تفنگ، قلعه سنگان نمونه قلعه ذات البروج سپهر، و از شراره آسمانسوز بوارق بادلیج و ضرب‌زن، فضای هامون عرصه چرخ برین بود. آن شب گلوله توپهای صف‌شکن، بر برج و باره حصار رخنه‌افکن گشته، روز دیگر بهمین نهج، توپهای صاعقه بار آتش‌افروز خرمن هستی مرد و زن می‌بودند، تا اینکه از صدمات توپ، حصار قلعه مانند دل قلعگیان تزلزل یافته، یک طرف برج فرو ریخت، دلیران میدان نبرد یورش برده شیرحاجی را تصرف کردند. افاغنه بعد از مشاهده این حال از در استیمان درآمدند. روز دیگر که صبح صادق تیغ مهر بگردن افکنده، از قلعه افق برآمد. کلانتر سنگان شمشیر استیمان را هیکل گردن ساخته، دست در ذیل ندامت زده، متقبل دادن سیورسات گشته، بقلعه برگشت و دوباره سرکشی بنیاد نهاد. از این واقعه، آتش قهر قهرمان زمان شعله‌ور گشت. جیش انجم حشر، بفرمان آن سرور، قلعه را در میان گرفته، مشغول ستیز شد. در شب هفتم ماه مزبور قلعه بتصرف درآمد. مردان و زنان ایشان عرضه قتل و اسر گشتند، و آن سرزمین لگد کوب جنود ظفرنشان، و اموال و اسباب قلعه حمل مطایای کوه توان گشت.

بعد از آنکه کار قلعگیان ساخته، و قلعه از متنفس پرداخته شد، از مستحفظان فرزانه با خزر خبر رسید که هفت هشت هزار نفر افاغنه هرات باعانت اهل سنگان، وارد نیازآباد گشته‌اند. کوکبه والا نیز بعزم مقابله برآمده خواف را که در یک فرسخی سنگان واقع، و قلعه محکم و مکان خرم بود، محل قرار قرار داده بمفاد «لِکُلِّ نَبَإٍ مُسْتَقَرٌّ» برای هر فرقه و گروه منزل و مکانی مقرر فرمودند. روز دیگر افاغنه که بجنگ قزلباشیه جری بودند، در کمال دلیری وارد دو فرسخی اردوی همایون گشتند. غافل از اینکه:

فرد: گربه شیر است درگرفتن موش‌لیک موش است در مصاف پلنگ.

چون چشم مردم ایران عموماً از افاغنه هراسان، و آن اول جنگ آن طایفه با لشکر خراسان بود. حضرت ظلّ اللهی که وایافته رموز آگاهی و عیارسنج نقد حیات لشکری و سپاهی بود. جنگ میدان را مقرون مصلحت ندانسته، می‌خواستند که آهسته‌آهسته غازیان را باولی خور طعمه خصم افکنی ساخته، بتدریج بتقویت دلهای باخته ایشان پرداخته، بعد از آنکه ایشان را دلیر، و در عرصه دشمن شکاری شیرگیر سازند رخصت میدان جنگ دهند. لهذا لشکریان را امر فرمودند که در همان لشگرگاه خودسازی، و بتیر و تفنگ دستبازی کرده باشند، تا رفته رفته جری، و بعد از خود آزمایی در جنگ میدان، کارفرمای تیغ دلاوری گردند. پس آن حضرت بعد از ترتیب ضابطه لشکر و استحکام سنگر، پانصد نفر از دلیران کارآزموده را سوار، و در تیررس معسکر نصرت اثر، بنسیم جلوه بادپای خاک‌نورد، آتش‌افروز نائره جنگ و پیکار گشتند.

هرچند غازیان بتمنّای میدان از جا درآمدند، خدیو تهمتن رزم، باقتضای رویه حزم، عنان‌داری توسن عزم، ایشان کرده، سپاهیانه با آن گروه آغاز دستبرد و بتوپ و تفنگ بنیاد زد و خورد نمودند. جمعی کثیر از افاغنه را طعمه شمشیر حرب، و لواء ظفر را بخون ایشان چرب کردند. القصه تا چهار روز دیگر معرکه قتال باین نهج آراسته، هر دفعه غلبه و نصرت از این طرف بروجه خواسته بعمل آمد. در شب چهارم که سپاه خیمه‌نشین ماه، در معرکه سپهر، از دایره هاله سپر انداخت و احشام نجوم بدامن دشت فلک هجوم کرد. افاغنه حرب را بهرب بدل ساخته، بجانب هرات برگشتند. آن حضرت نیز تعاقب را مقرون بصلاح ندانسته، حرکت بر سر هرات را بوقت دیگر محول و موقوف، و عنان اشهب گیتی‌نورد عنبرین ستام را، بجانب ارض اقدس معطوف ساختند.