جهانگشای نادری/آغاز کار نادر تا محاصره قوزغان
گفتار در بیان نسب و مولود جناب نادری
[ویرایش]بر آگاهدلان دقیقهرس که بهینزادگان آباء علوی و امهات سفلیاند. واضح خواهد بود که سعادت یاری که زاده لطف خدای یگانه و گرامی فرزند مادر زمانه باشد، نه مفاخرتش به نسب است و نه مباهاتش بسلطنت مکتسب. زیرا که بمدلول نص و کتاب این دو امر در پیشگاه نظر بلندهمتان پستترین پایه سلم اعتبار است، و نازلترین مرتبهای از مدارج افتخار. تیغ برنده را فخر بجوهر خداداد خویش است نه بکان آهن، و گوهر شاهوار را نازش بآب و رنگ ذاتی خود است نه بصلب معدن. خصوصاً این برگزیده خدا و بزرگ کرده لطف ایزد توانا، که بعد از لطف الهی استظهارش بشمشیر خویش است نه بزور بازوی ایل و عشیره خویش. دودمانها از نسبت دودمانش چراغ دودمان افروختهاند، و خاندانها از دولت خاندانش دولت خاندان اندوخته. نیام صمصام حدیدش را دولت تیموری در آستین است و در تار خم کمندش سلسله چنگیز و تاتار حلقهنشین.
نظم ز سهم خدنگش قضا تیز پرز تیغ کجش راست پشت ظفر اگر نادر افروزد از قهر چهرچو خورشید آتش زند در سپهر اگر مهر از عارضش دم زنددم صبح آتش بعالم زند در آتش گریزد سمندر ز بیمنهد سر بکوه و بیابان نسیم
در این صورت کلک سخنسنج را از نگارش این مطلب بازداشتن اولی است. اما چون غرض مورخ این کتاب ضبط کلیّات احوال این خدیو بیهمال است، و ذکر انساب نیز از لوازم این مقال. لهذا بر سر اجمال نگاشته لوح بیان میگردد که آن حضرت از ایل قرقلو و قرقلو اویماقی از نوع افشار، و افشار از جنس ترکمان میباشد. مسکن قدیم ایل مزبور ترکستان بود، در ایامی که مغولیه به ترکستان استیلا یافتند، از ترکستان کوچ کرده، در آذربایجان توطن اختیار، و بعد از ظهور خاقان گیتیستان شاه اسماعیل صفوی انار اللّه برهانه به تقریبات کوچ کرده در سرچشمه میاب کوپکان من محال ابیورد خراسان، که در سمت شمالی مشهد مقدس طوس، که در بیست فرسخی واقع و در قرب جوار مرو شاهجهان است توطن اختیار، و در تابستان در آنجا ییلامیشی، و در زمستان در دستجرد دره جز قشلامیشی میکردند. تولد آن حضرت در یوم شنبه بیست و هشتم محرم سال هزار و صد هجری مطابق لویئیل در قلعه دستجرد درهجز، در مکانی که بالفعل عمارات عالیه در آنجا احداث و به مولودخانه شهرت یافته، اتفاق افتاده، و باسم جد خود ندرقلی بیگ موسوم گردید؛ و در پانزده سالگی قدم بر معارج رشد گذاشت. چون در میان تاجیک و ترک و خرد و بزرگ مظهر کارهای سترک گشته، در مبادی حال آثار دولت و فرو اقبال از ناصیه احوالش ظاهر و امور عظیمه از دست مؤیدش صادر میشد، و در عالم خود نادر آفاق بود، بین انام بنادر قلی بیگ مشهور شد.
گفتار در آغاز کار نادر کامکار بتائید جناب آفریدگار
[ویرایش]اشاره
از آنجا که نقشبند کارگاه وجود، ربط و پیوند مزاوجت را تار و پود دیبای بنی آدم ساخته، و باین جنس اکسون، طراز جامه قوام و دوام بر بر و دوش بنی نوع بشر انداخته، تجرد مخصوص خداوند صمد است و تفرد شایسته ایزد یگانه «الّذی لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ».
حضرت ظلّ اللهی در آن اوان که آغاز ایام شباب و جوانی و بهار گلزار زندگانی، و هنگام ریعان عیش و کامرانی بود، مایل تأهل گشته، بابا علی بیک کوسه احمدلو که از رؤسای افشاریه ابیورد و همیشه در آن ولایت با ترکمانیه و اوزبکیه معرکهآرای بزم رزم و نبرد میبود، و از جامه خانه نسبت خویشی آن دودمان تشریف رسای مفاخرت در بر خویش داشت، آن حضرت طالب پیوند و راغب بخواستگاری صبیه آن سعادتمند شد. اکثری از حسدپیشگان افشار سالک طریق امتناع و هنگامهآرای جنگ و نزاع گشتند. جمعی از رؤسای آن طایفه باین علت همآغوش شاهد فنا و همخوابه رنج و عنا شدند. بالاخره بحکم قضا امر مواصلت صورت وقوع یافته، از آن مخدّره سرادق عفاف در سال هزار و صد و سی و یک هجری در شب یکشنبه بیست و پنجم شهر جمادی الاولی ده ساعت و نیم از شب مزبور گذشته، شاهزاده رضا قلی میرزا بوجود آمد. بعد از پنج سال آن مستوره رخ بنقاب تراب کشیده، صبیه دیگر او را در سلک پردگیان حریم عفت انتظام دادند، که نصر اللّه میرزا و امام قلی میرزا گوهر آن درج و اختر آن برجند.
هرچند که در آغاز ظهور کوکب اقبال این خدیو بیهمال، وقایع و اموری که در سمت درهجز و ابیورد و مشهد مقدس و قلعهجات آن ناحیه و دشت از آن حضرت با افشاریه اضداد و ترکمانیه و اکراد و اوزبکیه و سایر ارباب عناد بوقوع پیوست، و کوشش و سعیایکه از اهل ایران و بداندیشان در اخلال کار ایشان بظهور آمد، و جنگهایی که با دور و نزدیک و ترک و تاجیک واقع شد تا آن طایفه را رام و سر حدات را قرین آرام کردند، اگر شمهای از هزار یک سمت تحریر یابد، تاریخ مطولی خواهد شد بیرون از اندازه، و کتابی میگردد خارج از حوصله قبول تدوین و شیرازه؛ و لکن چون درین روزنامچه ظفر باقتصار سخن مأمور و غرض اصلی ضبط کلیات امور است، لهذا همه جا رسم اجمال و ایجاز را مرعی داشته کمیت قلم را بجانب اختصار عنانگرای میسازیم.
بعد از آنکه بزمآرای دوران در عشرت سرای ایران ساز ناسازی کوک کرده، در هر گوشه از مخالف و موافق نواها، و از هر سری چون کاسه تنبور صداها برخاسته، ترک و تاجیک چنگآسا سینه بناخن حسرت خراشیدند، و کوچک و بزرگ قانون خرمی از دست داده در دایره محنت کفزنان افسوس گشتند. هرجا قویدستی بود سر از گریبان خودسری و گردنفرازی برآورده، پا از اندازه بیرون گذاشت، و هر جا خشگ مغزی بود مانند چوب قد علم کرده شاخ سربلندی برافراشت. از آن جمله ملک محمود سیستانی بطریقی که سبق ذکر یافت، رو از جاده اطاعت برتافت و بمشهد مقدس استیلاء یافت. حضرت ظل اللهی تا آن زمان در حدود ابیورد و کلات و باقی سرحدات مشغول ملکداری، و بچنگال خونریز جلادت، شاهباز اوج دشمنشکاری، و مانند شیر پیوسته صیاد بیشه خویش، و طعمه بخشکام بیگانه و خویش بودند. چون دیدند که ساقی چرخ مینای از ساغر ماه و مهر خونابه غم بجام اهل ایران ریخته، حریف تنگ ظرف زمانه از بدمستی کاسه بر سر ضعیفان شکسته، و راهزن فتنهجوی دهر دست تطاول گشوده، راه آسایش بر روی دور و نزدیک بسته است. این معنی را حوصله غیرت آن حضرت برنتافته، بالهام خداوند بینیاز و ارشاد بخت فرخنده طراز، و نیروی عزم بلند و قوت همت ارجمند، طوایف افشار و اکراد و باقی ایلات سکنه ابیورد و درهجز و کلات را بحوزه خدمت خود درآورده، کلات را که حصن حصین و حصار متین خدا آفرین بود، با قلعه دستجرد و ابیورد که پیوسته جولانگاه اشهب گیتینورد، و مسکن و مأوای دولتخواهان اخلاص پرورد بود، برای افراختن بیرق حکمرانی اختیار و بیاری جناب آفریدگار، آغاز کار کردند.
آری غضنفر صولتی که مهابت صلابتش نی در ناخن شیران کند، کجا حوصله ورزد که هر کفتارخصلتی، از روباهبازی چرخ پلنگخو بدعوی شیرمردی گردن فرازد. سروری که همیشه گردن فرازان گردن بطوق عبودیتش خم داشتهاند، کی روا دارد که گردن اطاعت بدیگری خم سازد. ایلات عمده که بهمراهی توفیق سرقدم ساخته، سالک طریق اخلاص گردیدند، دو فرقه بودند: یکی افشاریه که شرف انتساب با آن جناب داشتند؛ و دیگر اکراد ساکن درهجز و ابیورد که از ایلات معظم خراسان میباشند. هرچند طوایف دیگر نیز در میانه بهرهاندوز خدمت خدیو فرزانه میگشتند، اما آن دو طایفه از بدوحال، بهمدستی خدای متعال بازوی اقبال خسروی را بمنزله دو دست خصمافکن و ساعد بختفیروز را بمساعدت سعادت، بمثابه دو پنجه دشمنشکن بودند. بعد از چندی بعضی از افشاریه و اکراد که صحراگرد وادی سادهلوحی بودند، بوساوس شیطانی مختلف الآراء گشته، از افشاریه فرقهای که صاحب قلعه و جمعیت بودند، بمتانت مکان و عدت خود مستظهر شده، با آن حضرت در مقام کاوش، و بعضی بارض اقدس رفته با ملک محمود الفت و سازش نمودند، و از اکراد درهجز و ابیورد جمعی با کراد خبوشان پیوسته، و گروهی با ترکمانیه عقد مؤالفت بستند.
هریک بقدر امکان رنگها ریخته، و شعبذهها برانگیخته، و با دشمنان آمیخته با آن حضرت درآویختند. سوای سیصد چهارصد خانوار ایل جلایر، که با طهماسب قلی بیک وکیل و محمد علی بیک و ترخان و باقی رؤسای خود، قصوری در اعتقاد و فتوری در اخلاص قوی بنیاد راه نداده و در شدت و رخا ملتزم رکاب فیروزی انتساب، و در سختی و سستی سایهآسا، دنبالهرو چتر خورشید قباب بودند. آن حضرت با قلت اعوان و کثرت خصمان، دامن همت برمیان زده، باتفاق هوی خواهان، گزین خوابگاه را خانه زین ساخته، رایت عزم افراشته، و با هر فرقه بنای گیرودار گذاشت.
در بیان توجه موکب فیروزی کوکب مقدس بجانب ارض اقدس
[ویرایش]این معنی مانند بدر انور روشن و مبرهن است که جلوه جنود کواکب و انجم تا ظهور کوکبه آفتاب، و بلندپروازی خفاش طبعان تا طلوع طلیعه نیر جهانتاب است. بنهجی که در مقدمه کتاب سمت گزارش یافت. بعد از آنکه ملک محمود در ارض اقدس آغاز خودسری کرد، رؤسای ایلات خراسان از راه ضعف نفس، و قوت و هم بطوق خدمت او گردن نهادند، و در اطاعت برویش گشادند. از آن جمله قلیچ خان نام پاپالو و امام قلی ایرلوی افشار بودند، که از دولت نادره روی برتافته نزد ملک محمود شتافتند، صدور این حرکت از افشاریه بر طبع غیور خدیو کامگار ناملایم افتاده، بچارهجویی کار ایشان پیک خیال را بهر طرف روانه، و در تدبیر این امر طالب بهانه شدند تا آنکه ملک وسائل انگیخته، چون در ملک خراسان همیشه از جانب آن حضرت اندیشهمند و هراسان میبود. معتمدی را نیازمندانه بنزد او روانه کرده، پیغامات مؤکد بعهد و یمین فرستاده، که ما را از آن بارض اقدس بغیر از صیانت حال مسلمانان منظوری نیست. اگر در عالم ایلی رسم موافقت مرعی گردد منتج فوائد خیر و باعث انسداد راه فساد غیر خواهد بود. آن حضرت نیز قبول مسؤول ملک کرده، عازم ارض اقدس شد، که دو روزی با ملک اظهار صداقت کرده وحشت او را رفع و در خلوت و آشکار شر وجودش را دفع کند. نخست افشاریه و جلایر که در خدمت آن حضرت بودند ممهد گشته، فرمودند که در جرید بازی خودسازی کرده مهیا باشند. منظور آنکه آن حضرت در اثنای بازی و اسب تازی جلو اسب ملک را ربوده، باتمام کارش پردازند.
هویخواهان نیز هریک بخویشان و اتباع درآویخته، ایشان را از مرکب هستی دراندازند. روزیکه در میدان گاوسلوک مشهد با ملک گرم جرید بازی بودند، بعزم عنانگیری ملک دست انداختند، چون زمام توسن امور در دست رائض قضاست. پشت دست مبارک که یکهتاز آسمان در پیشش از پنجه آفتاب، پشت دست بر زمین گذاشته، دست آن حضرت بر دهان اسب ملک خورده، جلو بدستش نیامد. ملک از آنجا که سرمست باده هوشربای نخوت بود، تفرس این معنی نکرده، بعد از انقضاء میدان بجانب شهر عطف عنان کردند. اما آن حضرت پیوسته در کمین وقتی بودند، تا آنکه بنصایح مشفقانه اماله قلب قلیچ خان و امام قلی کرده، باظهار التیام، ایشان را با خود رام ساختند. بعد از آن ملک را بسه فرسخی شهر مقدس ترغیب بشکار کرده، ملک بخواهش آن حضرت یک روز پیشتر حرکت، و حضرت ظل اللهی روز دیگر قلیچ خان و امامقلی بیک را بتقریب شکار همراه برده، بعد از ورود بقریه یامخانه، من اعمال مشهد مقدس، چون صید بدام افتاده را از دست رها کردن بمقتضای عقل خداداد نبود. آن دو نفر را که در ظاهر چون قبضه تیغ، لاف دستیاری و در باطن بسان دم شمشیر، دم از خونخواری میزدند. از میان برداشتند، و از آنجا عازم ابیورد گشته، ایلات آن ناحیه را جمع کرده، همّت بدفع کینهجویان گماشتند.
در بیان محاربه جناب نادری با ملک محمود سیستانی بعون حضرت یزدانی
[ویرایش]ملک محمود بعد از وقوع این واقعه وحشتانگیز، چون دانست که از شجر خلاف آن آزاده سرو حدیقه راستکیشی، جز برگ بید پیکان، تبری نخواهد خورد، و بار گران زیادهسری را که بر دوش دارد بسر منزل نجات نخواهد برد، عندلیب جانش نواسنج این مقال گردید:
روز اوّل که دیدمش گفتمآنکه روزم سیه کند این است.
پس با کراد چمشکزک نوشت که یا با من متفق شده، بدفع جناب نادری پردازید، یا کار جنگ را آماده سازید، اکراد باو جواب دادند که آن جناب گردنفرازی است مؤیّد، و دلاوری است مبسوط الید، جمعیّتش بسیار، و استحکام مکانش در غایت اشتهار، تصور این معنی از حوصله ضمیر ما بیرون، و این خیال از حیّز قدرت ما افزون است. ملک چون عذر ایشان را مشوب بمکر دانست، و از گل رعنای جواب آن گروه استشمام رایحه دو رنگی کرد، عزم تنبیه آن طایفه نمود. چون راه کلات و چهچه و مهنه مشتمل بر کوهستانات عظیم، و محتوی بر قلعهجات محکم بود. عزیمت آن سمت را مقرون بمصلحت ندانست، و با پنج ششهزار کس از راه رادکان روانه خبوشان گردید. در منزل مزبور مجدداً اکراد کس بمعذرتخواهی نزد ملک فرستاده، پیغام کردند، که حرکت او باعث وحشت اکراد و موجب نزاع و فساد است، بهتر این است که ازین ماجری درگذرد. از آنجا که ملک محمود را مادّه خودبینی دماغی شده بود، فرستاده اکراد را قطع بینی کرده، بازگردانید این معنی سبب بیدماغی عموم اکراد گشته، باستیناف لوازم سرکشی پرداختند، و بعزم مدافعه پیش آمدند. اما از نامساعدتی بخت برگشته فراری، و در قلعهجات خود متواری شدند. ملک بلامانع داخل خبوشان گشته، بنا گذاشت که قلاع اکراد را تاخته و جمعی از عورات و اطفال ایشان را یرغه مال، و در ارض اقدس ساکن ساخته، زمام اختیار ایشان را بدست گیرد؛ لذا اوّلا تاخت قلعه زیرانلو را که در دو فرسخی خبوشان واقع و سقناق آن جماعت بود، پیشنهاد خاطر ساخته، محاصره کرد. در خلال این حال خدیو بیهمال مانند بلای ناگهان بسروقتش رسید.
توضیح این مقال آنکه: بعد از خبر وصول ملک بسمت خبوشان حضرت ظل اللهی، چون بحر جوشان، و رعد خروشان با شوکت و شأن و افواج رزم کوشان، از راه تعصب ایلیّت بعزم اعانت اکراد ایلغار و در ابتدای کار در دو فرسخی خبوشان بفوجی از اتباع ملکی، که اسباب توپخانه او را از مشهد مقدس میآوردند، دچار گشت. اکثری را مقتول، و معدودی از آن گروه از ورطه هلاکت جان بسلامت بدر بردند. ملک محمود از این واقعه بیخبر، کمند قلعهگیری را تاب، و شمشیر عاجزکشی را آب داده، گرم گرفت و گیر و قلعه در شرف تسخیر بود، که دفعة حضرت ظل اللهی با جوانان صفشکن، و دلیران مردافکن عربدهجو و نعرهزن از یک طرف نمودار گشته، بحمله زهرهشکاف، قلب لشکر محمودی را شکافته، خود را بپای قلعه و سران قلعه خود را بپای آن سرور رسانده، از تنگنای محصوری نجات یافتند.
ملک چون پیش از وقت، بنابر مراسم حزم در حوالی قلعه سنگری ترتیب داده بود، بعد از وقوع تلاقی و شکست از دور قلعه فرار، و در سنگر خود تحصن اختیار نمود. حضرت ظل اللهی عورات و اطفال اهل قلعه را با مال ایشان از قلعه درآورده، در یک طرف قلعه در جانب دشت نزول، و در آن شب اکرادی که از خوف ملک در بیغولهها مخفی گشته بودند، از مژده ورود موکب اقدس حیات تازه و بهجت بیاندازه یافته، با رؤسا سرقدم ساخته، بخدمت آن حضرت پیوستند، و به تجدید آرزوی مصادقت عهد بندگی بستند.
روز دیگر که ملک نیمروز، اعنی خورشید جهانافروز، از قلعه افق تیغ کشیده آهنگ خودنمائی کرد. ملک محمود لوای عزم افراخت و طرح جنگ انداخت. چون حریف را قاهر، و دست سعی را از دامن مطلب قاصر یافت، ناچار گسستهعنان و شکستهسنان روی برتافت، و تفنگچی و توپخانه را حصار خود ساخته، بطرف ارض اقدس شتافت. آن حضرت نیز همه جا تا عشرتآباد سرحد مشهد و خبوشان از اطراف ملک گردانگیزی کردند، تا شاید ملک از پناه توپخانه بمعرکه جنگ آهنگ نماید، ولی فایده نکرد. چون طایفه افشار و اکراد تا آن زمان منکر تفنگ، و همیشه با تیغ و سنان خصم افکن میدان جنگ میبودند. آن حضرت درآویختن ایشان را بتوپخانه و تفنگ منافی حزم دانسته، ترک رزم کرده و از عشرتآباد اکراد را مرخص ساخته، خود بجانب ابیورد صرف زمام عزم کردند. ملک نیز عمر دوباره را مغتنم شمرده وارد ارض فیض توأم گردید.
در بیان تسخیر ینگی قلعه و باقی قلاع ابیورد بزور بازوی ظفر پرورد
[ویرایش]چون همگی قلعهجات ابیورد، که در تصرف افشاریه آن حدود میبود محمودی شده، و در صدد مخالفت بودند، از آن جمله جماعت ایرلو سکنه ینگی قلعه که در ده فرسخی ابیورد واقع است. هرچند که موسم زمستان و لشکر سرما غارتگر تاب و توان بود. لکن حضرت ظل اللهی از آنجا که همیشه سرگرم نشأة تأیید بودند، بشدت برف و برد ازین عزم ظفر پرورد افسردهدل نگشته، با دلیران عرصه نبرد، قلعه مزبور را احاطه و اطراف آنرا بخاک و خاشاک انباشته، بلند کرده، آب رودخانه را بقلعه بستند. آب بر وی کارگر نیامد. پس حواله و سرکوب ساخته، قلعگیانرا هدف تیر و تفنگ کردند. بعد از چند روزی که صواعق بخرمن هستی آن طایفه آتشافروز بود. اهل قلعه بحبل المتین استیمان تشبّث جسته، معذرتجویان و ندامتپویان، گردن بربقه اطاعت گذاشتند. آن حضرت اساس قلعه را برکنده و اهل آن قلعه را کوچانیده به ابیورد و سایر محال پراگنده ساختند. اهل قلعه باغواده نیز که طایفه کوندوزلو افشار بوده، و در زمره اتباع ملک محمود انتظام یافته، رخ از اخلاص کیشی برتافته بودند، بعد از تمشیت کار ینگی قلعه، رایت توجه بآن سمت افراخته، مدت سه ماه آن قلعه را بمضیق محصوری انداخته، نخست از دو طرف حوالهها ترتیب داده، خاک ریخته، بلند ساخته، استادان نقبزن و چاهجویان خارا شکن آغاز نقب زدن کردند. مقارن وصول نقب بزیر حصار اهل قلعه از کنجکاوی بیل و کلنگ بفکر بیرونیان پی برده، سررشته نقب را بدست آورده، خواستند که آب بر آن بسته آتش بیرونیانرا فرونشانند. بیرونیان پیشدستی کرده، نقب را از باروت انباشته، آتش زدند. چند نفر از قلعگیان که داخل نقب شده بودند، دود از نهاد هستیشان برآمده، با دل سوخته و جگر تفته روانه دیار عدم شدند. دیوار قلعه نیز منهدم گشت. امّا قلعگیان باز چوب و خاک ریخته راه دخول بر سپاه نصرتپناه بستند.
چون بنقب کاری ساخته نشد، بیلداران پیلتوان از اطراف جمع آورده، چهار حد قلعه را بفاصله صد ذرع کمابیش، از خاک و خاشاک بمثابه تل بلند که بیست سی ذرع عرض و نه ذرع ارتفاع آن میشد، استخرگونه سد بستند، و آب بر آن جاری کردند. در عرض دو ساعت آب احاطه حصار کرده، رخنه براساس ثبات و قرار دیوار انداخت. بنیاد قلعه بتردستی آن سیل بیامان چون خانه حباب بآب رسیده، و در بروج و بیوت آن آثار خاوِیَةٌ عَلی عُرُوشِها ظاهر گردید. مردم آنجا کوکب طالع خود را در برج آبی منقلب دیده، دست از جان شستند، و از عین اضطراب مانند سرشک از خانه چشم بیرون گشته، از روی ندامت بپای سرور دوران فروریختند. سرور یگانه چهار نفر از رؤسای آن طایفه را که سرمایه فساد بودند، معروض تیغ یاسا نموده، براتنام، کدخدای قلعه را که مرد شیطنتپیشه بود، بگلوله تفنگ نشانه تیر «فَأَتْبَعَهُ شِهابٌ ثاقِبٌ» ساخته، و برات حیاتش را بآتش حواله کردند، و ساکنین آنجا را بقلاع دیگر فرستادند. پس بجانب ابیورد تحریک لوای ظفر پیوند نموده، و پس از چند روز بهمت بلند، عزم تنبیه مردم زاغچند کردند. چون قرا خان نام، که بزرگ قلعه مزبور بود، جمعی از ترکمانیه را با خود متفق ساخته، بهوای دولتخواهی ملک محمود آتش فتنه میافروخت.
حضرت ظل اللهی، در حینی که مشغول محاصره باغواده بوده، طهماسب قلی- بیک وکیل جلایر را با چراغ بیک افشار و جمعی از دلیران نامدار باطفای آن نایره مأمور ساختند. چون آب زاغچند از چارده بند کلات منشعب میشد، مأمورین در سر ممرّ آب بنای توقف گذاشته و برجی ترتیب دادند، که محافظت آب کرده، نگذارند که داخل قلعه شود. قراخان نیز با جمعیت خود بعزم مدافعه بر سر برج آمده، با مأمورین مجادله، و آنها را شکست فاحش داد، جمعی را قتیل و چراغ بیک را دستگیر کرده، همانا چراغ طالعش خانه روشن میکرد روزی که آن حضرت از تسخیر باغواده فراغت یافته وارد ابیورد شدند. این خبر ملالانگیز بعرض اقدس رسید. شهباز همت والا بعزم شکار زاغ زاغچند چنگل جلادتتیز، و سر پنجه یلی را خونریز ساخته، هنگام شام بجناح استعجال حرکت، و از بیراهه میان جبال با دلیران معرکه جدال خود را به چارده رسانیده، متفرقه سپاه را جمع و تهیه اسباب قلع و قمع کرده، و در برابر زاغچند جلوه فرمای اشهب برق جهند گشتند. ابتدا جمعی از پیادگان جلادت قرین را بدرب قلعه تعیین نمودند، که بنگهبانی راه اقدام نمایند، تا اگر ترکمانیه قلعه قصد فرار نمایند، اعلام کنند. در آن روز قلعگیان اقبالی نکرده، خدیو بیهمال بلنداقبال به چارده برگشتند. از اتفاقات در همان شب جمعی از تاتاریه مرو بامداد قرا خان آمده، قرا خان با جمعی از قلعه بیرون آمده، ایشان را در کمین کین بازداشت و خود خفیه بقلعه بازگشت. شب پیادگان درب قلعه، خروج آن جمع را از قلعه تصور فرار ترکمانیه نموده، خبر بخدیو بلنداختر رسانیدند.
آن حضرت وقت صبح بعزم تعاقب بر مرکب تیز تک سوار شده، دو فرسخ از چارده دور و به زاغچند نزدیک شدند. قراخان دفعة بهیأت مجموعی از قلعه سوار شده و ترکمانیه از سمت میمنه و تاتاریه از جانب میسره از کمینگاه اسب انداخته، با شمشیرهای آخته بر قلب سپاه کینهخواه تاخته، آن حضرت تکیه بیاری جناب باری عزاسمه کرده بمدلول: «وَ إِنْ یَکُنْ مِنْکُمْ مِائَةٌ یَغْلِبُوا أَلْفاً» از قلّت خود و کثرت آن گروه اندیشه نکرده، با دلیران افشار پای ثبات و قرار افشرده، دست باستعمال آلت حرب یازیدند، و در اندک زمانی جمعیت آن طایفه چون طره خوبان تاتار تار و مار، و ترکمانیه تماماً روانه وادی فرار گشتند. موکب والا با نصرت و فر و فتح و ظفر به چارده برگشتند. مقارن آن جمعی از تاتاریه بادای مراسم اعتذار بخدمت خدیو کامگار آمده، استدعای معاوضه گرفتاران را با چراغ بیک نمودند. آن حضرت مسألتپذیر گشته، گرفتاران را از طرفین مرخص، و همانشب تاتاریه خائب و خاسر عازم مرو شدند. روز دیگر که سلطان این بلندطارم، از فراز قلعه چارم رایت اقلیمگیری برافراخت، و قراخان شب در مقابله قرص بدر انور سپر انداخت خدیو ارجمند بعزم اتمام کار قلعه زاغچند اعلای لوای ظفر پیوند کردند. چون قراخان حال خود را تباه، و روز خود را سیاه دید، دست در دامن استیمان زده، از قلعه برآمد، و متعهد خدمتگزاری و متقبل رسم فرمانبرداری شد. آن حضرت نیز سوابق حرکات او را بعفو مقرون، و ترکمانیه قلعه را کوچ داده بصوب ابیورد توجه کردند؛ و از آنجا بقصد تصرف شاهدنسا، که هر روز در آغوش تمنای یکی میبود پرداختند.
چون ترکمانیه علی ایلی و یمرلی و تکه و یموت که در حدود نسا و درون میبودند، در مبادی این حال با غوای سعید سلطان کلانتر درون پا از جاده انقیاد بیرون گذاشته، ولایت را تصرف کرده بودند، حضرت ظل اللهی بعزم تنبیه ایشان از ابیورد، با یکهتازان عرصه نبرد وارد نسا شده، و محمد حسین بیک، ولد سام بیک وکیل چمشکزک نیز که اظهار یکرنگی و اخلاص باین دودمان دولت اساس میکرد، حسب الاشاره اقدس با جمعی از اکراد هویخواه از خبوشان بموکب مقدّس پیوست. سعید سلطان بر حقیقت حال واقف گشته، چون تاب مقاومت نداشت، با تمامی ترکمانیه آن سمت وارد باغواده، سه فرسخی نسا و از آنجا برهمنونی بخت سعید با جمعی از رؤسا وارد آستان آسمان فرسا گشته، اظهار ندامت و شرمندگی و تجدید عهد صداقت و بندگی کرده، پس زمام عزیمت بجانب ابیورد انعطاف، و محمد حسین بیک چمشکزک رخصت انصراف یافته، در خلال آن احوال باز قراخان زاغچندی را سرپنجه خذلان گریبانگیر جان گشته با چند نفر در خاطر زشت سرشت مخمر کرد، که علی الغفلة گزندی بذات مقدس رساند. یکی از اخلاصکیشان، غدر و کید بداندیشان را بعرض خدیو ذیشان رسانید. همگی ایشان معروض تیغ سیاست و تارک هوای ریاست گشتند.
در بیان نصب رضاقلی خان از دربار شاهی بامر سرداری خراسان و خاتمه کار او
[ویرایش]در اثنای این احوال رضاقلیخان نامی از دربار شاهی بسرداری خراسان تعیین گشت. از عرض راه در حینی که سردار عازم خراسان بود، بنابر آوازه اشتهار شوکت نادری، که سامعهافروز دور و نزدیک بود، اعلام کرد که آن حضرت تا ورود او عازم خبوشان گشته، و سلسله جمعیت را با اکراد انعقاد داده، بتنبیه ملک محمود پردازد. چون بر رأی والا معلوم بود، که معامله اتفاق اکراد با آن حضرت ممتنع الوقوع است، بتنهائی با دلیران گزین و رزمآزمایان نصرت قرین، لوای توجه بجانب ارض اقدس افراخته، منزل موسوم به میر کهریز را، که در یک فرسخی مشهد و در سمت خیابان علیا واقع است، جولانگاه بادپای ستیز ساختند. ملک نیز با استعداد تمام بمقابله شتافت و فیما بین نائره حرب اشتعال یافت. دلاوران ظفر توأم تیغ تیز را بر ایشان حکم، و جمعی از اعوان ملک را با چند نفر از سرکردگان ایشان روانه دیار عدم ساختند. ملک از صدمه چنگل شهباز بلارکیلان، مانند صید زخمخورده شکستهبال خود را به پناه شهر کشید. خدیو بیهمال نیز همان روز اطراف شهر را مسیر اقدام جواد صرصر خرام ساخته، شیر خانه قلعه طوس را که موسوم به قلعه حاجی تراب و در سه فرسخی مشهد مقدس و در جانب غربی واقع است، مقرّ کوکبه نصرت انتساب کرده، راه آمد و شد را بر ملک بسته، در هر دو سه روز یکمرتبه ادهم تیزکام را با افواج خونآشام، در حوالی قلعه جولان میدادند، و بزخمهای کاری سیف و سنان، زبان زخمهای اندوه بر دل محمودیان میگشادند. محمود چون رزمسازی و میدانداری آن حضرت را میدانست و معلوم او بود، که بجنگ میدان صرفه نخواهد برد. از شهر جدا نگشته، پشت بقلعه داده کرّ و فرّی میکرد. بسیاری از مردم توابع آن نواحی، خدمت آن حضرت را اختیار کرده، همان چهار دیوار شهر را ملک، مالک گشت.
در سیاق این حال رضا قلی خان وارد خبوشان گشته، شاهوردی بیک شیخانلو با جمعی دیگر که همراه رضا قلیخان بودند، شعبدهانگیز تزویر گشته به رضا قلیخان حالی کردند که هرگاه جناب نادری باین نحو عرصه را به ملک تنگ سازد، لوای نام و ننگ افرازد، سرداری تو ضایع، و نقص در شأن شوکت تو واقع خواهد شد. رضا قلی خان بعد از استماع این سخنان، کاظم بیک نام، خویش خود را بجانب جناب نادری فرستاد، و پیغام کرد که جنگ با ملک مقرون بحزم نیست، عنان تهور را کشیده، قدم پیش نگذارد. بعد از وصول فرستاده او و ابلاغ این پیام، آن حضرت نیز دست از جنگ برداشته، بانتظار ورود سردار، همان قلعه حاجی تراب را مقرّ کوکبه فیروزی مآب ساختند. سردار نیز در سر راه اکراد خبوشان را جمع کرده، عازم مشهد و مرحله پیمای وادی مقصد گشت. ملک بعد از آنکه شنید، که سررشته کار و زمام اختیار بدست سردار درآمد، چون حالت او و لشکر معلوم ملک بود، خود را بمژده ظفر چشمروشنی گفته، با خاطر آرمیده، از مشهد مقدس بعزم مقابله با تفنگچی و توپخانه و استعداد از راه سر ولایت روانه گشته، بدون اندیشه و مخافت طی مسافت کرده، وارد جنابذ، و سردار نیز بنه و آغروق را در قلعه حاجی تراب گذاشته، از راه دهنه باتفاق اکراد متوجه ارض فیض بنیاد گشته، در باغ خواجه ربیع، یک فرسخی مشهد، نصب خیام اقامت کرد و در آن شب خبر ورود خود را باهل مشهد اعلام، و ایشان را باطاعت خود و گشودن دروازهها ترغیب نمود. هنگام صبح اهل مشهد بر مخالفت ملک اتفاق کرده، دروازهها را گشوده، باتباع ملک که در میان شهر و بازار بودند درآویخته، ایشانرا مقید، و چند نفر از اعیان را عرق ریزشتاب، برای ابلاغ نوید این فتح الباب، روانه نزد سردار نمودند.
از امور اتفاقیه اینکه: ملک بعد از ورود به جنابذ مطّلع میگردد که سردار از راه دهنه دامن همت برزده، عازم ارض فیض انتساب، و احمال و اثقال او و لشکرش در قلعه حاجی تراب است. از استماع این خبر در جنابذ مکث نکرده، بسمت قلعه مزبور روانه، و سردار در همان شب که وارد خواجه ربیع گردید، این خبر وحشتافزای خاطرش گشته، با جمعیت خود بر سر راه ملک رفته تلاقی فریقین واقع، و قشون سردار دسته دسته از اطراف بجمعیت ملک حملهور گشتند. اما چون ملک توپخانه و تفنگچی را محیط لشکر خود ساخته، در قشون سردار آن مقدار تفنگچی و استعداد نبود، حملات آن فوج رخنهگر بنیان ملک نگشته، کاری نتوانستند نمود. سردار جنگ را موقوف و عنان را بجانب شهر طوس داشته، بستر استراحت گسترد و بر بالین غفلت تکیه زد، لشکریانش نیز شیوه سپهدار خویش را پیش گرفته، هریک در گوشهای رخت آسایش افکندند. فرستادگان اهل مشهد، بعد از ورود بباغ خواجه ربیع، چون جای سردار را خالی دیدند بتعاقب او شتابان گشته، در مکان مزبور وارد معسکر سردار، و مژدهرسان این اخبار گشتند. سردار نیز هابیل خان حاکم اسفراین و کاظم بیک خویش خود را، با جمعی از قشون در کمال تعجیل بجانب شهر گسیل کرده، بضبط شهر پرداختند. چون ملک محمود صیانت حرم و منسوبان خود را به مهدی بیکنام مشهدی، که در آن اوان وکیل و مهمات دولتش بود، محول داشته، و او را در ارک گذاشته بود. مهدی آنشب حرم و کسان ملک را برداشته، ببرج اطراف دروازه ارک متواری و مشغول دفاع و خودداری شده، و در همان شب کس فرستاده ملک را ازین واقعه آگاهی بخشید. ملک فی الفور با توپخانه و جمعیت بجانب شهر ایلغار کرده، از دروازه ارک که در تصرف مهدی بود داخل شده، ابواب جنگ گشوده، قزلباشیه را پای ثبات از جا رفته، وداع صبر و قرار کرده، شهر را گذاشته، فرار کردند. ملک باز شهر را متصرف گشت، و با شهریان نفاقاندیش راه مؤاخذه و مصادره پیش گرفت. حضرت ظل اللهی هرچند که از آئینه آغاز کار صورت انجام رابعین الیقین دیده و میدانست که مآل کار سردار ناپایدار بکجا قرار خواهد یافت، اما بعد از آنکه غنچه سربسته این امر مبهم در گلبن رسوائی گل کرده، و معلوم نظارگیان این چمن گردید، که دوحه رفاقت آن طایفه جز ثمر ندامت باری، و گلستان احوال ایشان را امید بهاری نیست. بدون اینکه سردار را ملاقات نماید، عزم ابیورد کرد. سردار نیز متوجه خبوشان شد، و بعد از دو سه ماه باز تهیه سرداری را از سر و قزلباشیه و اکراد را برگرفته هوس جنگ بیدرنگ، و باظهار حیات اعاده این تمنای مرده رنگ کرده، بر سر مشهد آمد. دوباره ملک محمود بمقابله پرداخته، او را بسمت خبوشان گریزان ساخته، این دفعه کار سردار بالمرة از حلیه انتظام عاری گشت، و دیگر لوای اقتدارش قد علم نکرد.
در بیان سرداری محمد خان ترکمان و ظهور داعیه سلطنت ملک محمود و محاربه با جناب نادری
[ویرایش]در آن اوان که در آذربایجان مقرّ کوکبه پادشاهی میبود، چون این خبر بسمع اعیان دولت رسید، رقم عزل بر صفحه احوال رضا قلیخان کشیده، محمد خان ترکمان را بسرداری خراسان منصوب ساختند. اما پیش از آنکه محمد خان وارد خراسان شود، ملک عرصه ملک را خالی دیده، اولا تسخیر نیشابور را پیشنهاد خاطر ساخته، ملک اسحاق برادرزاده خود را بر سر نیشابور فرستاد. جماعت بیات ساکن نیشابور، چون در عرصه خراسان سوای جناب نادری کسی، که امید یاری و توقع مددکاری از او توان داشت نمیدیدند. در مقام استعانت درآمده، حقیقت حال را بحضرتش اعلام و آن حضرت نیز بنوید توجه موکب والا و تهدید «وَ کَمْ مِنْ قَرْیَةٍ أَهْلَکْناها فَجاءَها بَأْسُنا بَیاتاً» مژدهرسان گوشمال اعداء گشته، خود را مستعد و سلک جمعیت را از افشاریه و اکراد کلات و درّهجز و ابیورد منعقد ساخته، متوکل بخدای یگانه و بعزم امداد ایشان روانه گشتند. اکراد خبوشان نیز بموجب اشاره اقدس بمعسکر همایون پیوستند. بعد از ورود به نیشابور ملک اسحاق مغلوب و مقهور و جمعی از اتباع او از مرحله حیات دور گشته، خودش در باغی متحصن شد. بعد از وقوع این امر عالیجناب غفران مآب ملا رفیعای گیلانی ساکن ارض اقدس که سرآمد فضلای عصر بود از جانب ملک برای اصلاح ذات البین وارد نیشابور گشته، چون شیوه جوانمردی و فتوت اقتضای حمایت طرف عاجز و زبون را میکرد، مروت کریمانه مقتضی آن شد که ملک اسحاق را از تنگنای تحصن مرخص و روانه ارض اقدس سازند، که بمعامله رسم عاجزنوازی ملک را رهین احسان و سرافرازی ساخته و استکشاف رأی و اراده او نیز درین ضمن کرده باشند.
طایفه وحشینژاد اکراد بنابر واقعات ایام ماضی باین معنی راضی نگشته، قصد گرفتن مال و ایذای حال ملک اسحاق کردند. اراده ایشان چون منشور اذن از دیوان نادری نداشت در عقده امتناع مانده، در هنگامی که سرپنجه این اندیشه گریبان خاطر اکراد را در کشاکش، و نائره شرارت انگیزی و هوای ترکتازی نعل بادپای درونشان را در آتش میداشت، ملک محمود از حقیقت حال واقف، بسرعت تمام عازم نیشابور گشت. در منزل قدمگاه پای ثبات افشرد. آن حضرت نیز با افشاریه و اکراد نیشابور لوای مجادله افراشت. چون ملک محمود از بیم تیغ و سنان جانستان دلیران مهابت کیش، توپخانه را سنگر خویش ساخته، با خدیو ظفر فرجام هرگز بجنگ میدان اقدام نمیکرد، کاری از پیش نرفت. اگرچه اساس قرارش منهدم، و بعضی از لشکریانش منعدم گشتند. اما چند نفر از اکراد و افشار نیز رخت بسر منزل نیستی کشیدند. ابراهیم خان برادر آن حضرت نیز زخمدار گردید؛ بنابراینکه همیشه توسن سرکشی طایفه اکراد از مشرب بیباکی آب بی لجام خورده و در میان سرکرده کامل الرأیی نداشتند با اولجه و اسبانی که بدست آورده بودند، از صولت ملکی و غلبه تشویش، هریک سر خویش و راه مساکن خود پیش گرفتند؛ و از رفاقت آن جماعت کاری میسر نشد. ملک بعد از وقوع این حال نیشابور را محصور ساخته، اهل شهر چون خود را در معرض مخاطره و در تنگنای محاصره یافتند، از در عجز درآمده قلعه را تسلیم، و ملک حکومت آن ولایت را به فتحعلی خان بیات حاکم سابق تفویض نموده آهنگ ارض اقدس کرد. بعد از ورود بارض فیض بنیاد، در خود گمان استعداد و و آغاز فرماندهی و استبداد کرد، از سبکمغزی جیقه بر سر و سکه سلطنت بر سیم و زر زد. چون خود را منسوب به کیان میدانست کلاه کیانی برای خود ترتیب داد. لکن هاتف قضا از گفته لسانالغیب این بیت را بگوشش میخواند:
نه هرکه چهره برافروخت دلبری داند
نه هرکه آینه سازد سکندری داند
نه هرکه طرف کله کجنهاد و تند نشست
سپاهداری و آئین سروری داند.
چون اهالی بوقمیج که قصبهایست مابین مشهد مقدس و ابیورد سر از اطاعت او برتافته بودند، اوّلا آهنگ تسخیر آنجا کرده، ملک اسحاق را باین امر مأمور ساخت. مردم بوقمیج نیز از حضرت ظل اللهی استمداد نمودند، ولی تا وصول آن حضرت بسر منزل امداد، کار از کار گذشته و ملک اسحاق بوقمیج را تصرف کرده، برگشته بود. آن حضرت بعزم جولگای مشهد بسمت رادکان نهضت فرمودند، ملک نیز از مشهد مقدس بیرون آمد که بمدافعه آن حضرت پردازد و از آنجا بر سر خبوشان آید. در اشترپی که از مواضع مشهد مقدس است تلاقی فریقین اتفاق افتاد، تدبیر مخالفت تقدیر و دویست نفر متجاوز از اتباع آن حضرت قتیل و دستگیر گشته، بقیه فرار و عزم خانه و دیار خود کردند. آن حضرت با دو نفر وارد کلات و ملک عازم تاخت خبوشان گردید.
بعد از صدور این وهن و فتور، افشاریه اضداد و ارباب حسد و عناد فرصت افساد یافته، از راه قصور اعتقاد، رفته از ترکمانیه سمت درون استمداد، و آن طایفه بتسویلات ایشان تارک عهد انقیاد گشته، آمدند که با آن حضرت بساط مخالفت گسترده، ابیورد را تصرف نمایند. آن حضرت باز از کلات عازم ابیورد، و در خارج قلعه معرکهآرای نبرد گشته، افشاریه مزبور را با ترکمانیه شکست داده فراری، و جمعی را در بیغولههای نیستی متواری ساختند، و از آنجا بعزم مدافعه ملک مرکب تهور بسمت خبوشان برانگیخته، تا وصول موکب آن جناب به میاب، ملک اکراد را تاخته، و سلک جمعیت ایشان را متفرق ساخته، رایت مراجعت افراخته بود. آن جناب نیز بجانب ابیورد عطف عنان اشهب گیتینورد کردند. بعد از وقوع این مقدّمات محمد خان ترکمان، که از دربار شاهی بسرداری مأمور بود، وارد خراسان گشته، فتحعلی خان بیات که از جانب ملک بحکومت نیشابور اقدام میداشت، بسبب وصول خبر بازآمدن سردار جری با ملک در مقام خودسری برآمده، و آهنگ مخالفت ساز کرد.
ملک دوباره از راه راست آهنگ نیشابور کرد، فتحعلی خان بمقابله پرداخت و باقتضای تقدیر دستگیر و گردن او عرضه ضرب شمشیر گشت. محمود بشهر استیلا یافت؛ و ملک اسحاق را بحکومت تعیین، و عزیمت ارض فیض قرین نموده بعد از تسخیر نیشابور داعیه مدافعه با آن حضرت جایگیر ضمیرش گشته، ملک اسحاق را با لشکرش از نیشابور طلب، و خود با کوکبه و ازدحام بباغ خارج شهر نقل کرد. از اتفاقات: خدیو بیهمال نیز بالهام ایزد متعال رایتافراز جلال بجانب ارض خلد تمثال گشته، وارد جنابذ و در آنجا پیر محمد نامی، که قبل ازین در مجادله تون از فتحعلی خان روگردان شده بملک پیوسته بود و در آن اوان از جانب او سردار و مستحفظ آن نواحی بود، بمدافعه پیش آمده، مغلوب گشته، بقلعه هزیمت و موکب والا نیز بطرف ارض اقدس عزیمت نمود، و بعد از ورود بکوشک مهدی دو فرسخی مشهد از عزم ملک واقف گشته، حرکت او را دلیل آمد کار و علامت لطف پروردگار دانسته، بسمت کوه سنگین یک فرسخی مشهد حرکت، و از آنجا که پیشکار قدر در سرانجام اسباب سفراین خدیو جهان داور، بدو دست روز و شب وسیلهانگیز، و پای سعی آسمان در وادی حاجبروایی این خسرو بلنداختر از کواکب آبلهریز میباشد. بمیامن حسن اتفاق و تأیید خداوند انفس و آفاق ملک اسحاق هم از نیشابور همان روز حرکت، و وارد منزل طرق دو فرسخی مشهد گردید.
طرف عصر ملک اسحاق از سمت بابا قدرت و ملک محمود از سمت باغ مزبور با قدرت و شوکت بعرصه کین تکاورانگیز، و حضرت ظل اللهی نیز با دلیران گردنفراز بیاری خدای بینیاز با هر دو طرف هنگامهآرای میدان ستیز و آویز گردید. تا افول کوکبه سلطان روز ببارقه تیغ جهانسوز دود از نهاد خرمن صبر و قرار ایشان برآورده، جمعی کثیر را طعمه شمشیر آبدار، و جمعی را گرفتار قید اسار ساخته و توپخانه و نقارهخانه ایشان را تصرف کردند. ملک محمود و ملک اسحاق هر دو روی از معرکه برتافته، بجانب قلعه شتافته، در مأمن تواری حصاری شدند، و از گرفتاران معرکه آنچه اهل شهر بودند، از دیوان احسان خدیو بیهمال عطیه اندوز فرمان نجات، و جمعی که از خواص و کسان ملک بودند مأمور به کلات گشتند. کوکبه والا بجانب کلات انصراف یافت.
اما محمود بعد از وقوع این شکست باغوای افشاریه، که در سرکشی با او همدست و در سلسله اطاعتش پابست بودند، نزد ترکمانیه نسا و درون و اکراد خبوشان کس فرستاده فیمابین آن جماعت سازش و ایشان را مطمئن بوعده نوازش کرده، بمرافقت محمود ترغیب و بمخالفت آن حضرت تحریک کردند. ایشان نیز عهد موافقت با ملک محمود بسته بکشاکش و ساوس سررشته اخلاص را از آن حضرت گسسته، و آن حضرت بمجرد شنیدن این خبر، تنبیه ترکمانیه را پیشنهاد خاطر انور ساخته، وقت صبح که ترک تیغزن اعنی مهر گیتیفروز جلوهگر میدان روز گردید، از ابیورد سوار و در یک شبانروز بیست و پنج فرسخ ایلغار کرده، صبح روز دیگر در باغباد نسا بر سر ترکمانیه ریخته لوازم قتل و غارت بظهور رسانیدند، و از آنجا مردم نسا را جمع و قلوب ایشان را مطمئن و قرین استمالت ساخته، باز از راه میاب و و کوبکان بجانب ارض اقدس جلوهفرمای اشهب عزم و رایتافراز لوای رزم گشتند؛ و جلادتکیشان را که از سهم خدنگشان عقاب پر میریخت دو دسته کرده و دو گوشه کمان کمین را از ره کین زه کردند و خود با چهار صد پانصد نفر سبک روحتر از نسیم سحر وارد قلعه موسوم به بهار و ملک محمود نیز از شهر بعزم مدافعه سوار شده همینکه تلاقی فریقین واقع شد. آن حضرت بقصد اینکه ایشان را بکمینگاه دلیران کشاند و آن صید خونگرفته را بسر تیر رساند جنگی بگریز آغاز نمود کمیت برق تک را بسمت بسقو گرم عنان و یکران گرانرکاب را تا ظاهر قلعه قازما سبکجولان ساختند. ملک چون پی بمدعی برده بود، تغییر در نظم جمعیّت خود نداده، بهیأت مجموعی متعاقب رسید، و بازار گیر و دار گرم گردید، و کرّ و فرّ از طرفین بعمل آمد. چون در آن اوان شدت سرما خنکی را از حد برده، و دلهای یلان از نزول برف مانند آب در جویباران سینه افسرده بود. هنگامه جنگ را سورت گرمی شکسته شد. ملک بجانب ارض اقدس، و آن حضرت رو به ابیورد آورد، و از آنجا بنابر انقلاب اوضاع مرو متوجه آن ناحیه گشتند.
توضیح اینمقال آنکه: از قدیم الایام جماعت قاجاریّه مرو در اصل مرو، و جماعت تاتاریه و عرب در خارج قلعه سکنی داشتند. فیمابین قاجاریه بجهتی از جهات که مقتضیات عالم کون و فساد است احداث نزاع و نفاق شد. آن جماعت دیده خود را از ملاحظه عاقبت کار بسته، و هریک بفرقهای از تاتاریه پیوسته، به جماعت ایشان بدفع یکدیگر پرداختند. تاتاریه این معنی را غنیمت شمرده و در صدد تقویت رأی فاسد آن جماعت درآمدند تا اینکه رفته رفته قاجاریه ضعیف و تاتاریه قوی گشتند، آن طایفه بعد از ظهور آثار انکسار در احوال قاجاریه، جماعت یموت را که از خوارزم آمده بودند و در محل موسوم به قراقورم یورت گرفته بودند، متفق خود ساخته، در مقام تاخت و تاز درآمدند. قاجاریه نیز چند نفر از رؤسای یموت را بقلعه برده محبوس، و دفعة بر سر ایشان ایلغار کرده، جمعی را مقتول ساختند بعد از وقوع این حال جماعت تاتار و عرب کوچ کرده در محلی مشهور به کالمی که در دوازده فرسخی مرو واقع، و سر آب زراعت سکنه مرو بود رفته اقامت، و از او یماقیه ماروچاق و ترکمانیه استعانت کرده، بر سر آب نشستند و آب را از قلعگیان مقطوع، و اهل قلعه را از کشت و زراعت ممنوع ساختند. ملک محمود از اختلال حال مرویان واقف گشته، برطبق استدعای تاتاریه یکنفر از ایشان را بحکومت آن ولایت تعیین، و حاکم مزبور باتفاق اشرار ماروچاق و ترکمانیه دست تطاول دراز، تا مدت سه سال آن ناحیه را تاخت و تاز کردند.
چون اهل قلعه را از قلت آب و آذوقه کار بفلاکت، و زندگانی بسرحد هلاکت انجامید، دست توسل بذیل یاری و دامن مروت و مددکاری آن حضرت زده، بعرض احوال خویش پرداختند. آن حضرت نیز از راه تعصّب ایلیّت دامن همت برمیان زده، بعنایت حضرت عزت، بعزم تنبیه آن جماعت از راه طژن رایت عزیمت بآن صوب افراختند.
در بیان مقدمات الگای سرخس
[ویرایش]چون موکب جهانگشا وارد طژن گردید، باعتبار وفور آب عبور از رودخانه میسر نگشت، و درین سمت آب مکث واقع شد. چون از صیدگاه عزیمت دست تهی بازگشتن ناگوار حوصله شهباز طبع غیور، و مخالفت طایفهای از اویماقیه سرخس بسرکردگی مودود قلی سلطان جغتایی حاکم آنجا در السنه وافواه مذکور بود؛ لذا از کنار طژن آهنگ تاخت سرخس کرده از بیراهه متوجه مقصد گشتند. شب بر سر دست آمد و باران شدیدی شد، بحدی که لباس سیهفام ظلمت در قامت شب برنگ آبی مبدل گشت، و سبز خنگ سپهر تیزگرد در آن سرزمین از کثرت سیل و آب، پای بست لای و گل گردید، و آن سیل کوهربا یعنی لشکر آسماناوج، فوجفوج، بسان موج، یکدیگر را گم کرده، هر یکی بسمتی افتادند، و از شدت باران و کثرت گل نه حالت رکوب بود، و نه قدرت نزول، سررشته جادّه از دست بیک نگاه بدر رفت.
بهمان طریق آن شب در خانه زین بسر برده، هنگام طلیعه صبح لشکریان بخارج قلعه رسیدند. مودود قلی سلطان چون بلای ناگهانی و نوازل آسمانی را بر در خانه خود مهمان دید، جز انقیاد چارهای ندید، و ابواب معذرت گشاده پدر خود را با نزل و پیشکش بخدمت والا فرستاد، و سرکردگان قلاع نیز از اطراف طریق اخلاص سپردند، و چون توپخانه همراه نبود، بکار قلعه نپرداخته بکوچانیدن بعضی از ایلات امر والا عزّ صدور یافت. محبعلی سلطان جغتایی که بمحافظت قلعهجات اقدام داشت، در مقام ممانعت برآمد، ولی مغلوب و منهزم گشت، و بقلعه تحصن جست. اهل قلعه از در اطاعت درآمده، محبعلی سلطان را با اتباع گرفته، بخدمت اقدس آوردند. آن حضرت ایشان را با سه هزار خانوار، از ایلات سرخس و توابع کوچانیده، بسمت کلات و ابیورد فرستاده، خود نیز سایه وصول بر سر ابیوردیان انداختند.
در بیان محاصره قوزغان و تنبیه تاتاریه مرو و وقایع آن زمان
[ویرایش]از جمله قلعهجات افشاریه قلعه قوزغان بود، که متعلق به عاشور بیک پاپالو، و تا آن هنگام تسخیر آن در عقده تعویق مانده بود. چون عاشور بیک با وجود انتساب باین دودمان تخم مخالفت در زمین دل کاشته، و حق ایلی را کان لم یکن انگاشته بود. جعفر قلی بیک شادلو نیز که از رؤسای چمشکزک خبوشان بود، در مخالفت این آستان با او همداستان گشته، باعانت او آمده بود لهذا لواء ظفر التواء بجانب قوزغان شقهگشا گشته، در اطراف قلعه برجهای متین و سیبههای محکم ترتیب داده شد، نخست جعفر قلی بیک شادلو اظهار اعتذار کرد، مرحمت خطاپوش او را با طایفه او رخصت عبور ارزانی داشت، و عاشور بیک بتنهایی با جمعیت خود بمراسم قلعهداری پرداخت.
از مؤیدات اقبالی که در حین توقّف موکب منصور در خارج قلعه مزبور اتفاق افتاد آنکه: چون در ازمنه سالفه بنابر عدم مبالات ایام دولت صفویه، سرحدات خراسان اکثر اوقات جولانگاه توسن اوزبکیه خوارزم و ترکمانیه بود. شیرغازی والی خوارزم بتصور ایّام ماضی، در مبادی عهد آن حضرت اظهار فتنهجوئی و رزمسازی، و بارسال جنود اوزبک هوس ترکتازی میکرد، ولی هر دفعه اوزبکیّه مغلوب یلان مغازی، و مقهور یکّهتازان معارک سربازی میگشتند. پس شیرغازی ترک تطاول و دستدرازی کرده، بنا را بر ارسال رسل و رسائل و آمد و شد تجّار و قوافل گذاشت.
در همان اوقات جمعی از تجّار خوارزم وارد ارض فیض قرین شدند، و بنابر آنکه ولایت چهچه در حدود دشت واقع، و مردم آنجا دولت ملک را تابع بودند، ملک ایشان را اعلام کرد که بدرقه همراه کاروان کرده ایشان را به طژن رسانند. اهل چهچه بمطالبه باج با تجّار نزاع، و ایشان را بقتل رسانیده، اموال ایشان را متصرف گشتند. چون در آن اوان شوکت و اقتدار آن حضرت، که الحق مادة الحیات مزاج فاسد خراسان، و از سطوت شمشیر خونآشامش دلهای دور و نزدیک هراسان بود، بمسامع دوست و دشمن رسیده، و دربار دولتش قبله انام و مرجع خواص و عوام بود، شیرغازی از شنیدن این خبر ایلچی بخدمت آن حضرت فرستاده، تمنای استرداد اموال منهوبه را نمود. آن حضرت لازمه مهربانی نسبت بفرستاده مبذول، و در استخلاص مال و استرضای تجار شرائط التفات معمول داشت. این معنی وسیله رفع غائله شور و شین و باعث التیام فیمابین شد، و چون پانصد نفر از غلامان خاص موسوم به التون- جلو را که برسم خدمت و امداد روانه موکب ظفر بنیاد ساخته بود، آن جماعت در این وقت در پای قلعه قوزغان وارد معسکر ظفر اثر شده، و از نوازشات خدیو فرخنده فرّ بهرهور گشتند؛ و نیز بسبب انقلاب اوضاع مرو، رؤسای قاجاریه، که پای تحمّل و قرارشان از جا بدر رفته، و روی امیدواری بدربار آن شهریار آورده بودند، در این اوقات در پای قلعه مزبور بعز پایبوسی سربلندی جستند؛ و هم از جانب شاه طهماسب، که در آن اوان در مازندران بسر میبرد، حسنعلی بیک معیر الممالک بسفارت و استفسار و تحقیق کار آن کوکب جلی الانوار، که از افق خراسان طالع و فروزان شده بود، و روزبروز فروغ اختر عالمافروزش بر در و دیوار شبستان گوشها میتافت، مأمور گشت، و در ایام محاصره آن قلعه، دیده بسرمه سلیمانی غبار مقدم والا نورانی، و دست تمنّی را از گلزار خدمت والا، بچیدن گلهای رنگارنگ سعادت، گرم گل افشانی ساخت. آن حضرت فرستاده مزبور را گرامی داشته، بعد از چند روز او را مرخص، و کوکبه پادشاهی را بسمت خراسان ترغیب و تحریض فرمودند.
چون ترکمانیه علی ایلی ساکن درون باز تجدید مخالفت کرده، بر عادت سابقه سر از گریبان سرکشی برآورده بودند. تنبیه آن طایفه را وجهه همت منصور، و ظهیر الدوله ابراهیم خان را با جمعی از سپاه نصرت قرین بمحاصره قلعه قوزغان مأمور ساخته، با همان اوزبکیه و جمعی از جانبازان خاص چپاول بقلعه خورمند که مسکن ترکمانیه بود انداختند. اموال و دواب آن طائفه را غارت ساخته ایشان نیز از قلعه برآمده مهیای جنگ، و جمعی از ایشان بمناسبت پیمانشکنی هدف گلوله تفنگ گردیدند.
دلیران بسر قلعه یورش برده شیر حاجی را گرفتند. قلعه در شرف تسخیر برآمد که اهل قلعه در دامن استیمان درآویختند. حضرت ظل اللهی مجددا از حرکات ایشان عذرپذیر گشته، رایت انصراف افراختند. بعد از ورود کوکبه والا بنزدیکی قوزغان عاشور بیک قلعهداری را بیفایده دیده، و قلعه را تسلیم نمود، و سر بر بقه انقیاد گذاشت. پس کسان شیرغازی را، که مدتی در رکاب همایون سالک طریق سربازی بودند بعطای اسب و خلعت نوازش فرموده، مرخص ساختند. چون تنبیه تاتاریه پیشنهاد ضمیر انور میبود، از راه چهچه و حوض خان و عباسآباد ساحت مرو را مطرح فروغ ماهچه لواء خورشید ضیاء ساخته، اولا کس بدلالت فرستاده، آن جماعت سر از اطاعت برتافتند. آن حضرت متوجه ایشان گشته، فیمابین محاربه واقع، و آن جماعت مورد تنبیه بلیغ، و جمعی از ایشان معروض تیغ بیدریغ گشته، کوچ و کلفت خود را گذاشته، بسمت بند مرو شتافتند، و قلعه با مال و مثال و نسوان و اعیان بتصرف درآمد. پس حضرت ظل اللهی مال و غنائم را بغازیان عنایت، و امیران ایشان را مرخص ساخته، عزم تعاقب فرمودند.
آن جماعت از در اطاعت درآمده، آن حضرت طائفه مزبور را کوچانیده، در اصل قلعه مرو ساکن و با قاجاریه صلح داده، هر دو گروه را مورد عاطفت علیا، و رؤسای فریقین را از ملتزمان رکاب والا ساخته، و اعراب را با خانه کوچ و به ابیورد فرستاده، عازم ارض اقدس شدند، و باهالی مشهد فرمان نوشته مژدهرسان توجه موکب مقدس گشتند.