جامی (اورنگ ششم لیلی و مجنون)/سر فتنهی نیکوان آفاق
ظاهر
سر فتنهی نیکوان آفاق | چون ابروی خود به نیکویی طاق | |||||
یعنی لیلی نگار موزون | آن چون قیساش هزار مجنون | |||||
چون دید که قیس حقشناس است | عشقش به در از حد و قیاس است، | |||||
در نقد وفاش هیچ شک نیست | محتاج گواهی محک نیست، | |||||
چون روز دگر به سویش آمد | جانی پر از آرزویش آمد، | |||||
خواهان رضای او به صد جهد | گفتاش پی استواری عهد: | |||||
«سوگند به ذات ایزد پاک | گردشده چرخهای افلاک | |||||
سوگند به دیدههای روشن | بر عالم راز پرتو افکن | |||||
سوگند به هر غریب مهجور | افتاده ز یار خویشتن دور | |||||
کز مهر تو تا مجال باشد | ببریدن من محال باشد | |||||
صد بار گر از غمت بمیرم | پیوند به دیگری نگیرم | |||||
کس همنفسام مباد بیتو! | پروای کسام مباد بیتو! | |||||
زین عهد که با تو بستم امروز | عهد همه را شکستم امروز» | |||||
لیلی چو کمر به عهد دربست | در مهد وفا به عهد بنشست | |||||
ترک همه کار و بار خود کرد | روی از همه کس به یار خود کرد | |||||
در وصل چو قیس جهد او دید | وین عهد وفا به عهد او دید، | |||||
وسواس محبتش فزون شد | و آن وسوسه عاقبت جنون شد | |||||
آمد به جنون ز پرده بیرون | «مجنون» لقبش نهاد گردون | |||||
در هر محفل که جاش کردند | «مجنون! مجنون!» نداش کردند |