جامی (اورنگ سوم تحفة الاحرار)/قافیهسنجان چو در دل زنند
ظاهر
قافیهسنجان چو در دل زنند | در به رخ تیرهدلان گل زنند | |||||
روی چو در قافیهسنجی کنند | پشت برین دیر سپنجی کنند | |||||
تن بگذارند و همه جان شوند | کوه ببرند و پی کان شوند | |||||
گوهر این کان همه یکرنگ نیست | لل عمان همه همسنگ نیست | |||||
گوهر و لعل از دل کان میطلب! | هر چه بیابی به از آن میطلب! | |||||
هر که به خس کرد قناعت، خسی است | بهطلبی کن که به از به بسی است | |||||
ناشده از خوی بدت دل تهی | کی رسد از نظم تو بوی بهی | |||||
هر چه به دل هست ز پاک و پلید | در سخن آید اثر آن پدید | |||||
چون گره نافه گشاید نسیم | غالیه بو گردد و عنبر شمیم | |||||
شاهد پرورده به صد عز و ناز | بیش به مشاطه ندارد نیاز | |||||
بر رخش از غالیهی مشکسای | خوب بود خال، ولی یک دو جای | |||||
خال که از قاعده افزون فتد | بر رخ معشوق، نه موزون فتد | |||||
خال، جمالش به تباهی کشد | روی سفیدش به سیاهی کشد | |||||
این همه گفتیم ولی زین شمار | چاشنی عشق بود اصل کار | |||||
عشق که رقص فلک از نور اوست | خوان سخن را نمک از شور اوست | |||||
جامی اگر در سرت این شور نیست | خوان سخن گربنهی، دور نیست | |||||
مرد کرمپیشه کجا خوان نهد | تا نه ز آغاز نمکدان نهد؟ |