جامی (اورنگ سوم تحفة الاحرار)/شاهد خلوتگه غیب از نخست
ظاهر
شاهد خلوتگه غیب از نخست | بود پی جلوه کمر کرده چست | |||||
آینهی غیبنما پیش داشت | جلوهنمایی همه با خویش داشت | |||||
ناظر و منظور همو بود و بس ! | غیر وی این عرصه نپیمود کس | |||||
جمله یکی بود و دوئی هیچ نه | دعوی مایی و توئی هیچ نه | |||||
بود قلم رسته ز زخم تراش | لوح هم آسوده ز رنج خراش | |||||
عرش، قدم بر سر کرسی نداشت | عقل، سر نادرهپرسی نداشت | |||||
سلک فلک ناظم انجم نبود | پشت زمین حامل مردم نبود | |||||
بود درین مهد فروبسته دم | طفل موالید به خواب عدم | |||||
خواست که در آینههای دگر | بر نظر خویش شود جلوهگر | |||||
روضهی جانبخش جهان آفرید | باغچهی کون و مکان آفرید | |||||
کرد ز شاخ و ز گل و برگ و خار | جلوهی او حسن دگر آشکار | |||||
سرو نشان از قد رعناش داد | گل خبر از طلعت زیباش داد | |||||
سبزه به گل غالیهی تر سرشت | پیش گل اوصاف خط او نوشت | |||||
شد هوس طرهی او باد را | بست گره طرهی شمشاد را | |||||
نرگس جماش به آن چشم مست | زد ره مستان صبوحیپرست | |||||
فاخته با طوق تمنای سرو | زد نفس شوق ز بالای سرو | |||||
بلبل نالنده به دیدار گل | پرده گشا گشته ز اسرار گل | |||||
کبک دری پایچهها برزده | زد به سر سبزه قدم، سرزده | |||||
حسن، ز هر چاک زد القصه سر، | عشق، شد از جای دگر جلوهگر | |||||
حسن، ز هر چهره که رخ برفروخت، | عشق، از آن شعله دلی را بسوخت | |||||
حسن، به هر طره که آرام یافت، | عشق، دلی آمده در دام یافت | |||||
حسن، ز هر لب که شکرخنده کرد، | عشق، دلی را به غمش بنده کرد | |||||
قالب و جاناند به هم حسن و عشق | گوهر و کاناند به هم حسن و عشق | |||||
از ازل این هر دو به هم بودهاند | جز به هم این راه نپیمودهاند | |||||
هستی ما هست ز پیوندشان | نیست گشاد همه جز بندشان |