جامی (اورنگ سوم تحفة الاحرار)/زاغی از آنجا که فراغی گزید
ظاهر
زاغی از آنجا که فراغی گزید | رخت خود از باغ به راغی کشید | |||||
زنگ زدود آینهی باغ را | خال سیه گشت رخ راغ را | |||||
دید یکی عرصه به دامان کوه | عرضهده مخزن پنهان کوه | |||||
سبزه و لاله چو لب مهوشان | داده ز فیروزه و لعلش نشان | |||||
نادره کبکی به جمال تمام | شاهد آن روضهی فیروزهفام | |||||
فاختهگون جامه به بر کرده تنگ | دوخته بر سدره سجاف دورنگ | |||||
تیهو و دراج بدو عشقباز | بر همه از گردن و سر سرفراز | |||||
پایچهها برزده تا ساق پای | کرده ز چستی به سر کوه جای | |||||
بر سر هر سنگ زده قهقهه | پی سپرش هم ره و هم بیرهه | |||||
تیزرو و تیزدو و تیزگام | خوشروش و خوشپرش و خوشخرام | |||||
هم حرکاتش متناسب به هم | هم خطواتش متقارب به هم | |||||
زاغ چو دید آن ره و رفتار را | و آن روش و جنبش هموار را | |||||
با دلی از دور گرفتار او | رفت به شاگردی رفتار او | |||||
باز کشید از روش خویش پای | در پی او کرد به تقلید جای | |||||
بر قدم او قدمی میکشید | وز قلم او رقمی میکشید | |||||
در پیاش القصه در آن مرغزار | رفت براین قاعده روزی سه چار | |||||
عاقبت از خامی خود سوخته | رهروی کبک نیاموخته | |||||
کرد فرامش ره و رفتار خویش | ماند غرامتزده از کار خویش |