جامی (اورنگ سوم تحفة الاحرار)/ای به زبان نکته گذار آمده!
ظاهر
ای به زبان نکته گذار آمده! | وی به سخن نادرهکار آمده | |||||
نقطهی نطق است تو را بر زبان | گشته از آن نقطه زبانات زیان | |||||
گر کنی آن نقطه ازین حرف حک | بر خط حکم تو نهد سر ملک | |||||
هر که درین گنبد نیلوفری | افکند آوازهی نیکوفری | |||||
نیکوئی فر وی از خامشیست | خامشیاش تیغ جهالتکشی ست | |||||
گفتن بسیار نه از نغزی است | ولولهی طبل، ز بیمغزی است | |||||
غنچه که نبود به دهانش زبان | لعل و زرش بین گره اندر میان | |||||
سوسن رعنا که زبانآور است | کیسهتهی مانده ز لعل و زرست | |||||
منطق طوطی خطر جان اوست | قفل نه کلبهی احزان اوست | |||||
زاغ که از گفتناش آمد فراغ | جلوهگر آمد به تماشای باغ | |||||
خست طبع است درین کهنه کاخ | حوصلهی تنگ و حدیث فراخ | |||||
چرخ بدین گردش و دایم خموش | چرخهی حلاج و هزاران خروش | |||||
رستهی دندانت صفی بست خوش | پیش صف آمد لب تو پرده کش | |||||
کرده زبان تیغ پی یک سخن | چند شوی پردهدر و صفشکن | |||||
گرچه سخن خاصیت زندگیست | موجب صد گونه پراکندگیست | |||||
زندگی افزای، دل زنده را! | ورد مکن قول پراگنده را! | |||||
هر نفسی از تو هیولیوش است | قابل هر نقش خوش و ناخوش است | |||||
گر ز کرم نقش جمالش دهی، | منقبت فضل و کمالش دهی، | |||||
بر ورق عمر تو عنوان شود | فاتحهی نامهی احسان شود | |||||
ور ز سفه داغ قصورش کشی، | در درکات شر و شورش کشی، | |||||
خامه کش صفحهی دین گرددت | میلزن چشم یقین گرددت | |||||
لب چو گشایی، گرو هوش باش! | ورنه زبان درکش و خاموش باش! | |||||
دل چو شود ز آگهیات بهرهمند | پایهی اقبال تو گردد بلند | |||||
بر سخن بیهده کم شو دلیر! | تا که از آن پایه نیفتی به زیر |