پرش به محتوا

تذکرة الاولیاء/ذکر یوسف اسباط

از ویکی‌نبشته

آن مجاهد مردان مرد آن مبارز میدان درد آن خو کرده تقوی آن پرورده معنی آن مخلص محتاط یوسف اسباط رحمةالله علیه از زهاد و عباد این قوم بود و در تابعین بزهد او کس نبود و در مراقبه و محاسبه کمالی داشت و معرفت وحالت خود پنهان داشتی و ریاضت کردی و ازدنیا انقطاع کلی داشت وکلماتی شافی دارد و بسیار مشایخ کبار دیده بود.

نقلست که هفتاد هزاردرم میراث یافت و هیچ از آن نخورد و برگ خرما میافت و از مزد آن قوت می‌ساخت.

و گفت: چهل سال بر من بگذشت که مرا پیراهنی نو نبود مگر خرقه کهنه وقتی بحذیفه مرعشی نامه نوشت که شنیده‌ام که دین خود بدو حبه فروختهٔ و آن آنست که در بازار چیزی می‌خریدی او دانگی گفت: وتوبسه تسو خواستی او به سبب آنگه ترا می‌شناخت مسامحت کرد برای صلاحیت تو و اینحکایت بر عکس این نوشته‌اند و مادر کتاب معتمد چنین یافتیم و هم بحذیفه نوشت که هرکرا فضایل نزدیک او دوستر از گناه بود او فریفته است و هر که قرآن خواند و دنیا برگزیند او استهزا کرده است و من می‌ترسم که آنچه ظاهر می‌شود از اعمال ما بر زبان کارتر بود ازگناه ما و هرکرا درم و دینار در دل او بزرگتر از بزرگی آخرت چگونه امید دارد به خدای در دین و دنیاء خویش.

و گفت: اگر شبی به صدق باخدای کار کنم دوستر دارم از آنکه در راه خدای شمشیر زنم وهم بحذیفه نوشت اما بعد وصیت می‌کنم به تقوی خدای و عمل کردن بدانچه تعلیم داده است ترا و مراقبت چنانکه هیچ کس نبیند ترا آنجا که مراقبت کنی الاخدای تعالی و ساختگی کردن چیزی که هیچ کس را در دفع آن حیلتی نیست و در وقت فروآمدن آن پشیمانی سودمند نیست والسلام.

شبلی گفت: از یوسف اسباط پرسیدند که غایت تواضع چیست گفت: آنکه از خانه بیرون آئی هر کرا بینی چنان دانی که بهتر از تست.

و گفت: اندکی ورع را جزاء بسیار عمل دهند و اندکی تواضع را جزاء بسیار اجتهاد دهند.

و گفت: علامت تواضع آنست که سخن حق قبول کنی از هر که گوید و رفق کنی با کسی که فروتر بود و بزرگ داری آنرا که بالای تو بود در رتبت و اگر زلل بینی احتمال کنی و خشم فروخوری و هرجا که باشی رجوع به خدای کنی و بر توانگران تکبر کنی و هرچه بتو رسد شکر کنی.

و گفت: توبه را ده مقام است دور بودن ازجاهلان و ترک گفتن باطلان وروی گردانیدن از منکران و در رفتن به مجبوبات و شتافتن به خیرات ودرست کردن توبه و لازم بودن بر توبه و ادعا کردن مظالم وطلب غنیمت و تصفیه قوت.

و گفت: علامت زهد ده چیز است ترک موجود و ترک آرزوء مفقود و خدمت معبود و ایثار مولی و صفاء معنی و متعزز شدن بعزیز و احترام مشفق و زهد در مباح و طلب ارباح قلت رواح یعنی آسایش.

و گفت: ازعلامت زهد یکی آن است که بداند که بنده زهد نتواند ورزید الا بایمنی بخدای تعالی.

و گفت: علامت ورع ده چیز است درنگ کردن در متشابهات و بیرون آمدن از شبهات و تفتیش کردن در اقوات و از تشویش احتراز کردن و گوش داشتن زیادت و نقصان و مداومت کردن برضاء رحمن واز سر صفا تعلق ساختن بامانات و روی گردانید ازمواضع آفتاب و دور بودن از طریق عاهات و اعراض از سر مباهات.

و گفت: علامت صبر ده چیز است حبس نفس و استحکام درس و مداومت بر طلب انس و نفی جزع و اسقاط ورع و محافظت بر طاعات و استقصا در سنن واجبات و صدق در معاملات و طول قیام شب در مجاهدات و اصلاح جنایات.

و گفت: محو نگرداند شهوات را از دل مگر خوفی که مرد را برانگیزاند بی‌اختیار و یا شوقی که مرد را بی‌آرام کند.

و گفت مراقبت را علامات است بر گزیدن آنچه خدای برگزیده است و عزم نیکو کردن به خدای تعالی و شناختن افزونی و تقصیر ازجهت خدای و آرام گرفتن دل بخدای و منقطع شدن از جمله خلق به خدای تعالی.

و گفت: صدق را علامات است دل با زبان راست داشتن و قول با فعل برابر داشتن و ترک طلب محمدت این جهان گفتن و ریاست ناگرفتن و آخرت را بر دنیا گزیدن و نفس را قهر کردن.

و گفت: توکل راده علامت است آرام گرفتن بدانچه حق تعالی ضمان کرده است و ایستادن بدانچه بتو رسد از رفیع و دون و تسلیم کردن بما یکون و تعلق گرفتن دل در میان کاف و نون یعنی چنان داند که هنوز میان کاف ونون است و کاف به نون نه پیوسته است تالاجرم هرچه ترا بکاف ونون بود توکل درست بود وقدم در عبودیت نهادن و از ربوبیت بیرون آمدن یعنی دعوی فرعونی ومنی نکند و ترک اختیار گوید و قطع علایق ونومیدی از خلایق و دخول در حقایق وبدست آوردن دقایق.

و گفت عمل کن عمل مردی که او معاینه می‌بیند که او را نجات نخواهد داد الا بدان عمل و توکل کن توکل مردی که او معاینه می‌بیند که بدونخواهد رسید الا آنکه حق تعالی در ازل برای اونبشته بود وحکم کرده.

و گفت: انس را علامت است دایم نشستن در خلوت و طول وحشت از مخالطات و لذت یافتن بذکر و راحت یافتن در مجاهده و چنگ در زدن بحبل طاعت.

و گفت: علامت حیا انقباض دل است و عظمت دیدار پروردگار و وزن گرفتن سخن پیش از گفتن و دور بودن از آنچه خواهی که از آن عذر خواهی و ترک خوض کردن در چیزی که از آن شرم زده خواهی شد و نگاه داشتن زبان و چشم و گوش و حفظ شکم و فرج و ترک آرایش حیوة دنیا و یاد کردن گورستان و مردگان.

و گفت: شوق را علامت است دوست داشتن مرگ در وقت راحت در دنیا و دشمن داشتن حیوة در وقت صحت و رغبت و انس گرفتن به ذکر حق و بی‌قرار شدن در وقت نشر آلاء حق و در طرب آمدن دروقت تفکر خاصه در ساعتی که تو بر حق بود.

نقلست که یکی پرسید از جمع و تفرقه گفت: جمع جمع کردن دل است در معرفت و تفرقت متفرق گردانیدن در احوال.

و گفت: نماز جماعت بر تو فریضه نیست و طلب حلال بر تو فریضه است رحمةالله علیه و الله اعلم.