تذکرة الاولیاء/ذکر محمد بن سماک

از ویکی‌نبشته

آن واعظ اقران ، آن حافظ اخوان ، آن زاهد متمکن ، آن عابد متدین ، آن قطب افلاک ، محمدبن سماک رحمةالله علیه ، درهمه وقت امام بود و مقبول انام بود . کلامی عالی و بیانی شافی داشت ، و در موعظت آیتی بود و معروف کرخی را گشایش از سخن او بود . و هارون الرشید او را چنان محترم داشت و تواضع کرد که گفت : ای امیرالمومنین ! تواضع تو در شرف شریفتر است . بسیاری از شرف تو . و گفت : شریفترین تواضع آن است که خویشتن رابرهیچ کس فضل نبینی . و گفت : پیش از این مردمان دوایی بودند که از ایشان شفا می یافتند ، اکنون همه دردی شده اند که آن را دوا نیست . پس طریق آن است که خدای را مونس خود سازی و کتاب او را همراز خود گردانی . و گفت : طمع رسنی است در گردن و بندی برپای . رسن و بند را بینداز تا برهی . و گفت : تا اکنون موعظت بر واعظان گران آمدی چنان عمل برعاملان واعظان اندک بودندی چنانکه امروز عاملان اندک اند . احمد حواری گفت : این سماک بیمار شد ، تا آب او حاصل کردیم تا زند طبیب بریم ، نصرانی که دروقت او بود . در راه که می رفتیم مردی را دیدیم نیکوروی و خوش بوی و پاکیزه و جامه پاک پوشیده . پیش ما بازآمد و گفت : کجا می روید ؟ گفتم : به فلان طبیب ترسا خواهیم که سماک را تجربت کند و آب می بریم تا بر وی عرضه کنیم . گفت : سبحان الله ! دوست خدای از دشمن خدای استعانت می جوید ؟ و به نزدیک وی می رود ؟ بازگردید و به نزدیک ابن سماک روید و بگویید تا دست بر آنعلت نهد و برخواند اعوذبالله من الشیطان الرجیم و بالحق انزلناه نزل الآیة. مابازگشتیم و حال بدو نمودیم . او چنان کرد که فرموده بود در حال شفا یافت ، و گفت : بدانید که او خضر بود ، علیه السلام . نقل است که چون وقت وفاتش آمد می گفت : بارخدایا ! دانی که درآن وقت که معصیت می کردم اهل طاعت ، تور ا دوست می داشتم . این کفارت آن گردان . نقل است که او عزب بود . او را گفتند : کدخدایی خواهی ؟ گفت : نی . گفتند : چرا ؟ گفت : از بهر آنکه با من شیطانی است . یکی دیگر درآید و مرا طاقت آن نباشد که دو شیطان در یکی خانه چگونه بود . بعد از آن وفات کرد . او را به خواب دیدند . گفتند : خدای با تو چه کرد ؟ گفت : همه نواخت و خلعت و کرامت و اکرام بود ، ولکن آنجا هیچ کس را آبروی نیست الا کسانی را که ایشان بار عیال کشیده اند و تن در رنج دبه و زنبیل داده اند رحمةالله علیه .