تاریخ پانصد ساله خوزستان/چند تاریخچه/تاریخچهای از یفرمخان
تاریخچهای از یفرمخان
در ایران کمتر کسی نام یفرمخان نشنیده، و کسانیکه تاریخ مشروطه ایران را میدانند از اندازه ارزش کارهای او آگاهند.
این زاده ارمنستان در آن جنبش از میان آزادیخواهان سر برافراشت و دلیری و شایستگی بسیار از خود نشان داد و یکی از سرداران بنام جنبش گردید و سرانجام در آن راه کشته شد.
از این مرد در تاریخ مشروطه در بسیار جاها نام برده شده و کارهایش نوشته گردیده. ولی بجا بود که تاریخچه جدایی از او در دست باشد. این تاریخچه که در اینجا بچاپ میرسد یکی از ارمنیهای تهران، چند سال پیش نوشته و بنزد آقای کسروی آورده و چنین پیداست که آنرا از ارمنی ترجمه کرده.
چنانکه خوانندگان هم خواهند دید شیوۀ نویسندگی آن ناشیانه است. با این حال ما آنرا عوض نکرده بهتر دانستیم که چنانکه بود بچاپ رسانیم تنها در برخی جاها که معنی نافهمیدنی بوده اندک دستی برده شده است.
نکتهای که باید یاد کرد آنست که این تاریخچه ناانجام مانده و تا پایان زندگانی یفرمخان نرسیده. بلکه باید گفت بخش بزرگی از کارهای تاریخی او از این تاریخچه بیرون افتاده. دانسته نیست خود نویسنده نخست بپایان نرسانید یا ترجمهکننده بفارسی. بهرحال ما از برادران ارمنی خود چشم داریم که درباره درست گرداندن و بانجام رسانیدن این تاریخچه ما یاری کنند.
بمباردمان مجلس شورای ملی از طرف محمدعلی میرزا تأثیرات عمیق و سرنوشتی (Fatal) بجنبش مشروطیت ایران بخشید.
ظاهراً مقصود نقشهکشی اجرا شد و ضربت به نتیجه مطلوبی رسید یعنی جنبش انقلابی خاموش و اقتدار مستبدی صاحب مطلق وضعیت شد. انجمنها که کانون انقلاب محسوب میشدند بسته شدند. پیشوایان مشروطهخواهان یا دستگیر یا پنهان شدند و یا فرار کردند و اغلب از طرفداران مشروطه در وحشت و اضطراب افتاده خودشان را جمع کرده کنارگیری کردند.
نسیم سنگین و خفهکننده تمام کشور را از طرفی بطرف دیگر فراگرفت ولی در زیر پرده این سکوت ظاهری و در تحت هراس خوفناک برای مشروطیت روش جدیدی تولید میشد، یک روش که عملیتر از سابق بود. نقشههای انقلابی کشیده میشد، فعالیت مخفی تأسیس و برای کارهای آتیه افکار و زمینه میگردید. این فعالیت بیشتر در ولایات بوجود میآمد تا پایتخت که ساکت میمانده بود.
یک نکته قابل توجه که باید در نظر داشت اینست که جنبش مشروطیت ایران چون انقلاب ملل دیگر اگرچه در مرکز شروع شد ولی از چشمههای ولایات آب میخورد. بیش از همه نمایندگان و پیشوایان ولایات بودند که آتش انقلاب را روشن نگاه میداشتند.
اینها بودند که جد و جهد بافزودن قوه مشروطیت مینمودند و نگاهبان مشروطه میشدند.
اینها نیز در نوبه خود تکیه بقوای مشروطهطلبان ولایات میکردند.
در ولایات هم مخصوصا قسمت شمال یعنی آذربایجان و گیلان در ردیف اول جا گرفته با فعالیت خود با هم جنبش را تکمیل میکردند.
در این دو نقطه بود که نقشههای انقلابی تهیه میشد و از اینجاها بود که درخواستهای اصلاحی رادیکال بلند میشد.
در اینجاها بود که فرقهها تأسیس و شعبههای آنها در نقاط مختلف کشور پخش میشدند.
در مسئله تأسیس شعبه فرقه اولین قدم در گیلان مشاهده شد. در رشت بود که شعبههای تشکیلات تبریز با تأسیسات مستقل پدید میآمدند.
در همین کمیتههای مختلف که اغلب از آنها محلی بودند دو فرقه بود که شعبههای متعدد در تمام نقاط کشور داشت.
اینها فرقه دموکرات و فرقه داشناکیسون بودند. قویترین فرقهای که در محیط ارامنه دنیا دارای شعبههای بیشمار و نفوذ بزرگی بود با کمال میل و بدون شرط جنبش مشروطه ایران را استقبال کرده مساعدت خود را از هر حیث رائه داد.
یک فرقه که تقریباً ۲۰ سال تجربههای انقلابی کرده و اعضاء ماهر قادر و فداکار داشت خدمات بزرگی به مشروطه ایران کرد که هیچوقت نباید فراموش کرد.
در مرحله اول که در زیر پرده کار میکرد کوشش میکرد که تشکیلات داخلی را بروی پایههای استواری برقرار گرداند و روح انقلاب را زنده نگاهدارد و در مرحله دوم برای مقاومت قوههای استبدادی وسیله مناسبی تهیه میکرد.
کمیتههای داشناکسیون که تقریبا در تمام نقاط کشور وجود داشتند بموجب برنامه فرقه خود رفتار کرده در جنبشی که مقصود از آن بدست آوردن آزادی بود شرکت کرده از اقدام برهایی ملت برادر و همحال از ظلمت استبداد خودداری نمینمود.
ولی فعالیت واقعی و عملی داشناکسیون از آن موقع شروع شد که مجمع عمومی فرقه بعد از اصغاء راپورتها که نماینده شعبه مرکزی ایران داده بود و بعد از مطالعات و ملاحظات راجع بجنبش مشروطه ایران رأی بشرکت واقعی و عملی در این جنبش داد.
مجمع عمومی این فرقه تشکیل از نمایندگان تمام کمیتهها و شعبههای فرقه میشود و کمیتههای این فرقه در تمام کشورهای دنیا که ارامنه مسکن دارند وجود دارد.
بنابراین مجمع عمومی این فرقه افکار عمومی ارامنه تمام دنیا محسوب میشود.
از این تاریخ فعالیت این فرقه قویتر شده نتیجه خوبی بخشید.
بعد از این تصمیم کمیتهها و اعضاء داشناکیسون خواه در ایران خواه در خارجه حاضر و آماده داخل کار شدند و برای پیشرفت مشروطه جدیت نمایانی کردند.
پیشوایان و رؤساء و مجاهدین هر یکی تکلیف خود را انجام میداد.
(رستم) که اولین پیشوا و مؤسس آن فرقه بود و نفوذ عمیق در فرقه و در محوطه تمام ارامنه داشت که از طرف رفقاء خود واقعا پرستیده میشد چون تمام عمر خود را جهت پیشرفت مقاصد فرقه صرف کرده بود عازم ایران شد در تهران و گیلان و آذربایجان گردش کرد.
مقصود او این بود که اولا گفتگویی با مقامات لازمه کند که برای مقاومت و جلوگیری از مستبدین جبهه واحد و مشترکی انتخاب شود و ثانیا سرکشی به کمیتههای فرقه و داوطلبان آن بکند.
در موقع بلوای تبریز او همیشه پهلوی ستار خان بود و چون سردار ملی تجربهاندوزی و ذهن و فکر وسیع و نفوذ و فداکاری (رستم) را خوب فهمیده بود بنابراین او را خیلی دوست میداشت و برای هر اقدامی با (رستم) مشورت میکرد.
یک عده نسبتا زیادی از داوطلبان ارامنه مسلح شده از قفقاز از سرحد روسیه با زحمات زیاد جان خود را بخطر انداخته وارد تبریز میشدند و بدستور (رستم) بخطرناکترین نقاط جنگ فرستاده میشدند.
جوانهای قهرمان تحصیل کرده صاحب زن و بچه صاحب شغل و مکنت تمام اینها را جا گذاشته به تبریز میآمدند برای شرکت در جنبش آزادیخواهی و برای آنکه در تحت اوامر (رستم) بجنگند و کار کنند.
برای اثبات فداکاریهای داوطلبان ارامنه که به آذربایجان آمده بودند کافی است اگر ذکر اظهار قدردانی را که ستارخان میکرد خاطرنشان کنیم.
ستارخان همیشه تمجید میکرد و میگفت: «اگر ۲۰۰ نفر از این دغاهای داشناکیسون میداشتم توپها را برداشته تا «پطر» یکسره میرفتم»[۱] ستارخان بینهایت اطمینان به (رستم) و به داوطلبان ارامنه داشت و باو واضح بود که در هر جنگی که اینها بروند همیشه فاتح برمیگردند این بود که در موقع باریک همیشه رو به «رستم» کرده میگفت: دغاهاتان بفلان محل بفرست».
خود رستم هم شیمیست ماهر بود یک کارخانه بمبسازی در تبریز تأسیس و توسط چندین نفر شب و روز بمبهای اقسام مختلف میساخت و مستبدین را در خوف و وحشت میانداخت.
یفرمخان هم که عضو داشناکیسون بود نماینده کمیته گیلان آن فرقه و سرکرده آن صفحات بوده است.
یفرم در گنجه متولد شده خیلی کم تحصیل کرده بود طبیعت ناراحت و جسور او نگذاشته بود که تحصیل خود را باتمام رساند.
با داشتن روح انقلابی از کوچکی میل بعملیات جنگجوئی داشت و در ۱۸ سالگی داخل یک دسته انقلابی شد که سرکرده آن «کوکونیان» محصل دانشکده پطرزبورگ بود.
این دسته مسلح خیال داخل شدن به ترکیه داشت ولی در سرحد از طرف قوای روس محاصره و دستگیر و رئیس آن با ۲۵ نفر رفقای خود به سیبری فرستاده شد. در آن صفحات یخ بسته و سرد یفرم تمام زحمتهای اعمال شاقه را میچشید تا بالاخره با سه نفر رفیق خود تصمیم گرفت که فرار کند و نایل بمقصود خود شدند ولی ماههای طولانی در راههای خطرناک با رنج و مشقت و زحمات بزرگ تصادف کردند تا بعد از چند ماه وارد ایران شدند و به آذربایجان آمدند. نقاط فعالیت ابتدایی یفرم قرجهداغ و سلماس و تبریز بود.
در آن نقاط داوطلب فرقۀ بود و در همان موقع معلمی هم میکرد بعد بقزوین حرکت و داخل کار ساختمان شوسه رشت و قزوین شد و بالاخره اقامتگاه خود را رشت قرار داده یک کوره آجرپزی تأسیس کرد و در ضمن آن بتکالیف اجتماعی خود هم میپرداخت.
لازم به تذکر نیست که یفرم در رشت اغلب اوقات خود را بکارهای عمومی صرف میکرد و کارهای کمیته را در آنجا انجام میداد.
در موقع جنبش مشروطه او هم بجوش آمده داخل عملیات شد.
تبلیغ میکرد، تشکیلات بوجود میآورد، تقاضای فعالیت واقعی و عملی و جدی میکرد. یفرم طرفدار عملیات افراطی بود و پیشنهاد میکرد که تمام وسایل برای سرنگون کردن استبداد غنیمت شمرده شود و با ضربتهای پیدرپی و مستقیم استبداد در اضطراب انداخته گردد.
یفرم از طرف کمیته داشناکسیون نماینده در کمیته «ستار» بود این کمیته پیشوای انقلابیون رشت بشمار میرفت.
جنگهای آذربایجان و مقاومت قهرمانانه تبریز یفرم را خیلی بجوش میآورد و لا ینقطع پیشنهاد میکرد که بیک اقدامی برای کمک به تبریز پرداخته شود.
نقشهها میکشید و فکرها میکرد بعقیده او در این موقع که تبریز جنگ «آزادی یا مرگ» میکرد برای تشکیلات و اعضای مشروطه خواهان هیچکجا ساکت نشستن سزاوار نبود بنابراین پیشنهاد میکرد که باید اقدامی کرد و نگذاشت که استبداد تمام توجه خود را به یکسو گردانیده و تمام قوه خود را به یک طرف بفرستد و مغلوبش کند.
بعد از سعی و جدیت و حاضر کردن یک عده و بعد از تهیه مقدمات بالاخره موفق به تشکیل یک دسته مجاهدین گردید که هر چه کمعده ولی جسور و آماده بفداکاری بودند.
دسته کوچکی هم پسران حاجی وکیل در برادر میرزا کریمخان و معزالسلطان داشتند اینها مخصوصا بقفقاز رفته چند نفر گرجی همراه خود برشت آورده و بخرج خود آنها را نگاه میداشتند.
در اوایل فوریه ۱۹۰۹ یک روز حاکم گیلان آقا بالا خان سردار بعادت معمول خود میهمانی تهیه کرده دوستان خود را به باغ «مدیریه» دعوت کرده بود.
میرزا کریمخان و معز السلطان خودسرانه یک نقشه میکشند و با دسته گرجیهای خود حمله بباغ کرده آقا بالا خان سردار را بقتل میرسانند همانکه این خبر به شهر رسید فورا یفرم به دسته خود حمله باداره حکومتی کرد.
بعد از آن زدوخورد مختصر اداره را تصرف کرده آتش زد. این موقع آن دو برادر با گرجیها و دسته خود رسیده داخل جنگ شدند.
در این زدوخورد یک مجاهد ارمنی و یک گرجی کشته گردیدند.
با تصرف اداره حکومتی شهر رشت تمام بتصرف انقلابیون آمد.
مشروطهطلبان معز السطان را حاکم موقعی انتخاب و محافظت شهر را بعهده یفرم و مجاهدین او گزاردند.
ولی برای آنکه مسئله عمومیت پیدا کند و تمام طبقه ملت شریک کار باشند یفرم با آگاهی کمیته داشناکیسون مجمع عمومی در مدرسه تشکیل و یک هیئت حربیه انتخاب کرد که مسئولیت حفاظت شهر را عهدهدار شود.
در این موقع سپهدار که بحکم دولت به سوی تبریز حرکت و در محاصره تبریز شرکت کرده ولی چون مابین عین الدوله که فرمانده کل و والی آذربایجان بود و او نزاع افتاده و سپهدار قهر کرده بود و از راه آستارا میخواست به املاک خود در تنکابن برود و به رشت رسیده بود[۲] انقلابیون موقع را غنیمت شمرده تصمیم گرفتند او را در رشت نگاه داشته حاکم کنند و باین مقصود نماینده نزد ایشان فرستادند.
سپهدار مجبور شد پیشنهاد را قبول کند و در رشت بماند و اسم حکومت هم دریافت دارد.
لازم به ذکر نیست که بعد از این موقعیت عده زیادی داخل دسته یفرم شدند از رشت از انزلی و غیره و داوطلبان قفقاز هم وارد رشت گردیدند اغلب این داوطلبان سرباز و صاحبمنصب ارامنه بودند که در قشون روس خدمت کرده بودند و یا مجاهدینی بودند که کارآزموده و در جنگها تجربهها تحصیل کرده بودند در ضمن چند نفر هم گرجی و تاتار بودند.
بعد از تشکیلات حکومت داخلی و برقرار کردن حفاظت شهر رشت یفرم مثل یک جنگی هوشیار اول دور و اطراف را جستجو کرد بعد یک دسته پیش قراول به رودبار فرستاد. این دسته در رودبار سنگرها تهیه کرده و منتظر یفرم شدند. بزودی یفرم هم بعد از آنکه از سپهدار و اولیاء امور قول گرفت که بزودی قوه برای او فرستند با دسته کوچک خود عازم رودبار شد.
سه روز در آنجا اطراف را ملاحظه میکرد و سنگرها را معین مینمود و چون اطمینان حاصل کرد که از طرف دولت اقدامی نمیشود تصمیم به پیشرفت گرفت و حرکت کرده وارد منجیل شده سنگر عمده آنجا را به تصرف آورد.
تقریبا یک ماه بیخود در منجیل قوه کمکی از رشت بود. همچنان منتظر بود که قوه دولت حمله بکند ولی انتظار بیجا.
بعقیده یفرم منجیل جای مناسبی بود که ممکن بود با قوه کمی مقاومت در برابر اردوی دولتی کرد و مغلوبش کرد.
ولی تصور میرود که دولت هم این نکته را فهمیده اثری از وجود خود نشان نمیداد در حالیکه جدوجهد او این بود که جنبش جدید را در همان آغاز خود خاموش گرداند و برای این مقصود اردویی از سربازان و سواران مختلف توسط رؤسای طایفهها تهیه میکرد.
از جمله یکی از آنها غیاث نظام قزوینی مشهور بود.
بحکم دولت غیاث نظام تهیه قشون کرده با سرکردگی پسر خود به مقابل یفرم فرستاد. قشون وارد (یوزباشی چایی) شده از دو زد و مقدمه لشکر حمله به متمردین کردند.
با وصول این خبر یفرم تصمیم گرفت که او زودتر از دولتیان باقدام پردازد «با چهل نفر مجاهد دلیر حرکت کرده وارد (ملادره) شده با تلفن با (یوزباشی چائی) حرف زده اطلاع پیدا کرد که پسر غیاث نظام سواران خود را در یک کاروانسرا مرکزیت داده و برای حفاظت سر پل قراول گذاشته است.
بعد از تحصیل این اخبار یفرم بدون معطلی فورا به (یوزباشی چایی) با تاخت حرکت میکند.
باید گفت که علت عمده موفقیتهای یفرم در جنگهایش تندروی و عجله و عملیات بدون فوت دقیقه او بود و اگر حصایص جسوری و دلیری و گرفتن تصمیمهای قطعی و اجرای آنها را هم اضافه به تندروی کنیم خواهیم فهمید که جهت پیشرفتهای یفرم چه بود که با عده قلیلی مجاهدین خود حمله به قشونهای بزرگی میکرد و آنها را به خوف و وحشت میانداخت و در اندک زمانی فرارشان داده خود فاتح میشد.
او این روش را از اولین مرحله اتخاذ کرده بود در رشت اداره حکومتی را بهمین روش تصرف کرد.
در یوزباشی چائی نیز درباره عیاث نظام همان روش را بکار برد.
زیرا تمام شب را راه پیموده نصف شب وارد (یوزباشی چایی) شده و مثل طوفان حمله بکاروانسرا کرده محاصرهاش نمود یفرم به سر کرده سواران اول تکلیف تسلیم کرد.
ولی سواران اعتنا ننمودند و آنوقت یفرم امر حمله داد که بعد از زد و خورد مختصری سه نفر از بزرگان کشته شد سواران بیصاحب ماندند و از تاریکی شب استفاده کرده فرار نمودند و متفرق شدند چند جسد و چند اسب و مواد جنگی جا گزاردند.
باین وسیله با اقدام سریع یفرم بکنار گردانیدن سد اولی از سر راه خود موفق شده برای پیشرفت آتیه خود راهی باز کرد.
صبح زود دهقانان نزد فاتحین حاضر شده درد دل خود و تاختوتاز و ظلمهای سواران که به آن بدبختان کرده بودند تفصیلا توضیح دادند در یکی از اصطبلها چند نفر زندانی زنجیر کرده پیدا شدند که خلاصی یافتند از قزوین از طرف دولت برای جبران این شکست که با همه کوچکی نتیجه مهمی در برداشت و برای جنگهای آینده تأثیرات قطعی توانستی کرد قشون منظمی بمقابل یفرم فرستاده شد.
از روی خبرهایی که میرسید یفرم دانست که این اردو تشکیل شده از سربازان و سواران شاهسون خیلی قوی است و با این حال با پنجاه یا شصت نفر آن هم در (یوزباشی چایی) مقاومت خیلی مشکل خواهد بود و به این جهت بر اثر اقتضای موقعیت از یوزباشی چائی عقبنشینی کرده به منجیل برگشت اقامت او در یوزباشی چائی بیش از چند روز نبود.
ولی این عقبنشینی طوری به عمل آمد که تصور میرفت یفرم آمده بود پسر غیاث نظام را تنبیه و سرکوبی کند و برگردد.
یفرم چندی بماندن در این محل مجبور شد. زیرا قوه و مواد جنگی لازمه که میبایست از رشت برسد نرسیده بود. سپهدار همیشه تعلل میکرد و نمیفرستاد.
یفرم ناچار شد تصمیم بگیرد که خود بجدوجهد پردازد و در نتیجه اولا بشماره مجاهدین خود افزوده و ثانیا وسایل فراهم آورد که برای جنگهای طولانی توانا باشد. رویهمرفته نفرات او تا به ۶۰ نفر میرسد و نسبتا مهمات جنگی کافی هم بدست آورده بود.
این قوه را برای اجرای نقشه جسورانه خود کافی شمرده تصمیم گرفت از راه غیرمستقیم پشت قشون دولتی را گرفته با حمله غیر منتظره قزوین را به تصرف بیاورد.
برای اجرای این نقشه ۲۵ نفر بمحافظت سنگرها در محل گذاشته خودش با ۳۵ نفر مجاهدین ارامنه (دو نفر از آنها گرجی بودند) به ده (خرزان) که ۳۰ کیلومتر از قزوین دور بود حرکت کرد.
ولی بلندی ده و سردی فوق العاده هوا و فزونی برف و بسته بودن راهها اجازه پیشرفت نمیداد و یفرم بماندن چند روز در (خرزان) مجبور شد در آن ضمن اطلاع پیدا کرد که قدری دورتر از (خرزان) در ۲۰ کیلومتری قزوین در ده «نکی» ۳۰۰ نفر سرباز و شاهسون جمع شدهاند.
چون دانسته بود که سواران از وجود او و نفراتش در (خرزان) اطلاع دارند مراسله بسرکرده آنها نوشت که عبارت آن مخلوط از دوستی و تهدید بوده.
در مراسله ذکر میکرد که او بر ضد دولت استبدادی و وضعیت استبدادی میجنگد و هیچ عداوت با آن سرکرده و امثال او ندارد بلکه همه آنها را برادر خود محسوب میدارد. بنابراین هیچ سزاوار نمیبیند که مابین برادران جنگ و جدال واقع شود.
در آخر مراسله اطلاع میداد که چون خود تصمیم گرفته بقزوین برود و آنجا را تصرف کند بیخود است که ایشان جلو او را بگیرند چون برای اجرای تصمیم در جلوی خود و هرکس هر چیزی باشد سرنگون کرده حرکت خواهد کرد بنابراین توصیه مینمود که آنها خود را از خطر خلاص کرده از راه دور شوند.
در جواب این مراسله سرکرده قشون جواب داد که او نوکر صمیمی دولت است و احکام دولت را باید انجام دهد و بنابراین ناچار است در جای خود جلوگیری از متمردین کند در ضمن اضافه کرد که تا زنده است مقاومت کرده از جای خود تکان نخواهد خورد.
یفرم نامه دومی باو نوشت که باز جواب منفی رسید.
در جواب نامه سوم آنسر کرده عصبانی شده کاغذ را پارهپاره کرد و به قاصد شفاها گفت:
«برو بگو با تمام قوه خود بیاید من ۳۰۰ نفر قشون و یک توپ دارم آن با قوه چند نفری خود چه میتواند بکند برو بگو بیاید».
این حرکت سرکرده اثر سختی به یفرم کرد که بسیار عصبانی شده فرمان حرکت فوری داد.
۳۰ بزودی حاضر و آماده حرکت گردید که همانکه به «نکی» رسیدند حمله کردند. طرف مقابل هم خوب مقاومت کرد. ولی در جلو حمله دلیرانه مجاهدین سواران تاب ایستادگی نداشتند و مغلوب شده عقبنشینی اختیار کردند و سنگرهای اولی خود را از دست دادند بعد از آن سنگرها را یکییکی تخلیه کرده داخل ده گردیدند.
در موقع ورود به ده اسب یفرم گلوله خورد و خودش هم از پهلو مختصر زخمی برداشت. ولی اعتنا به این چیزها نکرده مثل برق به ده حملهورش تمام سنگرهای دشمن را گرفت سواران در مسجد جمع شده به مقاومت سختی پرداختند.
در اینجا بمب کمک خوبی بمجاهدین کرد که چون چند تا پرتاب کردند دشمن را پراکنده مسجد را بتصرف آوردند.
سواران متفرق شده به دهات اطراف فرار کردند و خیلی مهمات جنگی بجا گذاردند. یفرم تعقیب آنها نکرد. زیرا که شب نزدیک بود در این جنگ از سواران چندین ده نفر کشته شدند.
بمبها و ده تیرها کار خود کرده بودند.
مجاهدین هیچ کشته ندادند فقط اسب یفرم و چند اسب دیگر گلوله خوردند.
تأخیر ورود قوه کمکی از رشت و کمی قوه (که ۳۰ نفر بیشتر نبودند) از یکطرف و وضعیت خطرناک ده «نکی» از طرف دیگر یفرم را مجبور کرد که این ده را ول کرده به «خرزان» برگردد و نیز از فتح خو به رشت و به سپهدار اطلاع داد.
باید گفت که موفقیت انقلابیون در همهجا مردم را بجوش میآورد بخصوص در گیلان. ولی این هم باید گفت که در رشت سعی لازم نمیکردند که دستههای جدید داوطلبان تشکیل داده و بجبهه جنگ فرستند در مقامات عالی مخصوصا در رفتار سپهدار دودلی مشاهده میشد.
تصور میرفت که او میخواهد اسبابی فراهم بیآورد که خودش را از آن وضعیت که نامناسب میشمرد خلاص گرداند. بلکه سوء ظن میرفت که او باطنا بر ضد جنبش مشروطه باشد.
با اینحال اگرچه دیر هم بود دستههای داوطلب تشکیل میشدند یکی از دستهها دسته منتصر الدوله بود که با ۱۰۰ نفر بجبهه جنگ حرکت کرده راه «پاچنار» را نگاه میداشت.
دولت هم بیکار نبود. او هم قوه خود را برقرار میکرد و تشکیلات میداد.
عده بزرگی از قشون در قزوین تمرکز داده بود. دسته عقبی در یک نقطه مابین راه قزوین و همدان و پیش قراولان آنها هم در پل «آمبو» قرار گرفته بودند.
در مقابل این پیش قراولان یفرم بمانوری برخاست بدین ترتیب که با ۲۵ نفر بطرف پل حرکت کرد قشون دولتی بتصور آنکه مجاهدین خیال حمله دارند پل را ول کرده بسوی قزوین فرار کرد که یفرم پل را تصرف کرد.
ولی چون احتیاج بنگاه داشتن آن نبود دوباره به «خرزان» باز گردید.
در راه پسر کوچک عیاث نظام که با مادر خود از ده فرار کرده به قزوین میرفت دستگیرش کرد.
روز دیگر یفرم با مجاهدین خود نقل مکان به ده «آقاباب» که تقریبا در ۲۰ کیلومتری قزوین بود کرده به تهیه حمله قزوین پرداخت.
در موقع حرکت از رشت از طرف سپهدار و کمیته قول به یفرم داده شده بود که بزودی قوه که از هر حیث آماده و حاضر باشد تشکیل و بکمک او فرستاده خواهد شد تا وسایل فراهم آورده هرچه زودتر به تهران حرکت کند.
ولی برخلاف آن وعده و برخلاف تقاضای متعدد و سخت که از طرف یفرم میشد این کمک دیر کرد و سپهدار قول خود را انجام نداد و کمیته هم به فرستادن داوطلب موفق نشد باین جهت که یفرم مجبور شد چند ماه در نقاط مختلف درنگ کند.
بعد از دو ماه از حرکت یفرم دسته منتصر الدوله با ۱۰۰ نفر کمک آمدند بعد از ورود این دسته به (آقا بابا) یفرم قوه خود را کافی شمرده روز دوم با تلفن بحاکم قزوین و بسرکردگان سواران از قبیل غیاث نظام و مسیح خان ابلاغ که چون خیال دارد بقزوین بیاید بنابراین پیشنهاد میکند یا از شهر خارج و یا تسلیم شوند.
آنها سه روز مهلت خواستند. معلوم است که برای چه؟ یفرم مقصود اینها را فهمیده با آن حال درخواستشان را قبول کرد.
روز دوم به یفرم اطلاع رسید که سردار مظفر چهار عراده توپ برداشته میل دارد باملاک خود برود برای مجاهدین چهار توپ خیلی قابل توجه بود بنابراین تصمیم گرفتند جلوگیری کرده توپها را از دستش بگیرند.
ساعت ۵ بعد از ظهر یفرم با ۹۰ نفر حرکت کرد. ولی این کوشش نتیجه نداشت. زیرا سردار مظفر از راه عبور کرده نزدیک باملاک خود رسیده بود.
از آن نقطه که مجاهدین رسیده بودند تا شهر سه کیلومتر بود یفرم تصمیم گرفت عوض عودت به آقا بابا بطرف قزوین حرکت و حمله کند و اینطور هم کرده و با دسته خود بزودی نزدیک باغات شهر رسیده و چون هیچکسی را از قراول یا سرباز در آنجا نیافت و متحیر ماند همین سکوت و بیپروایی تا اطراف خانههای بیرون دروازه و نزدیک دروازه حکمفرما بود.
ساعت ۸ عصر یفرم با دسته خود بدون اشکال داخل شهر شد و به طرف اداره حکومتی جلو رفت همانکه نزدیک اداره حکومتی شد تیراندازی کرده بصدای بلند فریاد زد: «زنده باد مشروطه».
از این صدا کسانیکه در حکومتی بودند هراسان گردیده دست باسلحه خود بردند.
بموجب نقشه که قبلا تهیه شده بود هر یک ده نفری از مجاهدین جایی را سنگر خود گرفته مشغول زدوخورد شدند از اداره حکومتی و از قراولخانههای اطراف مقاومتی سخت میشد. قشون که در شهر تمرکز داده شده بود تقریبا ۱۲۰۰ نفر بودند بنابراین وضعیت مجاهدین خیلی سخت و دشوار بود.
ولی مجاهدین موقعیت خود را فهمیده جهد دلیرانه میکردند و مثل شیر میجنگیدند.
با وجود این باقوه قلیلی که داشتند شکستن درهای اداره حکومت غیرممکن بود. بدستور یفرم نفت آورده درها را آتش زدند و موفق به تصرف قسمت اول آن اداره شدند.
میخواستند داخل اداره بشوند که اطلاع رسید مسیح خان ۲۵۰ نفر سوار شاهسون از طرف دروازه قزوین بشهر حمله کرده است یفرم فورا ملتفت وضعیت خطرناک شده دانست اگر بگذارد مسیح خان جلو بیاید مجاهدین مابین دو آتش خواهند افتاد بنابراین بمجاهدین دستور داد اداره حکومتی را محاصره نگاه دارند و خودش با هفت نفر به طرف خطر دوید.
مسیح خان با سواران خود در یک کاروانسرا جمع شده بودند همانکه دسته کوچک را مشاهده مینمایند شروع نموده به تیراندازی پرداختند. دسته هفت نفری هم بنوبه خود جواب دادند دو ساعت تمام این زدوخورد طول کشید و بالاخره مسیح خان با پسر خود تسلیم شدند.
مجاهدین سوارانرا خلع اسلحه کردند و باین ترتیب برای منتصرالدوله راه باز شد. او با ۱۰۰ نفر و با توپهای خود وارد شهر گردید.
یفرم سواران تسلیم شده را تحت اختیار منتصرالدوله گذاشته خودش باداره حکومتی رهسپار شد.
اینجا جنگ دوام داشت. یفرم دید موقع بکار انداختن بمب رسیده و چند تا پرتاب کرده سواران اداره حکومتی را در وحشت و خوف انداخت که دیگر تاب مقاومت نداشته تسلیم شدند.
تقریباً ۱۲۰۰ نفر بودند یفرم داخل اداره حکومتی شده آنجا را تصرف کرد و متجاوز از ۲۰۰۰ تفنگ از هر قبیل (ورندل و فرانسه و ۳ تیر و غیره) بدست آورد.
بعد از بازرسی معلوم شد که حاکم از آنجا فرار کرده در یک خانه مخفی شده است. در این خانه تقریباً ۱۰۰ عدد تفنگ نیز بتصرف آوردند.
زدوخورد قزوین ۱۵ ساعت طول کشید از دسته یفرم دو نفر ایرانی یک نفر ارمنی و یک نفر گرجی کشته شدند. از طرف دیگر دولتیها تقریباً ۴۰ نفر کشته شده و عده زیادی هم زخمی گردیده.
نباید تعجب کرد که مجاهدین که دسته کوچکی بودند با ده مقابل عده خود جنگ کرده مغلوبش ساختند.
چه باید در نظر داشته باشیم که این دسته اولا از جان خود گذشته و بجان باختن در راه مقصود خود حاضر بودند ثانیا در دست آنها یک وسیله دیگری بود که دشمن را در خوف و وحشت میانداخت و آن عبارت از بمب بود که سواران تا آنروز ندیده بودند.
تصرف شهر قزوین را برشت و سپهدار اطلاع دادند. سپهدار فورا امر بچراغانی داد. خبر این فتح بشهرهای دیگر هم اطلاع داده شد. در تبریز با شوق و مسرت فوق العاده این خبر تلقی گردید.
بعد از تصرف قزوین انجمن را برقرار و حکومت شهر را بآن واگذار کردند.
اشخاصی که تا آن موقع پنهان شده بودند بیرون آمدند و اشخاصی که سوء رفتار کرده بودند به مجازات رسیدند. یکی از اینها غیاث نظام بود. پسر او در ده یکنفر کشته بود.
از طرف تشکیلات ارتشی یفرم تقاضای تحویل پسر مقصر با ده هزار تومان جریمه بصندوق مشروطهطلبان نمود و برای اجرای این حکم ۲۴ ساعت مهلت داد.
غیاث نظام این تصمیم را شوخی پنداشت و هیچ اعتنا نکرد. بعد از انقضاء ۲۴ ساعت غیاث نظام از طرف مجاهدین کشته گردید.
به یفرم که در جلسه انجمن حضور داشت اطلاع دادند که از قونسول روس خواهش کردهاند که بیاید منزل غیاث نظام را تحت پرچم روس قرار بدهد.
یفرم بدون فوت وقت با چند نفر بمنزل غیاث نظام شتافت خانه را بتصرف درآورد و بزن و پسر غیاث نظام دستور داد که قونسول روس را قبول نکنند در ضمن قول داد که دارایی و املاک و عنوان و شغل غیاث نظام را به پسرش واگذار نماید.
قونسول روس هم رسید ولی پسر غیاث نظام بموجب دستور یفرم رفتار نمود و قونسول مجبور شد برگردد. چندی بعد سپهدار و معز السلطان با قوه خود وارد قزوین شدند.
یفرم به تنظیم شهربانی پرداخته بآن نظم داد و سعی کرد که قوه مشروطهطلبان هرچه ممکن است زیادتر و پرزورتر باشد.
لازم بذکر نیست که تصرف قزوین تأثیر عمیق بدولت و مخصوصا بمحمد علی میرزا کرد.
محمد علی میرزا در فکر نقشهکشی افتاد که تأثیر این فتح را کمتر گرداند و در ضمن با حیله این قوه خطرناک را که حالا در قزوین جمع شده بود برطرف سازد.
برای این مقصود یک دفعه دیگر هم فرمان برقراری و همیشگی شدن مشروطه را اعلام داشت و موضوع این فرمان دولت را به سپهدار و یفرم اطلاع داد.
در همان موقع مخفیانه سپهدار را دعوت بطهران نمود باین معنی که با ۳۰۰ نفر سوار خود برای گفتگوی صلح به تهران برود و در ضمن اظهار امیدواری کرد که صلح انشاء اللّه برقرار میشود و سپهدار در آن موقع حکومت یک قسمت عمده کشور را عهدهدار میشود.
این پیشنهاد را سپهدار خیلی پسند کرد و میل داشت قبول کند و این خیلی طبیعی بود. زیرا سپهدار اولا طرفدار دولت و حاضر برای صلح بدون شرط بود.
ثانیا رشوت حکومت خیلی دلپسند بود سپهدار خیلی میل داشت این پیشنهاد را قبول نماید. ولی بعد مشاهده کرد که آشکارا غیرممکن است برود و میخواست مخفی به تهران برود.
چون یفرم و رفقای او خیال سپهدار را فهمیدند قراول گذاشتند و مثل تحت الحفظ نگاهش میداشتند. محمد علی میرزا از یک طرف پیشنهاد صلح کرده از طرف دیگر قشون خود را منظم و حاضر میکرد و از تهران به قزوین راه را محکم میکرد و برای این مقصود قزاق و سوار به کرج و جلوتر میفرستاد و سرکردههای مشروطهطلبان که در قزوین جمع شده بودند اعتنا بموضوعهای برقراری مشروطه و پیشنهاد صلح و غیره نکرده تهیه لوازمات برای پیشرفت به تهران میکردند.
برای اجرای این مقصود تصمیم گرفتند یفرم برشت برگردد و مهمات جنگی بیاورد و سپهدار معز السلطان و منتصر الدوله به کرج حرکت کنند.
این قوه حرکت کرده در (ینگی امام) منتظر یفرم شدند. بعد از هشت روز یفرم برگشت و دسته خود را که در قزوین مانده بودند برداشته همان شب بقوه سپهدار و غیره ملحق شد.
درینگی امام مشاوره کردند یفرم پیشنهاد کرد که بدون معطلی به کرج حمله کنند و در جستجو معلوم شد که پل کرج سنگربندی شده و ۶۰۰ نفر قزاق با دو توپ صحرایی و دو اسلحه مسلسل در کرج قرار دادهاند.
سپهدار و دیگران زدوخورد با این قوۀ پرزور را مقتضی نمیدیدند و این عمل را دیوانهوار میشماردند. یفرم اصرار کرد و بامداد روز دیگر ۲۰ نفر جلو فرستاد و خودش بعداز ظهر با ۳۰ نفر حرکت به کرج کرد.
سرکرده قزاقهای کرج کاپیتان (بلازنوف) بود. یفرم از راه با تلفون شوسه روس با ایشان گفتگو کرد و باو اطلاع داد که میل دارد به تهران برود و بنابراین توصیه مینماید که از پل کرج خارج شود و سبب ریختن خون بیخود نشود.
(بلازنوف) در جواب وظیفه خود را خاطرنشان کرد و اضافه نمود که دولت او را برای نگهداری پل کرج فرستاده و تکلیف او همانست که کسی را نگذارد که از پل عبور کند.
اگر یفرم میل به تهران رفتن دارد میتواند از راه دیگر برود ولی او فقط مواظب اجراء وظیفه خود و دستور مافوق شده به احدی اجازه عبور از پل نخواهد داد.
یفرم با حال عصبانی جواب داد اگر بشما حکم شده است که کسی نگذارید از پل عبور کنند بمن هم دستور داده شده که تمام مانعها را خورد کرده به تهران وارد شوم - با این جمله قطع گفتگو کرده به دسته خود امر پیشرفت داد.
در پانزده کیلومتری کرج خبر رسید که بیشتر قراولان یعنی آن ۲۰ نفر با قزاقها در زدوخورد هستند یفرم روش خود را تند کرده مثل طوفان حمله کرد.
این سرعت قزاقها را در وحشت انداخت. فقط یکساعت مقاومت کردند و ۴ نفر کشته داده فرار اختیار نمودند. یفرم پل کرج را تصرف کرده فورا بسپهدار اطلاع داد.
او را به کرج دعوت نمود. بعد از وارد شدن سپهدار و دیگران پیشنهاد میکردند که قزاقها تعقیب کرده شوند. ولی یفرم بچند دلیل آنرا نمیپذیرفت یکی بمناسبت نبودن وقت که شب نزدیک بود و دیگری خسته شدن مجاهدین.
سپس پیشنهاد کرد که حمله را برای فردا صبح بگزارند ولی سپهدار در پیشنهاد خود اصراری میورزیده و بدون یفرم حکومت کرد. بعد از رفتن آنها یفرم نتوانست بیشتر صبر کند و با دسته خود بعقب آنها روانه گردید.
در جلو کاروانسرای شاهآباد توپها تیراندازی میکردند. سپهدار و غیره چون هیچ انتظار اینطور مقاومت نداشتند مجبور شدند بطرف شرق برگشته عقبنشینی کنند.
در این حال یفرم وارد شده با ۳۰ نفر خود یک حمله غیر منتظره کرده قزاقها را از سنگرهای خود خارج نمود. قزاقها عقبنشینی کرده بره رهسپار شدند.
مجاهدین کاروانسرا تصرف کردند و بزودی مجاهدین که عقب نشسته بودند بمیدان جنگ رسیدند و ده را هم بتصرف آوردند.
نزدیک صبح قزاقها توپ را جا گذاشته از ده هم عقبتر رفتند.
مجاهدین با روش تند بتعقیب آنها پرداختند و ناگهان خود را بروی عده تازه نفس که از شهر فرستاده شده و تقریبا ۴۰۰ نفر میبودند یافتند.
یفرم دستور داد که چند نفر رفته توپی را که در موقع عقبنشینی برده بودند جلو بیارند این امر اجرا شد ولی توپ فقط سه گلوله میداشت.
این کمی گلوله و زیادی قوه طرف مقابل تأثیرات خیلی بدی بمجاهدین کرد که توپ را هم جا گذاشته عقب نشستند. یکقدر بیترتیبی در اردوی مشروطهطلبان رخداد هرکسی بخیال خود و برای نجات خود عقب میرفت.
یفرم با چند نفر تنها مانده سعی میکردند که عقبنشینی خود را حفظ کنند با زدوخورد عقب مینشستند و خوشبختانه بموقع بکرج رسیدند چون آقایان میل داشتند کرج را هم ول کرده پل کرج را هم از دست بدهند یفرم با لحن خشن به سپهدار ملامت آغاز کرد که قدم اول عقبنشینی را او برداشته و عبرت بدی برای دیگران شده.
ولی اینها سودی نداد زیرا که ضربه بوضعیت روحی مجاهدین زده شده و قدری سست شده بودند.
این هم نباید فراموش کرد که آن هنگام که اینها در کرج بودند منشیهای سفارت انگلیس و روس وارد کرج شده و بعنوان نماینده از طرف شاه تأیید کردند که شاه میل بصلح با مشروطهطلبان دارد بنابراین پیشنهاد متارکه جنگ مینماید.
که زمینه برای صلح و امنیت حاضر شود. ولی یکی از آنها در موقع حرکت مخفیانه گفت: «مقصود از این پیشنهاد فقط وسیله تأخیر و استفاده وقت است تا قشون روس برسد.»
بعد از این ضربت ماندن در کرج بیمعنی بود و مجاهدین کرج را تخلیه کرده به یک ده نزدیک (حصارک) رفته آنجا اردو زدند.
در این ده تمام ۱۵ روز برای ترتیب دادن اردوی خود پرداخته منتظر پیشآمد و وقایع شدند پیشآمد هم برای مشروطهطلبان صورت خوبی بخود میگرفت. باین معنی که یک اردوی ۲۰۰۰ نفری از بختیاریهای مشروطهطلب بسرکردگی سردار اسعد جلو آمده نزدیک «ده شاه» اردو زده بودند.
اردوی یفرم و سپهدار از کنار دست راست رودخانه کرج حرکت کرده به ده «قره تپه» وارد شد و بسردار اسعد خبر داده و او را دعوت برای مشاوره کرد. سردار اسعد آمد و در آنجا نقشه یک جنگی کشیده شد که بموجب آن بایستی بختیاریها از جناح راست و سپهدار از جناح چپ و یفرم هم از مرکز جلو رفته در ده «پیروز بهرام» تمرکز پیدا کنند.
صبح زود جهت اجرای این نقشه از ده «قره تپه» حرکت کرده بدشت «ده شام» رهسپار شدند بعد از چند کیلومتر از یکی از باغات بطرف دسته یفرم تیراندازی شد. مجاهدین بازرسی فرستاده از قضیه چیزی نفهمیدند و دوباره حرکت کردند.
ولی بزودی مجبور ایستادن شدند چون مشاهده کردند که دسته بزرگی با تیراندازی بطرف آنها جلو میآیند. بتصور آنکه این دسته از بختیاریهای دوست هستند یفرم دستور داد که بدون تیراندازی جلو بروند. ولی چون از طرف مقابل تیراندازی قطع نمیشد یفرم امر کرد از اسبها پیاده شده منتظر رفع سوء تفاهم شوند.
ولی دسته مقابل بیخیال تیراندازی میکرد با دستور یفرم دسته مجاهدین در دره نزدیک جمع شدند. سواران فورا آنها را محاصره کردند و بخیال آنکه مجاهدین میل به تسلیم دارند دیگر تیراندازی نکردند. در این موقع معلوم شد که این سواران چند صد نفر بختیاری طرفدار دولت هستند و چند نفر از مجاهدین را گرفته خلع سلاح کردند چند نفر هم دور یفرم گرفته میخواستند دستگیرش کنند.
ولی یفرم فورا ده تیر درآورده چند نفر را بزمین انداخت و امر به تیراندازی کرد. در مرحله اول با ده تیر و بعد از قدری که دشمن عقب نشستند با تفنگ این ۶۰ نفر شجاع سواران را تعقیب کردند از دسته یفرم دو نفر ایرانی و دو نفر ارمنی که از قفقاز وارد شده بودند کشته شدند.
اسامی این دو نفر آخری از این قرار بود. یکی خچو از ولایات (قزاق) از ده (ورین اخبیور) و دیگر (دانیال) از یکدیگر بودند. دشمن تقریبا ۷۰ نعش و ۱۲۰ اسب جا گذاشت.
بعد از آن دسته مجاهدین جلو رفته ده (بادامک) را محاصره کردند.
جنگ بمباردمان سختی شد. از عقب توپهای مجاهدین را جلو آورده مشغول تیراندازی شدند و ده را بتصرف آوردند. در این جنگ یک نفر مجاهد تهرانی باسم (سمباد) کشته شد در جناح بختیاری هم جنگ سختی شد.
بعد از زدوخورد سه روزه سردار اسعد جلو آمده باردوی یفرم و سپهدار ملحق شد با بودن او مشورت کردند و تصمیم گرفتند که همان شب حمله به پایتخت کنند و بموجب این تصمیم از ساعت ۲ بعد از نصب شب حرکت کرده حمله به تهران کردند.
ترتیب وعده قوه مشروطهطلبان از این قرار بود سردار اسعد ۲۰۰۰ نفر بختیاری سپهدار با ۲۰۰ نفر سوار و یفرم با ۱۰۰ نفر مجاهدین ارامنه (دو نفر از آنها گرجی بودند و چند نفر هم ایرانی) معز السلطان و عمید السلطان و منتصر الدوله با ۷۰۰ نفر سواره و ۲ عراده توپ بکرج رفتند.
در خارج شهر جنگی رخ نداد. بعد از وارد شدن بتهران قزاقها و سواران مقاومت کردند ولی در مقابل حمله سخت مشروطهطلبان مجبور بعقبنشینی شدند. یفرم با دسته خود بطرف مجلس و مسجد سپهسالار شتافته هر دو را به تصرف آورد و بدست بختیاریها سپرده خودش بطرف قزاقخانه رفت سرتیپ (لیاخوف) سرکرده قزاقها قوه خود را در آنجا تمرکز داده بود و مقاومت میکرد.
بعد از قدری زدوخورد قزاقخانه را یفرم محاصره کرد و رابطه آنرا با خارج قطع ساخت.
تصرف تهران در تاریخ ۲۹ ژون ۱۹۰۹ واقع شد ورود بتهران ساعت ۶ صبح بود یک واقعه مضحک هم تعریف میکنند در موقع جنگ تهران از شاهآباد رئیس دسته قزاقها (بلازوف) به لیاخوف تلفن زده میگوید مجاهدین را فرار دادم امشب وارد کرج میشوم لیاخوف با اضطراب جواب میدهد: «دیوانه شدی یفرم شهر را تصرف کرده قزاقخانه را محاصره کرده تو خواب میبینی».
بعد از زدوخورد دو روز روز سوم لیاخوف پیشنهاد تسلیم کرد.
بشرط آنکه قزاقها در مصب و با حقوق خود برقرار باشند. از طرف مشروطهطلبان جواب شرایط ذیل را پیشنهاد کردند.
۱ - قزاقها و سرکردگان آنها با حفظ مقام و حقوق خود مطیع اوامر مشروطهطلبان باشند. ۲ - بعلامت تسلیم «لیاخوف» شمشیر خود را تسلیم پیشوایان مشروطهطلبان کند. ۳ - این پیشوایان از طرف دولت موقتی شمشیر «لیاخوف» را بخودش رد کرده بمقام خود برقرار خواهند کرد.
این موقع محمد علی میرزا در سفارت روس زرگنده پناهنده شده بود پیشوایان مشروطهطلبان سردار اسعد و سپهدار و یفرم در مجلس شورای ملی حاضر شده «لیاخوف» هم آمد و شرایط را انجام داده تسلیم شد. بلیاخوف دستور دادند که قزاقها را در قزاقخانه نگاهداری و غدغن کند به بیرون نروند.
زیرا که در شهر زدوخورد مختصری از طرف دستههای دولتی در مقابل مشروطهطلبان مداومت داشت.
در دوم ژویه بموجب دستور یفرم یکی از سردستههای او گریش با ۳۰ نفر مجاهد پهلوی «لیاخوف» رفته یک نفر افسر با پنج نفر قزاق برداشته تمام شهر را گردش کرد باین وسیله میخواست بمردم بفهماند که صلح و آشتی برقرار شده است.
در جنگهای سه روزه تهران از دسته یفرم ۲ نفر کشته شدند یکی باسم «نادو» از اهل ترکیه و دیگری (الکسان) از اهل تبریز. ده نفر هم زخمی شدند.
بعد از تصرف تهران تشکیل دولت موقتی داده شد در این هیئت سردار اسعد وزیر داخله و سپهدار وزیر جنگ و یفرم هم رئیس کل نظمیه منصوب شدند.
جهت آنکه یفرم بشغل کوچکی عهدهدار شد این بود که او میل داشت باین وسیله هم خدمتی بکند.
چون اولا یفرم غیر از برقرار کردن اصول مشروطه و خدمت بمیهن مقصود دیگری نداشت و هیچوقت هم جاهطلب نبود. ثانیا از نقطه نظر آنکه در حال امنیت فقط ممکن است اصول مشروطه را استوار ساخت و برای پیشرفت اصلاحات کوشش کرد یفرم برای اجرای این مقاصد اولین مرحله امنیت و نظم را در کشور لازم الاجرا میدانست و امنیت هم با قوه نظمیه و قشون ممکن بود بنابراین او ریاست کل نظمیه را قبول کرده با تمام قوه خود تعقیب اجرای نقشههای مقاصد خود کرد یفرم تمام اوقات خود را در کارهای دولتی صرف میکرد.
هیچ جلسه هیئت منعقد نمیشد که او حضور نداشت و اگر هم یک روز جهت کثرت کاری نمیتوانست حاضر شود لا ینقطع با تلفن دعوتش میکردند.
سردار اسعد و سپهدار همیشه با او مشورت میکردند، و با همه این مشغولیات به تنظیم قوه نظمیه و ژاندارمری بترتیب و اصول فرانسه و با لباس متحد الشکل که در ایران تازگی داشت پرداخته بود.
با تصمیمات قطعی با رفتار درست و راست و با تندکاری خود که از خصایص عمده پیشرفت او بود در مدت قلیل امنیت داخلی را برقرار ساخت و تسلط مشروطه را استوار گردانید.
از این اضافه کردن عایدات دولتی از یک طرف و برای حفظ الصحه مردم از طرف دیگر یفرم مالیات بمشروبات و تریاک را برقرار گردانید.
نباید فراموش کرد که یفرم با آنکه رئیس کل نظمیه بود همان موقع فرمانده کل قوای دولت هم بود.
تصرف زنجان: از فتح تهران چهار ماه بیشتر نگذشته بود. در این موقع که حکومت جدید با یفرم همدست و همصدا بود بهمراهی او با تمام قوه خود جهت برقراری نظم و امنیت داخلی کشور و استوار ساختن اصول جدید مشروطه کوشش و جدیت میکردند.
دشمنان مشروطه که از ضربت آزادیخواهان کمکم بهوش آمده و شروع به تهیه جنبش کرده بودند، آنها داخل دسیسه و توطئه شده سعی میکردند که نظم و امنیت کشور را بهم بزنند و نفوذ دولت را بشکنند و اصول جدید را از میان برطرف کرده ترتیب سابق را برقرار کنند.
طرفداران استبداد در نقاط مختلف کشور در کار بودند. از مشرق تا بمغرب و از جنوب تا بشمال. ولی فعالیت آنها بیشتر در ولایات سرحدی بود. بدیهی است که همانطور هم میبایستی بشود.
چون مستبدین هم میدیدند که قوه مشروطه در هر مراکز وضعیت خوبی دارند و قابل خاموش کردن هر جنبش ضد مشروطه میباشند بنابراین آشوبطلبان نظر خود را به ولایات مخصوصا بولایات سرحدی انداخته در آن طرفها کار میکردند.
در مرحله اول آنها برای انجام مقصود خود زمینه حاضر میکردند و طرفدارها و عاملین جستجو میکردند پیدا کردن این قبیل اشخاص هم خیلی آسان بود.
زیرا عده زیادی از مشروطه ناراضی بودند. پرواضح است که طبقه ملوک الطوایف و روحانیون و اعیان و اشرف بایستی ناراضی باشند.
بجهت آنکه اصول جدید از حقوق آنها کاسته تسلط بیحد آنها را کم کرده و دلخواههای آنها را برطرف گردانیده و نفوذ آنها را برداشته بود.
مشروطه آمده بود که آنها را از قیمت بیاندازد از میدان فرارشان دهد و بلکه بجهت تقصیرات سابق آنها را به محاکمه و به مجازات بکشد.
این عناصر با تمام قوه خود سعی میکردند که وضعیت سابق را بدست بیاورند. نشانه جنبش را رحیم خان فرجه داغی داد. آن سرکرده که تا پیش از جنگهای تبریز شهرت داشت سرکرده بسیار جسوریست و سواران قهرمان دارد و چون مورد بذل مرحمت شاه خلع شده بود تمام محیط قرجهداغ را در تحت فشار وحشتانگیز خود نگاه میداشت، جنگهای تبریز اندازه جسوری خود او و قهرمانی سوارانش را پدید آورده بود.
زیرا او چندین مرتبه با تلفات زیاد از جلو قوه ملی تبریز فرار کرده بود.
مساعدت بیگانگان هم نتیجه بخشیده بود. بعد از فتح تهران و خلع سلطنت محمد علی میرزا که حامی او بود و وقایع بهم پیوسته دیگر رحیم خان بکلی مغلوب گردیده بمیل خود رفته موقتا ساکت نشسته دندانهایش میفشرد.
دسته ضد دولت رحیم خان را میشناختند و فکرهای او را میدانستند حالا او با یک زندگانی رسوا و بدنام در یک گوشه مانده بسر میبرد اما او شخصی بود پرقوه بانفوذ بزرگ که مردم دوردست هم از او ترسی داشتند. زندگانی امروزه برای از خیلی سخت بود. آتش انتقام در درون از همیشه مشتعل و منتظر موقعی مناسب بود که با یک تیر دو شکار بزند باینمعنی اولا انتقام بگیرد ثانیا غنیمت و یغما بیاورد که جبران خساراتی که تا آنهنگام از طرف آزادیخواهان باو وارد آمده بود بشرط موقع مطلوب هم رسیده بود.
از طرف دولت سردار ملی ستار خان به حاکمی اردبیل منصوب میشود. رحیم خان همان که میشنود که ستار خان وارد اردبیل شده است موقع انتقام را رسیده میشمارد.
چون همان ستار خان بود که در تبریز او را مغلوب کرده فرارش داده بود. رحیم خان سرکردها و ایلخانیهای قرهجهداغی و شاه سونها را دور خود جمع میکند و قوه قابلی تشکیل میدهد و با عجله روبه اردبیل حمله میکند.
ستار خان که از یکسو آن قوه بزرگ را در برابر خود یافته از سوی دیگر موقعیت را نامناسب میبیند جنگیدن را بینتیجه دانسته قوه خود را از اردبیل خارج کرده به تبریز برمیگردد.
رحیم خان فاتحانه وارد اردبیل میشود و شروع به غارت شهر و اطراف میکند خانهها دکاکین کاروانسراها و غیره تماما خالی میشوند رحیم خان به مقصود میرسد و انتقام از رقیب خود کشیده مقام اولی خود را بدست میآورد.
در ضمن قسمتی از یغمای جمع شده را به سواران خود که در این اواخر از او خیلی ناراضی بودند تقسیم میکند.
برای هیچکس پنهان نیست که سواران رحیم خان و غیره فقط برای غارت و چپاول بجنگ میرفتند نه برای عقیده و چون در جنگها آزادیخواهان نه فقط چیزی به دست نمیآوردند بلکه از رفقای خود هم بجا میگذاشتند خیلی دلتنگ و از سرکرده خود ناراضی بودند.
مسلم است که فتح رحیم خان و فرار ستارخان از اردبیل تأثیر بدی نه فقط در مرکز بلکه در تمام نقاط کشور بظهور آورد.
مشروطهطلبان میفهمیدند که چه نتایجی دنبال این پیشآمد رخ خواهد داد فتح یک نفر مستبد مثل رحیم خان خطراتی مقدر برای مشروطه تهیه میکرد و اگر وضعیتی که رحیم خان با فتح خود ایجاد کرده بود قدری هم طولانی میشد و سرکردههای یاغی قدری هم در تسلط خود باقی میماندند شاید تمام نقاط هم علم شورش برپا میکردند دولت که در این عقیده بود تصمیم گرفته بود اردوی تنبیه کننده به آن محل بفرستد که طوایف را قمع کرده صفحات پر از اغتشاش را ساکت نموده نظم و امنیت را برقرار و اصول مشروطه را هم اجرا کند.
در تعقیب این مقصود دولت عدهای از سرداران را برای سرکردگی این اردو در نظر میگیرد و به آنها پیشنهاد میکند که به اردبیل بروند.
ولی چون کار سخت و پرمسئولیت بود اغلب آنها از عهدهدار شدن باین مسئولیت خودداری میکردند. چون خیال میکردند جایی که ستارخان که وضعیت محل را خوب میدانست و از هر حیث مطلع بود و بعلاوه خود از همان محل بود کاری نتوانسته بکند و فرار کرده است اینها چهطور خواهند توانست نتیجه دست بیارند.
بنابراین در جواب دولت تقاضای بیمورد و غیر اجراشدنی میکردند مثلا یکی از سرداران تقاضا میکرده ده هزار قشون و صد هزار تومان پول داده شود.
یکی دیگر غیر از قشون و پول کافی توپخانه و ذخیره منظم میخواست. در این موقع که دولت با سرداران در گفتگو بود مستبدین که از پیشرفت اولی مقاصد خود مسرور بودند جدا کار میکردند و از هر طرف سعی میکردند در ولایات دیگر هم اغتشاش برپا کنند.
از این حیث جای مناسبتر زنجان بود در اینجا ملا قربانعلی که یکی از روحانیون دشمن اصول جدید بود علم شورش را بلند کرده قوه دور خود جمع میکرد و روزبروز قویتر میشد.
اگر بمسئله جنبش زنجان هم توجه نمیشد عنقریب ولایات بزرگ یعنی قرهجهداغ و اردبیل و خلخال و اطراف آن با زنجان و خمسه بهم ملحق شده یک قوه خطرناکی تشکیل میداد با در نظر گرفتن این خطر و با مشاهده آنکه هیچ یکی از سرداران و سرکردگان حاضر بسرکوبی اشرار نشدند یفرم پیشنهاد دولت را قبول و تقاضای قوه محدودی میکند این قوه عبارت از ۳۰۰ نفر بختیاری ۲۰۰ نفر مجاهد (دسته خود یفرم) ۱۰۰ نفر قزاق با دو توپخانه کوهی و دو اصله شصت تیر میبود دولت فورا تقاضای یفرم را استقبال میکند و قوه مزبور را در تحت سرکردگی یفرم و سردار بهادر میگذارد.
با این ۶۰۰ نفر قوه کوچک سرکردهها تصمیم گرفته بودند اول زنجان را ساکت کرده ملا قربانعلی را قطع و قمع کنند بعد باردبیل حمله کرده رحیم خان را سرکوب ساخته نظم را در آن صفحات هم برقرار نمایند.
با این مقصود در تاریخ ۱۷ نوامبر ۱۹۰۹ میلادی این اردوی تنبیه کننده از تهران حرکت و بعد از یک هفته یعنی در تاریخ ۲۴ نوامبر به (دیزج) که قصبه نزدیک بزنجان بود وارد میشود.
روز فردا صبح زود حاکم زنجان که از طرف قربانعلی در دار الحکومه زنجان در تحت نظر بود به اردوگاه آمده راجع به وضعیت شهر که توسط قوه قربانعلی تصرف و تمام دروازها گرفته شده بود گفتگو کرده پیشنهاد مینماید که اردو داخل شهر نشود و از کنار شهر رد شده به مقصد خود که اردبیل باشد راه سپر شود و اگر برعکس این توصیه عمل شود تصور نمیکند که اردو بتواند وارد شهر شود. چون طرفداران قربانعلی مقاومت سختی خواهند کرد.
از طرز گفتگوی حاکم که نام قربانعلی را با احترام بسیار میبرد بلکه هنگام بردن نام لرزش مییافت پیدا بود که اولا او هم مثل اهل زنجان قربانعلی را شخصی بزرگ و حتی مقدس میپندارد. ثانیا معلوم میشد که او را قربانعلی وادار کرده که به اردو آمده این پیشنهاد را بکند.
یفرم بحاکم مؤکدا اظهار داشت که باید داخل شهر بشود و به او دستور داد که فورا بشهر برگشته جای و لوازمات برای اردو در شهر تهیه کند.
و در ضمن به اردو هم امر کرد که برای حرکت بشهر حاضر باشند بزودی اردو حرکت کرد. در نزدیکی شهر سواران ملا به اردو فریاد میزدند که جلو نیایند و خودشان را هم در سنگرها آماده نشان میدادند یفرم دستور داد که اعتنا به این حرفها نکرده جلو بروند ولی هیچ تیری خالی نکنند.
تا از طرف مقابل تیری خالی نشود هیچکس از اردو حق خالی کردن تیر نداشت.
با این دستور عاقلانه در صورتیکه سواران ملا قربانعلی تفنگهای خود را به طرف اردو دراز میکردند قشون بدون زدوخورد وارد زنجان شدند و در ادارههای دولتی جا گرفتند.
این حرکت جسورانه ملا را وادار برفتار احتیاط کرد و بفکر آنکه اردو عنقریب تمام سنگرها و نقاط شهر را در تصرف میآورد تصمیم گرفت مسجد را که در مقابل دار الحکومه واقع است برای خود سنگر بکند. چون خیال میکرد که باین طریق موقعیت سختی برای اردو ایجاد میکند و با این خیال با ۲۰۰ نفر داخل مسجد شده سنگربندی کرد.
ملا قربانعلی بامید آن بود که اردو از نقطهنظر مذهبی حق حمله یا بمباران بمسجد ندارد و حال آنکه خود ملا لا ینقطع میتوانست باردو صدمه و اذیت برساند و شاید هم فرارش دهد - یفرم فورا فهمید که چه دامی گسترده شده و این مسئله را بدولت و وزیر جنگ اطلاع داده دستور خواست وزیر وقت که سپهدار اعظم بود جوابا تلگراف کرد که «بملا قربانعلی و کسانشان پیشنهاد تسلیم بکنید در موقع غیرقبول مسجد را بتوپ ببندید» همان که اجازه را بدست آورد یفرم نزد ملا پیغام فرستاد و پیشنهاد کرد که تسلیم شود و در ضمن آن تهدید کرد که اگر برعکس آنچه اردو منتظر است رفتار کند او مجبور میشود که مسجد را بمباران کند.
در جواب ملا بسواران خود دستور داد که مشغول محکم کردن سنگرها بشوند.
سواران هم حرکات تحریکانگیز بخود دادند. آنطور معلوم میشود که قربانعلی بتهدید یفرم میخندید.
چون اطمینان داشت که هیچوقت از طرف هیچکس بجای مقدس که در آن هم یک شخص مؤمنی پناهنده شده نمیتواند توپ ببندد.
با این امید برسول یفرم جواب منفی داد و آماده بجنگ شد. بعد از رسیدن جواب منفی یفرم در مرحله اول با دست خود از شصت تیر بطرف مسجد تیراندازی شروع کرد در تعقیب آن توپها را هم بکار انداخت و از طرف دیگر نفرات اردو هم داخل جنگ شدند سواران ملا در اضطراب افتاده در مقابل این بمباردمان خیلی کم جواب دادند شب فرا رسید و جنگ ختم شد. در اطراف مسجد چند نفر پاسبان گذاشته شد که کارش را صبح تمام کنند. در این جنگ یک نفر ژاندارم مقتول شد و دو نفر مجروح شدند.
همان شب ملا از تاریکی استفاده کرده با کسان خود از مسجد فرار و از شهر هم خارج شدند. در مسجد چند جسد ما گذاشته بودند.
بعد از فرار قربانعلی تمام شهر بتصرف اردو درآمد و سرکردگان اردو رشته کار را بدست گرفته مشغول برقرار کردن نظم و امنیت شدند.
در ضمن یفرم یک دسته صد نفری بتعقیب ملا فرستاد که دستگیرش کنند.
این دسته تا بیست فرسخ راه رفته بمستملکات جهانشاه خان رسیدند و آنجا هم جستجو کردند و اطلاعات بدست آوردند که ملا در آن صفحات است جهانشاه خان را مجبور کردند که ملا را دستگیر کرده تسلیم نماید.
چند روز دیگر سواران جهانشاه خان ملا را دستگیر کرده بسرکرده تسلیم نمودند. این هم او را با احترام بزنجان آورد و بفرمانروایان اردو تسلیم کرد.
چون این مسئله به تهران اطلاع داده شده بود از مرکز دستور رسید که ملا را به تهران روانه کنند و همینطور هم رفتار کرد.
بعد از آن به دستور یفرم طرفداران ملا را دستگیر و به تحت استنطاق کشیدند. بعد از تحقیق سه نفر از آنها را محکوم باعدام کردند.
زیرا که سرکرده شورش بودند. و نیز تحریک بقتل یکدسته مشروطهخواهان کرده بودند. مقصود آندسته پانزده نفری است که تحت فرماندهی علی اکبر خان در زنجان قوه اطمینان آزادیخواهان بودند در روزهای اول جنبش ملا قربانعلی مورد حمله شده تقریبا تماما کشته شده بودند چند نفر فقط از آنها نجات یافته بودند.
بموجب دستور یفرم روی قبر آنها بعنوان تمام مقتولین که در راه مشروطه تلف شده بودند یک جایگاه بنا شده و جهت یادبود یک روز تمام نفرات اردو دور آن جایگاه آمده قبرهای آنها را با دسته گل مزین ساختند.
چند نفر نطق کردند و بعد از آن از توپ و تفنگ جهت یادبود آنها شلیک شد. از اهل زنجان خیلیها در این یادبود جمع شده بودند و از طرف اردو آنها را با چای و شیرینی پذیرائی نمودند.
اردوی تنبیه ۲۰ روز در زنجان ماند در این مدت یفرم تمام ادارهجات را منظم ساخته دستورات لازم داد و یکی از همجنگهای خود (ایلدرم) خان را بریاست شهر بانیز زنجان منصوب داشت و باو دستور داد که مواظب نظم و انتظام شهر شده مخصوصا دشمنان مشروطه را در نظر بگیرد و هر حرکت کوچکی از آنها را فورا خاموش کند و نگذارد که نظم بهم بخورد.
(ایلدرم خان) با فعالیت و جدیت و پشتکاری خود امید یفرم و تمام مشروطهخوان را بجا آورد.
- ↑ «دغا» بزبان ارمنی بمعنی پسر است. چون داشناکسیونها بهم دیگر دغا میگفتند ستارخان هم به آنها دغا میگفت.
- ↑ در اینجا اشتباه روخ داده است. برای حقیقت جلد سوم تاریخ هجده ساله دیده شود.