تاریخ مختصر احزاب سیاسی ایران، جلد اول/سردارسپه چه میکند؟

از ویکی‌نبشته
تاریخ مختصر احزاب سیاسی ایران، جلد اول از محمدتقی بهار
سردارسپه چه میکند؟

۳۵ـ سردارسپه چه میکند؟

سردار سپه درین بینها بجلب دوستان تازه مشغول بود، اما هنوز کسی از سرزندگان حاضر نشده بود بمشارالیه نزدیک شود ولی او کار خود را میکرد و تفنگ و توپ دست و پا مینمود و جای پایش را در جلو رفتن محکم و محکم‌تر مینمود و گاهی هم طاق و طرمبی راه می انداخت!

پیش از همه کار مشغول تکمیل قوای نظامی و استقرار امرای لشکر در ایالات و بسط قوهٔ شخصی خود بود ـ و ادارهٔ ژاندارمری را نیز رفته‌رفته تحلیل برده و جزء قوای متحدالشکل خود در آورده بود ـ واقعهٔ محمد تقیخان در خراسان و واقعهٔ لاهوتی در آذربایجان نیز این داستان یعنی انقراض ژاندارم ایرانرا تکمیل نمود.

☆ ☆ ☆

ماژور لاهوتی پسر الهامی، پدر و پسر هر دو شاعر و از آزادیخواهان بودند، لاهوتی در انقلابات صدر مشروطیت داخل احرار بود و اشعار او از قصیده و غزل و تصنیف در جراید سال ۱۳۲۷ تهران درج بود. پروفسور ادوارد براون نیز در تاریخ مطبوعات و ادبیات مشروطه فصلی از اشعار لاهوتی نقل کرده است. این جوان بعد از افتتاح مجلس دوم و استخدام «ژنرال یالمارسن» خداوند ژاندارمری ایران بعشق خدمت بوطن داخل ادارهٔ ژاندارم گردید و تا پایهٔ یاوری ترقی کرد. در سنهٔ ۱۳۳۰ که ناصرالملک دموکراتها و جمعی از اعتدالیون آزادیخواه را بقم تبعید کرده بود افکار پریشان و عدم رضایت شدیدی بین آزادیخواهان خاصه افراد ژاندارم بر ضد دولت پیدا شد و هرج و مرج فکری خطرناکی که اساسش یأس از حسن رویهٔ دولت و نایب‌السلطنه بود در میان جوانان خاصه دموکراتها ایجاد گردید.

یارمحمدخان کرمانشاهی شجاع معروف و مسیب خان و حسین‌قلی خان خلخالی (پدر رشیدالسلطان عامل کمیتهٔ مجازات) و جمعی دیگر از دموکراتها به سالارالدوله که در غرب رایت خلاف برای بدست آوردن تخت و تاج افراشته بود، ملحق شدند که بوسیلهٔ او ناصرالملک را از میان بردارند و حکومت ملی بروی کار بیاورند، در همین احوال بود که بعضی از صاحب‌منصبان خونگرم و غیور ژاندارم ازقبیل مرحوم علی‌اصغر خان قربان زاده تبریزی که مأمور پستهای قم تا عراق بود برضد دولت مرکزی قیام کرد و پستهای ژاندارم بین خط تهران، قم را خلع سلاح کرد و بسالارالدوله پیوست ولی نتوانستند کاری صورت بدهند و نتیجهٔ اینعمل کودکانه این شد که علی‌اصغر دستگیر گردید و در محاکمه محکوم باعدام و مردانه تیر باران شد!

لاهوتی رئیس قسمت قم بود و میانه‌اش با سویدیها بهم خورد و غیاباً محکوم باعدام گردید ولی بدست نیامد و بخاک ترکیه گریخت و در مهاجرت بایرانیان پیوست و در زمانی که حاج مخبرالسلطنه والی آذربایجان بود (از حکومت مشیرالدوله تا زمان کودتا و بعد از آن و این واقعه در آغاز سال ۱۳۰۰ خورشیدی روی داده است) بشفاعت والی مزبور وارد آذربایجان شد و بسمت یاوری داخل خدمات ادارهٔ ژاندارمری گردید و جزو عدهٔ سرهنگ محمودخان فولادی در آمد، و بالاخره در همان سال (اواخر سال ۱۳۰۰) این شخص باتفاق عده‌ای از صاحبمنصبان ژاندارم بعد از شور با ملیون و دموکراتهای تبریز برای قیام بر ضد استبداد سردار سپه همعهد شده و بتبریز حمله کردند، ما تفصیل این واقعه را از تاریخ حسین مکی بنقل از یادداشتهای یک افسر ارشد ژاندارم با شرحی که همان افسر بخود ما نگاشته است با اختصار یاد میکنیم:

زمستان ۱۳۰۰ خورشیدی[۱]

مقدمه:

«آقای سید ضیاءالدین اداره عمل کودتا را بروی دو اصل استوار کرده بود و آن عبارت از اصل سیاسی و اصل نظامی میباشد که باصطلاح دارای یک کور دیپلوماتیک ویک کور میلیتر بود.

چون این قسمت از تاریخ مربوط به کور میلیتر (هیئت نظامی) است از اظهار نظریهٔ کور دیپلماتیک «هیئت سیاسی» صرف نظر نموده فقط اسامی سرانی که در امور نظامی و سرنوشت اردوی آذربایجان دخالت داشتند ذکر مینمائیم.

ناگفته نگذاریم که غیر از تبریز در خراسان نیز بدست مرحوم کلنل محمد تقی خان کنتر کودتائی بعمل آمد و شاید در بعضی نقاط دیگر هم همین نیات بود منتهی موفقیت حاصل نمیکردند چنانکه تهران نیز بدستور قوام‌السلطنه کمیته‌ای تحت ریاست سردار انتصار اعلم و سروان عبدالصمد فقید نصری وسروان علی‌اکبر معتضدی تشکیل گردید که غفلتا عملیات آنها خنثی و مدتی در سال ۱۳۰۲ در حبس بودند.

آقایان ماژور مسعود خان کیهان (استاد فعلی دانشگاه تهران) و ماژور حبیب‌اللّه خان شیبانی (سرلشگر شیبانی که از خدمت ارتش خارج و فعلا در اروپا میباشد) وسلطان کاظم خان سیاح «که فعلا در وزارت پیشه و هنر میباشد» (عناوین نامبرده عناوینی است که در آن تاریخ عیناً بافسران ژاندارم اطلاق میشده است) اینها دوستان صمیمی آقای سید ضیاء بوده و واقعاً میتوان گفت کور میلیتر کودتای سوم حوت ۱۲۹۹ خورشیدی را تشکیل میدادند.

در آن تاریخ سرهنگ اسمایس انگلیسی بالباس ژاندارمری با چند نفر افسر انگلیسی که بعضی از آنها هم اونیفورم قزاق و برخی اونیفورم ژاندارم را میپوشیدند در اردوهای ایرانی مقیم جبههٔ گیلان در برابر کمونیستهای روسی و ایرانی که آنوقت دولت آنها را متجاسرین لقب داده بود سمت بازرسی را داشتند، با همین سمت هم آقایان ماژور مسعود خان و ماژور حبیب‌اللّه خان و کلنل کاظم خان با آنها همکاری میکردند.

اولین قدم آقای سیدضیاءالدین برای عملی شدن نقشهٔ کودتای خودش این بود که با اعمال نفوذ، ماژور حبیب‌اللّه خان را بسمت فرماندهی هنگ دوم ژاندارم باغشاه بجای سرهنگ عبدالعلیخان اعتماد مقدم که فعلاً سرتیپ اداره شهربانی میباشد منصوب نمود.

کابینهٔ سپهدار با تمام معنی خواب و بکلی بی‌اطلاع از این فعالیت‌های سیاسی و رفت‌وآمدهای نظامی بین تهران و قزوین و ملاقاتهای وقت و بی‌وقت بود (در یادداشتهای آقای م. م. الف هم در این مورد نوشته است: اجرای نقشهٔ کودتا کورکورانه بدست سپهدار عملی شد باین معنی که سپهدار برای قزاقهای قزوین میخواست مبلغ یکصدهزار تومان بفرستد آقای سید ضیاءالدین به سپهدار اصرار کرد که این پولها را توسط ماژور مسعود خان بفرستد که در ضمن نظارت آنرا هم عهده‌دار باشد و باصرار کا غذی هم از سپهدار بعنوان ریاست قزاقهای قزوین میگیرد که اوامر شفاهی ماژور مسعود را اطاعت کنید)

پهلوان میدان فعلا سه نفر از افسران نامبردهٔ ژاندارم در بالا هستند که در آن تاریخ هیچ اسمی از رضا خان میرپنج نبود، اینها بودند که تحت فرمان آقای سید ضیاءالدین دستورات مشارالیه را بموقع اجرا میگذاردند، کودتای سوم حوت نقشه‌اش عملی شد، بزرگترین و بهترین قوائی که در آن تاریخ در سر راه کودتاچی‌ها بوده همان هنگ ژاندارم باغشاه بنظر میرسد که تحت فرماندهی ماژور حبیب‌اللّه خان و با اسلحه نسبةً خوب و نیروی دو گردان پیاده، سه اسواران سوار، دو گردان مسلسل، هشت عراده توپ صحرائی و دو عراده توپ کوهستانی بود که در موقع ورود عدهٔ کودتاچی‌ها کوچکترین مقاومتی را از خود نشان ندادند!

اصل مطلب:

در زمان ریاست وزرایی آقای سید ضیاءالدین اولین عده‌ای که از لحاظ نظامی تجهیز و با مراسم نظامی آن عده قوی را آقای سید ضیاءالدین سان دید و قوای نامبرده در برابر ایشان رژه رفتند از هنگ باغشاه سه گروهان ژاندارم به ارشدیت سلطان تورج‌میرزا که پیش‌رو و جلودار یک اردوئی بود که بتبریز میرفت روز شانزدهم حمل ۱۳۰۰ خورشیدی در قسمت شرقی و خارجی باغشاه صف بسته آقای سیدضیاءالدین که بهمراهی سه نفر از افسران نامبرده و سردار سپه و یکی دو نفر دیگر آمده بودند پس ازسان دیدن عدهٔ نامبرده نطقی مبنی بر این کرد که متجاسرین تا نقله‌ور (بین قزوین ورشت) آمده‌اند اوضاع گیلان چنان و آذربایجان چنین کردستان آنطور خراسان اینطور است فارس در آتش ناامنی میسوزد خوزستان حال تجزیه بخود گرفته شماها باید در مقابل این ناامنی‌ها دامن همت بکمر زده فداکاری بکنید بالاخره از این قبیل بیانات شمه‌ای گفته و سپس خداحافظی کرده با همراهان خود برای صرف چای بداخل باغشاه رفتند.

این عده دو روز بعد یعنی صبح ۱۸ حمل ۱۳۰۰ خورشیدی بطرف تبریز حرکت کرد، پس از ورود بقزوین برای سهولت در امر حرکت هر واحد علیحده بزنجان رهسپار شد و بعداً در زنجان یک اسواران سوار و یک آتشبار توپخانه صحرائی و یک دسته توپخانهٔ کوهستانی و یک گروهان مسلسل تحت فرماندهی ماژور محمود خان فولادی باین عده که از تهران اعزام شده بود ملحق گردید و تمام این عده تحت فرماندهی کلنل لنبرک سویدی بمعاونت ماژور لاسن دانمارکی بطرف تبریز حرکت کردند. ناگفته نگذاریم که بمحض ورود عدهٔ نامبرده بزنجان خبر سقوط کابینه سید ضیاءالدین رسید.

ورود به تبریز:

اهالی تبریز از ورود عدهٔ ژاندارم که در آن روزها دارای وجههٔ ملی فوق‌العاده بودند تجلیل و پذیرائی فوق‌العاده بعمل آوردند و حاج مخبرالسلطنه هدایت که در آنموقع وإلی آذربایجان بود خوش‌باش گفته از آنها میهمانی نمود.

شهرت و عصیان اسمعیل آقا معروف به سمیتکو بحد أعلی رسیده بود و چنان زهر چشمی از آذربایجان و آذربایجانی گرفته بود که همه را مرعوب خود ساخته بود. بالاخره پس از یک استراحت چندهفتگی و تکمیل نواقص ساز و برک اردوی نامبرده با قطار راه‌آهن بطرف شرف‌خانه حرکت و پس از الحاق قوای چریک مرحوم سامخان سردار عشایر قره‌داغی که خدمتگزار دولت بود بخوی رهسپار شده و با تشریک مساعی قوای قره‌داغی چند ضربه سخت بسمیتکو زدند که مورد تقدیر دولت و آذربایجانیها واقع شد.

مقارن همین ایام یاور ابوالقاسم لاهوتی که سابقاً افسر ژاندارم و بکناهی قبل از جنگ بین‌المللی مورد تعقیب دولت و بقول خودش مورد حسد دشمنان واقع شده بود از ترس اینکه تا تریاق از عراق آرند مارگزیده مرده باشد قبل از بازداشت ضمن تعقیب باسلامبول فراری و بعدها با جنک بین‌الملل مصادف و جزو میسیون آلمانی بکرمانشاهان آمد، پس از شکست موتلفین مجدداً روزگاری را در ترکیه میگذارند.

بالاخره از راه تبریز وارد و مورد توجه و وساطت حاج مخبرالسلطنه قرار گرفت و با همان درجهٔ یاوری وارد ژاندارمری شده بسمت معاونت عدهٔ سرهنگ فولادی منصوب شد.

جنک با سمیتکو با شدت درگیر، و زدوخورد هرروز ادامه داشت تا اینکه بر حسب خیانت اطرافیانش سردار عشایر بدست نوکرهای خودش کشته و اردوی او که مأمور حفظ جناح چپ اردوی ژاندارم بود در یک روز متواری و حتی جسد سردار عشایر بطور ناشناس یک روز در دست تصرف اتباع سمیتکو بود!

در این موقع که کردها قوای سردار عشایر را در هم شکستند ناگهان با تمام قوای خود بر سر عدهٔ ژاندارم تاخته کار آنها را هم ساختند (قوس ۱۳۰۰ خورشیدی).

عدهٔ ژاندارم با تلفات سنگین به شرفخانه عقب نشسته دفاع خوی را به عهدهٔ اهالی خوی و قوای چریک آنجا واگذار کردند.

شدت سرما و زیادی برف موقتاً آتش جنک‌را فرو نشاند و طرفین با حالت سکوت و استراحت در مواضع و سنگرهای زمستانی خویش باستراحت پرداختند.

ماژور حبیب‌اللّه خان سال پیش (باین معنی که در سال پیش درجه سرگردی داشته است) ناگهان بدرجه سرتیبی ترفیع یافت و برای قلع و قمع اکراد مأمور آذربایجان شده با قوای زیادی از تهران بطرف تبریز حرکت نمود، با وجود صدور احکام و متحدالشکل شدن ارتش ایران معهذا براثر هم‌چشمی قدیم رقابت شدیدی بین افسران و افراد ژاندارم و قزاق حکمفرما بود. ورود سرتیب حبیب‌اللّه خان شیبانی به آذربایجان بسمت فرماندهی کل قوای آذربایجان نیز موجب تکدر اسمعیل آقای امیرفضلی امیر لشکر آنجا شد، از طرفی هم اخبار واصله از مرکز حاکی از تباین نظر و اختلاف شدید بین مجلس و ملیون با نظر و روش سردار سپه دائماً بتبریز میرسید، و این اخبار افکار اردوی ژاندارم را پریشان میکرد مخصوصاً افسران آنها که بمرخصی تبریز میرفتند از ملیون خبرهائی می‌شنیدند و جرائدی که از تهران میرسید همگی تأیید بر قانون شکنی سردار سپه مینمود و دلیل بر اجرای روحیه و نیات دیکتاتوری او بشمار میرفت اینمعانی بیش از همه چیز افکار اردوی ژاندارم را پریشان کرده بود.

اردوی ژاندارم که قسمت عمده افرادش از اصفهانیها تشکیل شده بود مدتها از وطن دور و بدتر از همه چندین ماه حقوق هم به آنها نرسیده مختصر وجهی هم که پس از مکاتبات زیاد میرسید مقدار عمدهٔ آن را ماژور محمود خان بعنوان حقوق عقب افتاده و حتی مبلغی هم مساعده برداشته به تبریز رفته مشغول عیاشی میگشت. در مراجعت از تبریز هم اظهارات خود او مئوید بر استماعات اردو بود و در عوض متانت و هدایت افرادش ببردباری و چاره‌جوئی خود را منسوب بافسران قزاق دانسته پیوسته زیردستان خویش را تهدید مینمود و اظهار میداشت که با مناسبات نزدیکی که خود و پدرم با سرلشکر امیرفضلی داریم در حق شماها چنین و چنان خواهم کرد تا اینکه در یکی از جلسات یکنفر از افسران روشن‌فکر گفت که ما تابع قانون مشروطه و حکومت قانونی هستیم مشارالیه برآشفت و گفت بایستی ما همه تابع نیات سردار سپه باشیم و بما اطلاع دادند که او مشغول است که زمام حکومت را از هر حیث بدست بگیرد[۲].

فشار بی‌پولی و اخبار واصله از تهران و تائید ملیون تبریز بر قانون‌شکنی سردار سپه موجب آن شد که شبی سه نفر از افسران اردو، سلطان تورج میرزا، سلطان میرزا علی‌اکبر خان، سلطان عبدالصمد خان گرد هم جمع شده پس از مذکرات زیاد قرار شد یکنفر انتخاب و نزد ملیون تبریز فرستاده و بعمل کنتر کودتائی در تبریز مبادرت نمایند و در مرحله اول تبریز را اشغال و سپس بطرف مرکز تهران حرکت نمایند و بخیال خود شاید موفق شوند که رفع این بدبختی را از ملت ایران و هموطنان خود بنمائیم (حوت ۱۳۰۰) پس از اجرای مراسم سوگند مبنی بخدمت بوطن داخل عمل شده و ستوان سید ابوالفضل خان سجادی را برای ملاقات با ملیون به تبریز مأمور کردیم، سپس شروع بجلب نظر افسران ژاندارم نموده سه نفر از آنها را دعوت و پس از خاتمه مذاکرات هر سه نفر مأمور مذاکره و ملاقات با سه نفر دیگر میشدند بطوریکه در ظرف سه‌چهار روز موفق بجلب نظر واقعی همه شدیم و برای انتخاب یک رئیس ارشد مذاکره شد پس از مذاکرات زیاد بالاخره یاور لاهوتی‌خان را انتخاب و باو مراجعه کردیم مشارالیه هم بلافاصله قبول واستقبال نمود.

خبط این سه نفر افسر از همین جا شروع شد زیرا لاهوتی‌خان آن قدرت و لیاقت را برای اداره کردن و ریاست یک چنین انقلابی نداشت زیرا بعد از مجروح شدن سلطان تورج میرزا (پاسیار یک فعلی در شهربانی) نتوانست عدهٔ نام‌برده را اداره بنماید و بکلی شیرازهٔ عمل از دست رفت.

در هر صورت کار شروع شده بود، چاره‌ای هم نداشتیم شب سرد برفی و تاریکی است و نباید قضیه آفتابی شود مرکز کمیته و ستاد را در میدان قریهٔ شرفخانه قرار داده بلادرنک ماژور محمود خان فولادی و آجودانش (نایب مهدی خان) را بازداشت نموده سپس احضار فوری گردان سوار مقیم قریه تیل را دادیم (تیل قریه‌ایست در چهار کیلومتری شرفخانه) و همان شبانه هم عدهٔ سوار بطرف شبستر و صوفیان بعنوان جلودار حرکت کرد و به آنها مأموریت داده شد که در هر چند کیلومتر راه‌آهن و سیم های تلفون و تلگرافرا قطع نمایند و این مأموریت کاملاً بطور دقیق صورت عمل بخود گرفت.

عده از شبستر عبور کرده مقارن طلوع آفتات وارد صوفیان شد، نایب سجادی که بتبریز رفته بود با اخذ موفقیت و موافقت با ملیون بطرف ما مراجعت کرد و از ملیون کسانی را که ملاقات کرده بود عبارت بودند از اعتمادالتجار ـ فیوضات ـ سرتیپ‌زاده ـ آقازاده ـ میرآب و غیره فقط در مراجعت کم‌وبیش شهربانی تبریز از نیات و عملیات او بوئی برده بود و مشارالیه با مهارتی که از خود بروز داد موفق بخارج شدن از شهر گردید و خودرا با یک درشکه بصوفیان باردو رسانید.

قطع سیم و گزارش مبهم شهربانی تبریز حاج مخبرالسلطنه را به شک انداخته کلنل لنبرک وماژور لاسن را که در آن موقع در تبریز بودند و قرار بود بتهران حرکت کنند با اتومبیل بصوفیان فرستاد تا از قضیه اطلاعاتی بدست آورند و موضوع روشن و کشف شود منتهی به محض رسیدن به صوفیان این دو نفر افسر تحت بازداشت در آمدند.

عدم مراجعت و علامات شرطیه که بین آنها و حاج مخبرالسلطنه والی آذربایجان قبلا پیش‌بینی و مذاکره شده بود والی را از خطر حمله به تبریز آگاه نموده دستور داد قوای زیادی از ژاندارم و قزاق به پلهای آج‌چائی و ارتفاعات خارج شهر برای دفاع شهر تبریز رفته دفاع از شهر را بعهده گیرند.

عدهٔ صوفیان و دو اسواران سوار بجلو بسمت تبریز حرکت کرد و بآنها دستور داده شد که هر یکنفر سوار یکنفر پیاده را ترک خود بگیرد و خود را بعجله باطراف شهر تبریز برسانند.

ستون دومی عبارت از بقیهٔ توپخانه و پیاده و مسلسل بود و ستون سوم بنه و زندانیان و محافظین آنها بودند.

اول شب عده با ترتیب فوق از صوفیان حرکت کرده سحرگاهان بکنار شهر تبریز رسیدند جنگ بین مدافعین شهر واردوی ملی در گرفت مدافعین شهر تاب مقاومت نیاورده ارتفاعات و پلها و بالاخره ارگ دولتی و تمام شهر باستثناء باغ شمال بتصرف ارودی ملی درآمد و حاج مخبرالسلطنه نیز توقیف و سرهنگ شهاب نیز زندانی گردید.

اهالی و ملیون و آزادیخوهان تبریز با یک روح صمیمیت اردوی نامبرده را استقبال نمود، دسته‌دسته مسلح و باردو ملحق میشدند حتی قسمت عمده‌ای از افراد مسلح چریک اردوی «خالو قربان[۳]»

ازدوی ملی به کمک ملیون تبریز مشغول تکمیل سازمان شده بوسیلهٔ بخشنامه‌های تلگرافی و کتبی تا آنجا که ممکن بود، سایر شهرستانهای کشور و ملت ایران را از نیات خودشان مستحضر مینمودند و اثرات تبلیغات بزنجان و قزوین تأثیر کرده سران ژاندارم اردوی دولتی بخیال الحاق بما افتاده حتی عدهٔ قوای ژاندارم زنجان تلگرافاً از رئیس اردوی ملی تبریز پرسش و کسب دستور نمودند، غیر از مدافعین باغ شمال که قسمت مختصری بود و در خارج شهر همیشه آمادهٔ فرار بودند عدهٔ دیگری هم که قریب ده هزار نفر بودند در ساوجبلاغ تحت امر سرتیپ حبیب‌اللّه خان بودند ناگزیر بطرف تبریز حرکت کردند اردوی ملی هم در تبریز مشغول جمع‌آوری و تهیهٔ جنگ گردید، ولی در عین حال هم بوسائلی با خود سرتیب حبیب‌اللّه خان داخل مذاکره شده بود که از جنگ خودداری نماید و فرماندهی اردوی ملی را عهده‌دار شود و ریاست این کنترکودتا را داشته باشد اما افسوس که در این موقع یک اتفاق غیرمترقبه و یک حادثهٔ غیر منتظر تمام نقشه را برهمزد و اینجاست که بایستی اعتراف کرد که:

  قضا چون ز گردون فرو هشت پَر همه عاقلان کور گردند و کَر  

و همینجاست که باید گفت ملت ایران بحکم قضا و قدر بایست محکوم به ۲۰ سال رقیت بشود و تحت سلطه و استیلای دیکتاتوری بماند و بالنتیجه باین وضع فجیع دچار و پایان یابد.

این اتفاق غیرمنتظر بشرح ذیل بوده است: آتریاد اردبیل قزاق بمنظور غارت کردن یکی از محلات مجاور شهر غیرمنتظر وارد و خودسرانه بحمله پرداخت و مدافعین ملی شهر تبریز برای جلوگیری از غارتگری آنها ناچار بشلیک مبادرت نمودند و این تیراندازی مقدمه جنگ بزرگ و خونینی را پیش‌بینی نمود زیرا در اثر این اتفاق توپخانهٔ طرفین بصدا درآمد و جنگ رسمی را اعلام نمود و مقارن ظهر بود که آتش جنگی بشدت خود مشتعل گشته دیگر هیچ محلی برای صحبت و چون‌وچرای طرفین باقی نگذاشت.

سلطان تورج میرزا که شخصاً مسئول و رئیس ادارهٔ جنگ بود برای بازدید محل و اطلاع از چگونگی قضیه بطرف محلهٔ شش گیلان حرکت نموده خودش و اسبش مورد اصابت گلوله‌های مسلسل اردوی دولتی واقع شده از پا در آمد.

عدم لیاقت و مرعوب شدن لاهوتی خان هم باعث انهدام و تزلزل روحیهٔ اردوی ملی شد که تا آنساعت توانسته بود قریب ۷۵۰ نفر در آن روز باردوی دولتی که تحت امر سرتیپ حبیب‌اللّه خان و مشغول حمله بشهر بودند ضایعات و تلفات وارد سازد و حتی کار بجائی کشیده بود که اردوی دولتی نقشهٔ تخلیهٔ باغ شمال و عقب‌نشینی را میکشیدند.

با این ترتیب بدون هیچ دلیلی که مربوط بشکست اردوی ملی باشد لاهوتی خان وعده‌ای دیگر از افسران بدستور لاهوتی خان اول شب از شهر تبریز فرار و بدون آنکه کوچکترین دستوری بمدافعین شهر بدهد بطرف روسیه روانه گردید و سلطان تورج میرزا نیز با حالت زخمی دستگیر شد.

روز بعد اردوی فاتح دولتی بشهر ریخته تبریز را غارت کردند و تنها غارتیکه از بازار تبریز برده بودند بالغ بر نیم میلیون تومان آنروز میشده است[۴].

پایان یادداشت یک افسر

☆ ☆ ☆

بالجمله لاهوتی بروسیه رفت، و سران نهضت مذکور دستگیر و در محاکمه‌ایکه بریاست سرتیپ بصیر دیوان (سرلشکر زاهدی) و دادستانی سرهنگ متین‌الملک قریب تشکیل گردیده بود نه نفر از افسران اردوی ژاندارم را با سلطان تورج میرزا تحت تعقیب و محاکمه قرار داده و آنان را بمرگ یا حبس ابد محکوم کردند. ولی آزادی خواهان تبریز قضایا را بمرکز اطلاع دادند و معتمدالتجار و فیوضات از دموکراتهای تبریز و وکیل مجلس شورای ملی نیز وارد مرکز شده و جمعی از احرار مجلس را با خود همدست کردند و بسردارسپه فشار آوردند که حضرات را بتهران احضار نماید و در اینجا تجدید نظر در محاکمه آنان بعمل آید.

نتیجه این شد که سرتیپ شیبانی فرمانده قوای آذربایجان صاحب‌منصبان بازداشته را طلب کرده و مورد توجه قرار داد و حقوق عقب‌افتادهٔ آنانرا حتی فوق‌العاده و همه مزایائی که تعلق میگرفت با خرج سفر دربارهٔ آنها منظور داشته آنها را بشیخ لینسکی سرهنگ سپرد که با خود بتهران بیاورد عجب اینست که اجازه دادند زندانیان مزبور اسلحه نیز همراه داشته باشند و بقول یکنفر از صاحب‌منصبان مذکور: «اگر چه آقای شیخ لینسکی ظاهراً مأمور بدرقهٔ افسران زندانی بوده است ولی در معنی افسران نامبرده که مسلح بودند مأمور حفاظت جناب سرهنگ و اموال غارتی از طلا و جواهرات شهر تبریز که همراه داشته بوده‌اند!!!»

در هر حال زندانیان را بطهران آوردند و تحویل گردان حمله مقیم قصر قاجار که ریاستش با سلطان کریم آقا (سرلشکر بوذرجمهری) بود دادند. و از آن ببعد سخت‌گیری شروع شد تا آنکه بزندان شهری نظمیه احاله داده شدند.

اینجا یک نکتهٔ تاریخی داریم که برای ذکر آن نکته ناچار دنبالهٔ شرح حال زندانیان نامبرده را امتداد میدهیم.

وکلای آزادیخواه دنبالهٔ شفاعت خودرا دربارهٔ زندانیان ترک نگفتند تا آنکه روزی سردارسپه در اواخر ذی‌الحجه ۱۳۰۱ خورشیدی خود بزندان شهربانی رفته و عنوان آنرا بازرسی محبس نهاد و درین بررسی خود مدتی با زندانیان مذکور گفتگو کرده سپس دستور آزادی آنها را صادر نمود. ما درین کتاب اشاره کرده‌ایم که سردار سپه میخواهد مراکز قوه و فعالیت را یک‌کاسه کند، از طرفی ژاندارمری را منحل و بنام اتحاد شکل قشون، او را در قزاقخانه تحلیل ببرد. از طرف دیگر میل دارد نظمیه (شهربانی) را زیر دست قرار دهد. چنانکه انبار گندم را زیر دست خود قرار داد و خالصجات و تحدید تریاک را هم ضبط نموده خدایار خان را بریاست آن بر گماشت...

اینک سردارسپه ببهانهٔ بازدید محبس شهربانی که عبارت بود از زندان نمره یک و زندان نمرهٔ دو و زندان عمومی مردانه و زنانه و بازداشتگاه موقتی وارد شهربانی شده است.

۳۲- سرتیب محمد خان درگاهی رئیس شهربانی

درین بازدید حرکات سویدیان رؤسای شهربانی بنظر وزیر جنگ و فرمانده کل قوی خوش نیامد و بمشارالیه متغیر شد که در حضور وزیر جنگ چرا باادب‌تر از این نمی‌ایستد! جوابی که مسیو وستداهل رئیس شهربانی داد مناسب نبود و بر خشم وزیر جنگ افزود از همان‌جا کلک حضرات معناً کنده شد و چیزی نگذشت که سویدیهای نظمیه مرخص شدند! اینها مرخص شدند و سرهنگ محمدخان درگاهی رئیس دژبانی (قلعه‌بیگی) بسمت ریاست کل تشکیلات شهربانی کشور ایران نامزد گردید.

☆ ☆ ☆

گفتیم که سردار سپه توفیق یافت که ادارهٔ ژاندارمری را بتدابیر و با صبر بی‌نظیری که داشت بقزاقخانه ملحق سازد، و این صاحبمنصبان غیور و شجاع و وطنخواه را با تکرار و اصرار و زبان‌بازی وادار کند که بطمع دنیا و استفاده از نعمای جهانی داخل و همقطار با کسانی شوند که بخون آنها تشنه‌اند و از بدنام‌ترین و کم‌حس‌ترین طبقات ایرانی بشمار میروند.

سردار سپه توانست با تدبیر و صبر و حقه‌بازیهائیکه بلد بود و برای فاسد کردن افکار عمومی و آلوده ساختن مردم پاکدامن آنها را پی‌درپی بکار میبرد ـ ژاندارم را قزاق کند، از ژاندارم فداکار و وطنخواه که زیر دست «یالمارسن» آنمرد بزرگوار سویدی تربیت یافته بودند، قزاق بی‌حمیت و فرومایه و مداخل‌کن که زیردست لیاخوفها وافسران وحشی و جاهل روس بار آمده بودند و «تزار» را بر شاهنشاه ایران رجحان مینهادند بسازد!

قبلا میدانستیم که قوام‌السلطنه مایل بمحو ادارهٔ ژاندارم نبود و در این یک سال و چیزی کمتر که با وزیر جنگ در سال ۱۳۰۰ شمسی کار میکرد متصل مشغول کشاکش و زد و خورد بود، ولی بدبختانه وقایع خراسان و واقعهٔ لاهوتی و سستی احمدشاه که باطناً قزاق‌ها را بر ژاندارمها رجحان نهاده و بیشتر دوست میداشت ـ کار رئیس دولت را سست میکرد، خاصه که باز احمدشاه بخیال خوش‌گذرانی و رفتن بفرنگ افتاده بود و میخواست سردار سپه را رو بخود کند، زیرا دولت و مجلس و مردم با رفتن او موافق نبودند.

بنابر این مقدمات بین سردار سپه و قوام‌السلطنه شکرابی پیدا شد، بدگوئی و مذمت از نخست وزیر در عمارت وزیر جنگ آغاز گردید، بدگویان و جاسوسان نیز در میان افتادند و آب را گلالودتر کردند.

در همین اوقات سردار سپه موفق شد بوسیلهٔ نشر بیانیه‌ها و ایراد نطقها ادارهٔ ژاندارمری را منحل کند و صاحبمنصبان ژاندارم را بمتحدالشکل شدن قشون و پوشیدن لباس واحد و اختلاط ژاندارم با قزاق و برداشته شدن این هر دو اسم وادار سازد.

اینکار در زمستان سال ۱۳۰۰ شمسی قبل از مسافرت احمدشاه (بار دوم) بفرنگستان عملی گردید.

بعد ازین عمل شاه و ولیعهد را نیز وادار بپوشیدن لباس متحدالشکل نظام که خود اختراع کرده بود نمود و آن هر دو برادر با شوق مفرطی باین لباس که عبارت از نیم‌تنه و چکمه و کلاه پوستی لبه‌دار که نوع نظامی «کلاه پهلوی» محسوب میگردید بود ملبس شدند و برای اولین بار بنای کارشکنی را بر ضد نخست‌وزیر گذاشت، و چنانکه اشاره کردیم بین سردارسپه وقوام‌السلطنه بهمخورد.

شاه مختصر سعی در اصلاح ایندو بخرج داد، ولی مؤثر نیفتاد و قبل از عزیمت شاه بفرنگ، دولت قوام‌السلطنه بعد از کارهای بانامی که کرده بود مانند دادن امتیاز استخراج نفت شمال بکمپانی «استندارد اویل» با زبردستی و مقدمات جلب مستشار از امریکا و بتصویب رساندن معاهدهٔ دولت شوروی و ایران و معاهدهٔ دولت افغانستان و ایران و غیره، در برابر عدم صمیمیت اکثریت مجلس و دسایس اجنبی که از امتیاز نفت شمال جداً ناراضی بودند مستعفی گردید و مرحوم مشیرالدوله پیرنیا روز ۲۵ جمادی‌الاولی مطابق پنجم بهمنماه ۱۳۰۰ در حضور شاه وزرای خود را معرفی کرد.

۳۳ـ احمد شاه و ولیعهد محمد حسن میرزا

در خلال سقوط کابینهٔ آقای قوام‌السلطنه و تشکیل کابینهٔ مرحوم پیرنیا مشیرالدوله، سردارسپه موقع را مناسب دیده برای تحصیل نفوذ بیشتری دستور داد تا مرحوم محمدطاهر خان میرپنچ که از صاحبمنصبان قزاق بود انبار غلهٔ دولتی را که تا آنروز در تحت نظر وزارت مالیه اداره میشد تحت اختیار خود در آورد و آنرا تحت نظر وزارت جنگ قرار دهد یعنی مستقیم زیر نظر خود سردارسپه اداره شود، تا بدینوسیله بتواند رشتهٔ حیات مردم تهران را در دست داشته باشد و در مواقع مقتضی و هنگامی که سیاست اقتضا کند در نان شهر و گندمی که بخبازها داده میشود اعمال نفوذ نماید و چنانکه بعدها خواهیم دید اینمسئله در ریاست وزرائی بنفع او تمام شد[۵]!

عزاداری سردار سپه:

روز دهم محرم «روز قتل» دستهٔ قزاق‌ها بایک هیئت و نظم و تشکیلات مخصوصی ببازار آمده و چند دسته موزیک در حالی که آهنگ نوا و عزا مینواختند و اسب و یدک همراه داشتند ببازار آمده و خود سردار سپه نیز در حالیکه سر خود را برهنه کرده بود و کاه روی سر خود می‌پاشید در جلو دسته دیده میشد سایر افسران قزاق هم عقب سر مشارالیه بعزاداری مشغول بودند دسته‌ای از قزاقها بسر و صورت خود کل و لجن زده عزاداری میکردند پرواضح است که مشاهده این حال در مردم خالی از تأثیر نبود و شخص وزیر جنک از این پس بین عامهٔ مردم یک شخص مذهبی و پابند بعزاداری که ایرانیان خیلی به آن علاقمند هستند معرفی شد و ایشان تنها بمجالس روضه اصناف میرفتند و در مجالس روضهٔ آنان شرکت می‌جست. بعضی از وعاظ و روضه‌خوان‌ها هم روی منبر از او تعریف و او را دعا میکردند و مردم متوجه میشدند که وزیر جنک بروضه آمده است.

روز عاشورا هم پس از بهم خوردن دسته عزادار قزاقها عده‌ای از آنان که معلوم نبود بچه منظور اینکار را کرده‌اند بزندان شهربانی ریخته متجاوز از ۳۰۰ نفر از محبوسین را به زور مستخلص کردند که بلافاصله از طرف رئیس شهربانی وقت به دستگیری آنها مبادرت شد.

همچنین شب یازدهم دسته قزاقخانه ببازار آمد و شام غریبان گرفته بودند و خود سردار سپه سروپابرهنه شمع بدست گرفته و در مسجد جامع تهران و مسجد شیخ عبدالحسین که از بزرگترین مجالس روضه آن روز بود آمدند و یک دور دور مجلس گردش کردند این تظاهرات نشان میداد که سردارسپه فوق‌العاده نسبت بمقدسات مذهبی اهمیت میدهد و تا دوسه سال هم همه‌ساله این تظاهرات برقرار بود تا اینکه رئیس‌الوزراء شد و از آن پس رفته‌رفته بکلی روضه و سینه‌زنی و دستجات آنها را قدغن کرد.[۶]

تعیین مسبب کودتا:

در آغاز دورهٔ مجلس چهارم، روزنامه‌ها در پیرامون «کودتا» و مایه و منشاء و علت و بانی آن بحث میکردند، و قضایائی جسته‌گریخته بیرون میآمد و اسراری فاش میشد (همان اسرار که بالاخره با همهٔ مهارت در پرده‌پوشی آنها امروز بر همه‌کس مکشوف میباشد) و این کار مایهٔ ناخشنودی و پریشانی حواس وزیر جنک می‌شد.

درین اوان «شاه» چنانکه بگوئیم بسفر دوم فرنگستان عزیمت کرده بود و روابط وزیر جنک با قوام‌السلطنه نیز صورة اصلاح شده و آغاز قدرت‌نمائی وزیر جنک در کار بروز و ظهور بود.

بنا براین بتاریخ ۲۴ جمادی‌الاخری ۱۳۴۰ برابر سوم حوت ۱۳۰۰ خورشیدی ابلاغیهٔ رسمی ذیل را صادر کرد و با مهارت کامل که نویسنده در این ابلاغیه بکار برده است توانسته اولا مسبب کودتا را خود سردار سپه معرفی نماید، و سیدضیاءالدین را که در حقیقت مسبب و نقشه‌کش کودتا بود عاریتی و بی‌اهمیت جلوه دهد و چنین وانمود سازد که سید ضیاءالدین چیزی نبود ـ و تنها سردار سپه و رفقای قزاق او بودند که چون در کوه و بیابان صدماتی کشیده بودند و نالایقی زمامداران وقت آنها را تحریک کرده بود، به حس شدید وطن‌دوستی و احساسات ایرانیت تکیه کرده شبانه به پایتخت ریخته آنرا تصاحب نموده‌اند!

و نیز میگوید: این یک فکری نبود که فقط در سوم حوت سال گذشته در دماغ من تأثیر کرده باشد، این یک عقیده نبود که در تحت تأثیر افکار دیگران بمن تحمیل شده باشد.... و نیز میگوید: برای من طاقت‌فرسا بود که این ملت بیچاره سالی ده کرور تومان مخارج قشون را از بیوه‌زنهای فقیر کرمان و بلوچستان دریافت و تأدیه نموده آن وقت یکنفر دزد ده سال در اطراف قم و کاشان و تا دروازهٔ طهران مشغول شرارت و راهزنی بود و بعضی از مرکزیان هم شریک دزدان باشند!...

اینک ما با آنکه ارزش وقایع تاریخی از این ابلاغیه انتظار نداریم و اغلب عباراتش عوام‌فریبانه و هوچیانه تنظیم گردیده است و بعین مضامین مقالات افراطی بعضی از جراید است برضد رجال مشروطه‌خواه ـ و از انصاف نباید گذشت که رجال دولت آنروز بهمان دلیل که پانزده سال با وجود وقوع ایران در جنگهای شدید داخلی مثل هجوم محمدعلی شاه و سالارالدوله و رحیم خان و غیرهم و با وجود وقوع در جنگ بین‌الملل و مداخلهٔ قوای مسلح روس و ترک و انگلیس در اصقاع کشور و با وجود قحطی طبیعی و شدید ۲۶ و ۲۷ و هزار گربه‌رقصانیهای خارجی از دخالت روس و دسایس انگلیس ـ این مملکت را براه برده و با دست تهی چرخ دوایر را گردانیدند و یک وجب خاک از کف ندادند و یک سندخلاف مصلحت امضا نکردند ـ هیچوقت استحقاق آنرا نداشتند که آقای سردارسپه اینطور نسبت بآنان بدگوئی کند و بگوید که خیانت‌کاری این رجال باعث تحریک حس غیرت و وطنخواهی ایشان شد و این مرد قزاق نیمه‌وحشی را بنجات ایران برانگیخت!

اینک متن ابلاغیه وزیر جنک:

از آنجائی که اثرات دوره انحطاط مفهوم و معانی عقاید را از اغلب سلب کرده و یک رشته کلمات و الفاظ خالی از معنی را قائم‌مقام حقایق قرار داده است و از آنجائی که بواسطه همان تأثیرات تدنی و انحطاط، اغراض انفرادی بالمره جای‌گزین سعادت جماعت شده است اینست که در بعضی از جرائد مرکزی پس از یکسال تمام که از مدت کودنا گذشته تازه دیده میشود که مسب حقیقی کودتا را موضوع مباحث خود قرار داده و در اطراف آن قلمفرسائی میکنند.

من اگر میدانستم که جرائد مذکوره قائد عقاید جمعیت و پیشوای افکار امت شناخته میشوند و از روی منطق و برهان میخواهند وارد در فلسفه ظهور کودتا بشوند فوق‌العاده مشعوف میشدم که اصل سبب را بمعرض افکار عمومی گذارده و حقایق را بی‌پرده آشکارا سازم اما چون از ارتباط مدلول بعضی از جراند با افکار ملی و عمومی مردد هستم و بعلاوه بطور قطع و وضوح می‌بینم که این موضوع مهم وسیلهٔ استفادهٔ ارباب جرائد مزبور و بروز اغراض و حملات شخصی آنها و تحریک باطنی ایادی سایره شده است اینست که بدواً از استفهام و ذکر این سؤال ناچارم.

آیا با حضور من مسبب حقیقی کودتا را جستجو کردن مضحک نیست؟؟؟

اگرچه من بصفای نیت و خلوص عقیده واحساسات ایرانیت و ایران‌پرستی خود تکیه داده خدای بصیر و وجدان بی‌آلایش را سرلوحه رفتار و عقاید خویش قرار داده‌ام و هر چشم بینا و گوش شنوائی را بمحکمه قضاوت دعوت میکنم و باضافه منتشرات اوراقی را که ارتباط بهر مسلک و جمعیتی مطرود و نماینده احساس ساختگی (نه فکر) یک فرد واحد شناخته مشیوند در درجه صدم از اهمیت تشخیص خواهم داد. معهذا صاحبان همین اوراق هم خوبست بجنبه فکری خود اگر متکی بیک معلوماتی است مراجعه کرده عمداً اشتباه نکنند که موضوع مهم کودتا در دسترس اقدام هر کسی نبوده اشخاصی میتوانستند مبادرت باین اقدام نمایند که ظلم خارجی و بی لیاقتی زمامداران داخلی را از روی قلب وعقیده تشخیص داده باشند!

کسانی مسبب این اقدام میتوانستند بشوند که تمام عمر خود را در جزو صف و قشون صرف کرده اغراض حقیقی مستشاران خارجی را از هر طبقه و صنفی بودند در خرابی بنیان این مملکت عملا استنباط کرده باشند.

اشخاصی میتوانستند در مقام اجرای این مقصود برآیند که مدت‌العمر در کوه و بیابانها جان خود را در راه این مملکت بر کف دست گرفته و تشخیص داده باشند که زمامداران نالایق پست‌فطرت تمام آن فداکاریها را بهیچ شمرده و تمام زحمات صاحب‌منصبان و افراد قشونی را فدای صد دینار منفعت خود نموده‌اند!

آری هر کس نمیتوانست پردهٔ این شئامت‌کاریها را دریده دست‌های خارجی را از گریبان این مملکت بیچاره قطع و بخودسری و بی‌لیاقتی و منفعت‌طلبی مزدوران داخلی خاتمه دهد. این یک فکری نبود که از اثر گردش در باغ و گلستان و اطاقهای گرم انشاد شده باشد کسی را در این مورد یارای اقدام و عمل را بود که بدبختی و بیچارگی نفرات زحمت‌کش قشون را در جلو چشم بطور عبرت دیده و تمام آن بیچارگیها را با تعیشات لاابالیانه و هیولاهای غریب و عجیب کرسی‌نشینان تهران موازنه کرده باشد. بی‌جهت اشتباه مکنید و از راه غلط مسبب کودتا را تجسس منمائید با کمال افتخار و شرف بشما میگویم که مسبب حقیقی کودتا منم و با رعایت تمام معنی این راهی است که من پیموده‌ام و از اقدامات خود ابداً پشیمان نیستم اگر علی‌الظاهر یکی‌دو نفر را دیدید که چند صباحی عرض اندام کردند و سطحاً راهی پیمودند نه این بود که اعماق قلب آنها در نظر من مخفی و مستور باشد همه را میدانستم و استنباط کرده بودم فقط احتیاجات موقع مرا ملزم میکرد که موقتاً دست خود را بر سینه آنها آشنا نسازم تا زمانی که ایران را آلینه فداکاریهای خود قرار داده و نامحرمان را از محل انس خارج سازم چنانکه دیدید و شنیدید!

اینک اگر بمسبب حقیقی کودتا اعتراض دارید بجای آنکه هر روز در اوراق جرائد بمقام تفتیش و تفحص برآئید بدون اندیشه مستقیماً بمن مراجعه کرده با نهایت مهربانی اعتراضات خود را از من جواب گرفته و آنچه را که خودتان هم میدانید و قلباً تصدیق میکنید دوباره از من بشنوید و چنانکه گفتم اثرات دوره انحطاط متأسفانه الفاظ و لغات را قائم‌مقام معانی و حقایق قرار داده و کمتر کسی است که بخواهد وارد در مرحله حقیقت گشته سپس در مقام تثبیت عقیدهٔ خود برآید ولی باید دانست که بیک سلسله الفاظ مجوف چسبیدن و از محیط فکر و حقیقت دوری جستن کار خردمندان نیست.

در این صورت از حمله باشخاص غیرمتجانس اگر بفلسفه کودتا اعتراضی دارید علی‌التحقیق فرع سبک‌مغزی شما خواهد بود و این یک نوع بروز احساسی است که ابداً به جنبه‌های فکری و تعقل شما مربوط نیست و اگر اندکی قوه مخیله خود را حکم قضیه قرار دهید میدانید که اضمحلال وطن داریوش بر اثر حرکات ناخلفان داخلی و اعمال نفوذ خارجی در شرف تثبیت و فقط مشیت خداوند متعال بود که هویت ناخلفان و زمامداران بی‌عرضه دون‌همت را در پیشگاه عموم ملت آشکار و باز با مشیت خدای ایران است که در تحت تاثیر همین اقدام میرویم حیات ازدست‌رفته خود را بجهانیان ثابت نمائیم.

من از اقدامات خود در پیشگاه عموم ابداً شرمنده نیستم و با نهایت مباهات و افتخار است که خود را مسبب کودتا بشما معرفی می‌کنم.

این یک فکری نبود که فقط در سوم حوت سال گذشته در دماغ من تأثیر کرده باشد. این یک عقیده نبود که در تحت تأثیر افکار دیگران بمن تحمیل شده باشد!

بدبختی نوع ایرانی مخصوصاً نفرات قشونی را من از چندین سال قبل حس کرده بودم و اشخاصی که لیاقت شنیدن آن را از من داشتند همه میدانستند که تحمل شقاوت‌کاری خارجیان و مملکت‌فروشی پست‌فطرتان داخلی برای من امری بس صعب و دشوار بود و در تمام میدانهای جنک دفاع مرا در مقابل این شدائد میدیدند من نمی‌توانستم تحمل نمایم که نفوس بیچاره ایرانی و هموطنان بدبخت من به معرض بیع و فروش اجانب درآمده و پست‌فطرتان تهران هم اسناد این مبایعه را امضاء مینمایند.

من نمیتوانستم مشاهده کنم که یک ایالت مهمی مثل گیلان در آتش بیداد جمعی یغماگر مشغول سوختن است و زمامداران مرکز تمام این خانه‌خرابیها را اسباب تفریح خود در هیئت و سایر مجالس قرار داده و بجای قلع و قمع و سرکوبی آنها در مشارکت به اعمال یغماگران نیز بر وجاهت ملی خود می‌افزایند.

برای من طاقت‌فرسا بود که این ملت بیچاره سالی ده کرور تومان مخارج قشون را از بیوه‌زنهای فقیر کرمان و بلوچستان دریافت و تادیه نموده و آنوقت یک نفر دزد ده سال در اطراف قم و کاشان تا دروازه تهران مشغول شرارت و راهزنی شود و سپس بعضی از مرکزیان را هم در تمام دزدیها شریک وانباز بینم.

هیچ ذیحسی تصدیق آنرا نمیکرد که لشکریان بیچاره از صاحب‌منصب و تابین در تمام جنگها لگدکوب خارجی و داخلی گشته فوج فوج قربانی بدهند و در مرکز دولت بلع حقوق آنها را اولین وظیفه خود قرار داده برای مناصب و درجات با شرف نظامی چوب حراج در دست گرفته وهر روز یک عده سردار و صاحب‌منصبان خود رو بیرون بیاندازند و آبروی ملت را در نزد اجانب ریخته و خون هر نظامی فداکاری را در عروق آنها منجمد نمایند. قشون برای هر مملکتی لازم و همه این حرف را من‌باب هوس و برای کسب وجاهت ملی میسرودند ولی در همان حین با تمام قوی بافنا و اضمحلال قشون کوشیده جیب خود را پر و قلب هر نظامی وطنپرستی را میشکافتند و دنبالهٔ را با کمال بی‌آزرمی و بیشرمی بجائی ممتد کردند که کلمهٔ قشون (همان کلمه که در تمام عالم با قید شرف و افتخار تلقی میشود و به پاسبانی حقیقی ملت ومملکت معرفی می‌گردد) جز تخفیف صاحبان آن رسم دیگری را متضمن نبوده و در مقابل تمام صنوف و طبقات مسلوب‌الاعتبار شده بودند.

آری تحمل این شدائد و مظالم برای من و هر کس که خود را پروردهٔ این آب و خاک میداند گمر شکن و طاقت‌فرسا بود و بالاخره با حقوق بشریت من مخالف بود که به‌بینم و مشاهده کنم یک جمعی پست‌فطرت دون‌همت نالایق رشتهٔ ارکان مملکت را گسسته و درصدد آن هستند که بحیات استقلالی مملکت و ملت خاتمه داده و در تمام موارد مختضر نفع شخصی را بر ارکان یک مملکت سه‌هزارساله ترجیح و مرجح سازند.

مسبب حقیقی کودتا همین عواملی هستند که هزار یک آنرا در ضمن این ابلاغیه ملاحظه میکنید و در تحت تأثیر همین عوامل بود که من بلطف خداوندی پناه برده و با عقیدهٔ راسخ و عزم جازم درصدد بر آمدم که بآن دوران سیاه خاتمه داده آبروی ازدست‌رفته نظام را عودت و با شهامت همان‌ها حیات مملکتی را تجدید نمایم.

من بپیشرفت منظور و مقصود مقدس خود مطمئنم و در تمام موارد از خدای ایران و روح ملیت خود استمداد میجویم زیرا غیر از این دو نقطه اتکاء بهیچ نقطهٔ متکی نبوده و نخواهم بود «!» در این صورت بتمام ارباب جرائد و صاحبان احساس پیشنهاد می‌کنم که پس از این ابلاغیه و معرفی مسبب حقیقی کودتا و سابقه‌ای که به احوال من حاصل کردند دیگر هر عنصر غیرمانوسی را سبب حقیقی این امر عظیم تشخیص نداده بفهمند که مبارزه با عوامل مؤثره جز از قلوبی که قابلیت تأثیر را داشته باشند تراوش نخواهد کرد.

باز هم اشتباه نکنید بعضی از اشخاص کو چکتر از آن بوده و هستند که یک اراده منظم نظامی را با اراده و عقاید خویش مربوط ساخته و بعلاوه مقام نظامیان فداکار نیز والاتر از آن بود که با اراده‌های خفیفه متحرک باشند.

اکنون اگر بساده‌لوحی خود در انتشار این افکار تردیدی نداشته باشید می توانید قطعاً بدانید که اشخاص آلوده بغرض و عناصری که بدست دیگران متحرک باشند در دنیای تاریخ هرگز دوام و بقائی را همراه نبوده و حقایق معنوی را حتماً به القای شبهات نمیتوان برای همیشه مستور و مکتوم داشت.

اینک در پیشرفت مقاصد ملی خود قلباً از حی ذوالجلال استعانت جسته و به تمام هموطنان عزیز عموماً اطلاع میدهم که با مسبب حقیقی کودتا هر کس اعتراض و اشتباهی دارد بخود من مراجعه نموده و چون در ضمن تمام گرفتاریهای دیگر برای من غیرمقدور است که هرروز در جراید بمقام رفع شبهات خصوصی برآیم صریحاً اخطار می‌کنم که پس از این بر خلاف ترتیب فوق در هر یک از روزنامه‌ها از این بابت ذکری بشود بنام مملکت و وجدان ان جریده را توقیف و مدیر و نویسنده انرا هم هرکه باشد تسلیم مجازات خواهم نمود[۷].دویم برج حوت ۱۳۰۰وزیر جنک ـ رضا

☆ ☆ ☆

سردارسپه درین ابلاغیه که بوسیلهٔ نویسندهٔ زبردستی برای خود تهیه دیده است بجراید سخت تاخته و در آغاز و انجام ابلاغیه بآنها توهین روا داشته است، و نیز چند جا بمسبب و موجد حقیقی کودتا «آقا سیدضیاءالدین» که مشارالیه را مانند سربازان مزدور قرون وسطی اجیر کرده و با وجود تردید و تأنی و مسامحهٔ فراوان او را با خود بمرکز کشیده بود، بد میگوید... بعضی اشخاص کوچکتر از آن بوده و هستند که یک ارادهٔ منظم نظامی را با اراده و عقاید خویش مربوط ساخته و... این معنی را چندین بار تکرار میکند ـ و میخواهد بگوید که آقای رضاخان میرپنجه بوده است که نقشهٔ کودتا را طرح ریخته و سیدضیا را اجیر کرده و فریب داده بمرکز کشانیده است!

هر چند من تردید ندارم که سردار سپه قبل از کودتای سید ضیا با خارجیان ارتباط داشته است و ما شمه‌ای از آن را نگاشتیم و بنا بروایت تلگرافچی اردوی قزاق مقیم منجیل سردار استاروسلسکی روسی بمشارالیه در ضمن شکوه از دسایس انگلیسها برضد خودش گفته است که: هر شب این صاحب‌منصب بعد از صرف شام که اردو استراحت میکنند سوار شده باردوی انگلیسها میرود و تا سحر یا تا پاسی از شب آنجا میماند..... لذا حق نبود برفیق دیپلومات خود که پایه و اساس حکومت و ریاست و پادشاهی او را با هوش و جسارت و زیرکی خود بنیاد نهاد این اندازه اهانت روا دارد!


  1. نقل از یادداشتهای یکی از افسران ارشد ذیمدخل در قضایای، کنتر کودتا در تبریز.
  2. اینجا شرحی دیگر در خصوص محمود خان پولادین داشت که حذف کردیم، این مرد بواسطه نیتی که در راه وطن‌دوستی بروز داد شایسهٔ تقدیر است.
  3. خالو قربان کُرد از یاران مهم و عمدهٔ میرزا کوچک خان و جزء حزب اتحاد اسلام جنگل بود و بعد از رفتن سردارسپه بگیلان تسلیم شد و بعد او را با عده‌اش بزنجان فرستاده بودند و از آنجا به تبریز.
  4. لاهوتی با عده‌ای مسلح بخاک آذربایجان ففقاز پناه بردند و مدتی با همان حال و با اجتماع مسلحانه باقی بود ولی بالاخره اسلحه را تحویل داده در شمار رفقای کومونیست داخل شد و اکنون در تاجیکستان مشغول خدمت میباشد.
  5. از تاریخ مکی ـ مهر ایران.
  6. از تاریخ مکی ـ مهر ایران
  7. از مهر ایران بقلم حسین مکی نقل شد.