پرش به محتوا

تاریخ مختصر احزاب سیاسی ایران، جلد اول/رضاخان میرپنجه که بود

از ویکی‌نبشته
تاریخ مختصر احزاب سیاسی ایران، جلد اول از محمدتقی بهار
رضاخان میرپنجه که بود

۱۹ـ رضاخان میرپنجه که بود؟

رضاخان میرپنجه پسر «داداش‌بیک» افسر سوادکوهی از ایل «پالانی» بود ، نام این طایفه در تاریخ «خانی» طبع پتروگراد برده شده است و تا جائی که بیاد دارم غیراز آن تاریخ که وقایع حکام گیلان و لاهیجان و ظهور شاه اسمعیل و حالات خان‌احمد گیلانی را مینویسد نامی از این طایفه در تاریخ دیگر برده نشده است.

در بارفروش (بابل) از مرحوم میرزا محمود رئیس که مردی معمر و فاضل و درویش بود، شنیدم که میگفت: شاه (یعنی رضاشاه) از ایل «پالانی» است، و از قضا بین «پالانی'» و «پهلوی» قرابت لفظی عجیبی موجود است، اما گمان ندارم خود شاه ملتفت نام عشیرهٔ خود بوده و این اسم خانوادگی یعنی «پهلوی»[۱] را بدین مناسبت انتخاب کرده باشد.

خود شاه سابق روزی میفرمود: آقا محمد خان که از شیراز فرار کرد در حدود سوادکوه آمد و خانوادهٔ ما را فریب داده با خود همراه کرد و نیز میگفت: من طفل شیرخوار دوماهه بودم که با مادرم از سوادکوه بتهران روانه شده بودیم، در سر گدوک فیروز کوه من از سرما و برف سیاه شدم، و مادرم بخیال آنکه من مرده‌ام مرا بچاروادار سپرد که مرا دفن کند و حرکت کنند، چاروادار مرا در آخور یکی از طویله‌ها با قنداق بر جا گذاشت و خود و قافله براه افتاده بفیروزکوه رفتند. ساعتی دیگر قافلهٔ دیگر میرسند و در قهوه‌خانهٔ کدوک منزل میگیرند یکی از آنها آواز گریهٔ طفلی را میشنود میرود و کودکی را در آخور میبیند، او را برده گرم میکنند و شیر میدهند و جانی میگیرد و در فیروزکوه بمادرش تسلیم مینمایند!

  از صد هزار طفل کشان رد کند پدر سیمرغ زال را بسوی آشیان برد  

پدرش مرد، مادرش که از اهل محل نبود با طفل صغیر شیرخوار از سوادکوه چنانکه گفتیم بتهران آمد. این خانم برادری داشت ابوالقاسم بیک نام که خیاط قزاقخانه بود و بعد بدرجهٔ سرهنگی رسید و پس از کودتا مرحوم شد، خانم نامبرده نزد برادر خود رفت و طفل را نیز با خود برد و این کودک در خانهٔ دائی خود بزرگ شد.

از روزی که بحد رشد رسید آثار گردن‌فرازی و سرکشی در او پیدا آمد و تا پانزده سالگی آزاد و راست‌راست راه میرفت، در آن هنگام دائی او وی را بعنوان پیاده قزاق بفوج اول قزاقخانه سپرد و رئیس این فوج غلامرضاخان میرپنجه بود و در آن فوج قرار گذاشتند هر سواری که بیمار شود یا غایب باشد این پیاده قزاق به نیابت او سوار شده وارد صف گردد.

مظفرالدین شاه چند عدد «شصت‌تیر» وارد کرد بود از آنجمله یکی بقزاقخانه داد ـ عبداللّه خان معروف به «ماژور سرهنگ» که پدرش روزی ماژور فوج اتریشی بوده است فرمانده گروهان شصت‌تیر شد و رضای قزاق پیاده بسمت وکیلباشی این گروهان انتخاب گردید[۲] و بالاخره فرمانده گروهان شد و رفته رفته در قسمت اداره کردن شصت‌تیر ترقی کرد و به «رضاخان شصت‌تیر» نامبردار شد و در سفرهای عمدهٔ جنگی از قبیل جنگ با رحیم‌خان چلبیانلو در اردبیل که عده‌ای بریاست جعفرقلیخان سردار بهادر پسر بزرگ «سردار اسعد» بختیاری از چریک و قزاق فرستاده شده بودند و «یفرم خان ارمنی» رئیس شهربانی هم با آنها بود ـ رضا خان نیز شرکت داشت.

شبی در مدرسهٔ ارامنه نمایش بود ـ «سردار سپه» وزیر جنگ و سردار بهادر که آنوقت «سردار اسعد» لقب یافته بود و جمعی دیگر از رجال نیز دعوت داشتند ـ منهم بودم.

در یکی از فواصل پرده‌های نمایش در اطاقی هدایت شدیم که مخصوص مهمـان محترم تهیه و چیده شده بود، سردار سپه مرا نیز دعوت کرد و در آن اطاق سرمیز نشسته بودیم و صحبت‌های متفرق بمیان آمد، منجمله سردار اسعد اشاره بسفر اردبیل کرده گفت: در سفری که ما در رکاب حضرت اشرف باردبیل رفتیم.... سردارسپه نگذاشت سخنش تمام شود و گفت : خیر من در رکاب شما بودم...... و بعد از آن گفت:

من در آنسفر «یفرم» را از مرگ نجات دادم زیرا اشرار دره‌ای را از دو طرف گرفته و تا ته دره و کوهها را در دست داشتند، و ما در جلگهٔ مقابل آن دره اردو زده بودیم و میدان جنگ فاصلهٔ زیادی نداشت و بدرهٔ مزبور نزدیک بود.

روزی از دشمن خبری نشد، یفرم سوار شده برای تحقیق از مواضع مقدم دشمن تنها پیشرفت و من ملتفت خبط او شدم، و نگران بودم، یفرم رفت و داخل دره شد و بلافاصله صدای شلیک تفنگ شنیده شد و یفرم بر نگشت.

من بعجله سوار شده بسوی دره راندم، بدهنهٔ دره که رسیدم دیدم اشرار در دو طرف دره پشت سنگها موضع گرفته‌اند، یفرم غفلت کرده مسافتی بداخل تنگه رانده است، واز دو سو هدف قرار گرفته و اسبش را زده‌اند و خود او بخاکریز سرقناتی پناه برده و تا فشنگ داشته است از خود دفاع کرده

و سپس با ماوزر بدفاع پرداخته و فشنگ در لولهٔ ماوزرش گیر کرده است، و چند نفر پشت‌خم بطرف او کشاله کرده‌اند و او با لولهٔ ماوزر مأیوسانه بآنها نهیب میدهد!...}

من پیاده شدم و با تفنگ چند تیر باطراف و جلو او تیراندازی کرده یفرم را از آن مخمصه نجات دادم... و آنروز کاری مهم صورت دادیم.

در سفر جنگی بزرگ و مشهور سالارالدوله که باطوایف کلهر قریب چهل هزار سوار بقصد گرفتن تهران تا ساوه پیش آمده بود، و دولت خوانین بختیاری را بدفاع او فرستاد نیز رضاخان و شصت‌تیرش شرکت داشت.

و باز بعد از آن محاربه در سفر جنگی دیگری که بریاست شاهزادهٔ «عبدالحسین میرزای فرمانفرما» بدفع سالارالدوله عده‌ای مأمور غرب گردید و یفرم در جنگ معروف به «جنگ شورجه» بقتل رسید، رضاخان با شصت‌تیرش شرکت داشت و از کسانی که در آن جنگ بوده‌اند شنیدم که میگفتند رضاخان کمال شهامت و جلادت را بخرج داده بود، و یکی از عوامل عمدهٔ شکست اشرار و عشایر، توپخانه و مقاومت رضاخان بود.

در خراسان و قسمتهای جنوبی و حدود جام و باخرز نیز مأموریتهای مکرر داشته است و خود ایشان میگفتند که: «من در حدود جام یک اطاق برای خودم ساختم که هنوز هم آن اطاق کاه‌گلی بر سر پاست».

چندی در شهر مشهد در ردیف قزاقهای مستحفظ بانک استقراضی قرار داشته است، که احیاناً موجب شکایت تجار و مردم بازار نیز میشدند و من خود روزی در نزد والی خراسان بودم که جمعی تجار آمده بودند و از گردنکشی قزاقهای مستحفظ بانک و تعرضات ایشان بمردم شکوه داشتند!

در اوقات جنگ بین‌الملل و اوان مهاجرت، رضاخان را در همدان جزء دستهٔ تیراندازان همدان میبینیم که مصلای همدان را در دست دارند، و با ماژور محمد تقی خان صاحبمنصب ژاندارم در ۱۴ محرم ۱۳۳۴ در جنگ است و از آنجا شکست خورده بمرکز میآید و در مرکز کودتائی میکند و این وقتی بود که سرهنگ رضاخان فرمانده گردان پیاده آتریاد همدان بود و بعد از آن در نتیجهٔ این کودتا رئیس فوج تیراندازان همدان گردید، سندی بدست داریم که مربوط است باوقاتیکه رضاخان فرمانده فوج تیرانداز همدان بوده و یکی از صاحبمنصبان راپورتی بمشارالیه میدهد و رئیس فوج جوابی با مداد بطور چلیپا در پشت راپورت بخط خود مینویسد، این راپورت و جواب عیناً موجود است و سندی است که از آن مسائلی مستفاد میشود و مدرک قابل توجهی است:

اینست راپورت:

راپورت نمرهٔ ۶۵ ظهر پنجشنبه ۲۰ سپتامبر ۱۹۱۸.

از قصر قاجار:

«حضور مبارک فرمانده فوج تیرانداز همدان دام اقباله
حسب الحکم حضرت عالی در قصر حاضر شدم فوق‌العادهٔ نیاوران را دادم بسی و چهار نفر قزاقهای آتریاد گیلان، پنجاه و یک نفر از این قزاقان مأمور قزوین هستند، با ابوالحسنخان معین نایب ـ آقای تقی خان فرمانده ایشان میگویند که مهر خودشان را بصورت فوق‌العاده زده پولرا در یافت دارند ـ چون بنده از حضرتعالی اجازه ندارم هنوز نداده و منتظر حکم هستم چه میفرمائید ـ الساعه حرکت کرده میروم نیاوران ـ در مراجعت بقصر حکم حضرتعالی را دریافت مینمایم، هر نوع فرمائید اطاعت میشود»

فرمانده باطالیان دوم یاور (ح)

جواب بخط خود فرمانده فوج:

«آقای ح.. یاور ـ قزاقهاای که معمور قزوین حستند هم اسم انها را ممکنست پیدا کرد و مهر آنها را به‌زنید به سورت والا یک مهر ممکن نیست (اینجا امضا کرده و بعد خط زده شده است) بعدز مهر کردن و رد کردن پول به آقای تقی‌خان قبض در یافت دارید»۰ «رضای سرتیپ»

☆ ☆ ☆

اینک یادداشتی که یکنفر صاحبمنصب قزاق راجع بکودتای اول سردارسپه بتاریخ ۴ جمادی‌الاولی ۱۳۳۶ ـ مطابق دلو ۱۲۹۶ در حالی که سرهنگ و فرمانده گردان پیادهٔ آتریاد همدان بوده است و سپس راجع بکودتای ۳ حوت ۱۲۹۹ معزی‌الیه نوشته و باختیار ما نهاده است ـ برای روشن شدن قسمتی از سرگذشت شخصی ایشان و داستان کودتای دوم نقل میشود[۳].

این یادداشتها را نویسنده که خود از افسران قزاق و در غالب وقایع هر دو کودتا شرکت داشته است، نوشته و بدیهی است نمیتوان انتظار داشت که مخصوصاً در قسمت اخیر یعنی کودتای ۳ حوت تمام جنبه‌ها و نکات تاریخی رعایت شده باشد، و فقط قسمتهائی در آن مهم است که خود نویسنده شرکت کرده و بچشم دیده است یا با آن تماس داشته است، و اهمیت آنها هم از همین راه میباشد و وقتی که با سایر قسمتهای تاریخ جفت شود موجب تکمیل معلومات خواننده خواهد گردید:


  1. پهلوی قبلا اسم خانواده «میرزا محمود خان» عضو وزارت پست که از فضلا و آزادیخواهان معروف است بود و نیز عنوان تلگرافی بانک شاهنشاهی «پهلوی» بود.
  2. طبق تحقیقی که کرده‌ایم در قزاقخانه مدرسه‌ای بود که اطاقهای بالاخانه ویژهٔ اولاد صاحب‌منصبان قزاق و سایر محترمین و اطاقهای پائین خاص اطفال افراد قزاق و اولاد فقرا بود، در آن اوقات از روسیه معلمی برای ورزش جدید بایران آمد که شاگردان قزاق را مشق ورزش بدهد و گروهانی که رضاخان وکیل‌باشی آنجا بود و شصت‌تیر داشتند و ریاست آن با عبدالله خان سرهنگ بود، از شاگردان پایین بودند و این شاگردان در ورزش بهتر از شاگردان مدرسهٔ بالا از کار بیرون میآمدند و همهٔ آنها از بچه‌های شیطان و ورزیده و تابین‌های رضاخان بودند. اول صاحب‌منصبان مشق ورزش میکردند و سپس بتابین‌های خود تعلیم میدادند و رضاخان نیز از جملهٔ آنها بود و بدین لحاظ که در ورزش خوب از کار درآمد و بتابین‌ها خوب تعلیم داد و در کار شصت‌تیر امتحانهای بسیار خوب داد ترقی کرد. در عهد «بارن مایدل» عبداللّه خان ماژور سرهنگ مرد و رضاخان فرمانده گروهان شد.
  3. نویسنده سرهنگ قهرمانی از افسران فاضل و برادر مرحوم عمیدالدوله است.