تاریخ مختصر احزاب سیاسی ایران، جلد اول/حکومت سید ضیاءالدین

از ویکی‌نبشته
تاریخ مختصر احزاب سیاسی ایران، جلد اول از محمدتقی بهار
حکومت سید ضیاءالدین

۲۱ـ حکومت سید ضیاءالدین

صبح یکشنبه سوم اسفند ماه ۱۲۹۹ مطابق ۱۱ جمادی‌الاخری ۱۳۳۹ هوای آفتابی و روشن تهران وصول فصل بهار را از یکماه قبل آگهی میداد. بعضی مردم بیشتر از سر و صدای شب گذشته ترسیده بودند و بعضی کمتر، و جمعی نیز هیچ نترسیده ولی عواقب وخیمی را در نتیجهٔ این پیشآمد انتظار میبردند و جماعتی نیز بودند که میدانستند چه خبر است و بزندگانی بهتری امیدوار بودند.

قسمت بزرگ مردم شهر از آنهائی بودند که هراسان و دلواپس از خانها بیرون شتافته و از یکدیگر خبر میپرسیدند.

تنها روزنامه‌ایکه خبر ورود عده‌ای از قزاقها را بریاست رضاخان میرپنجه منتشر کرده بود، روزنامه من (ایران یومیه) بود و این خبر چیز عمده‌ای در بر نداشت، فقط معلوم مینمود که خبریست.....

از آغاز صبح بفرمان بازیگران کودتا مطابق نقشهٔ منظم بگیر بگیر شروع شد، مأمورین تامینات (کارآگاهی) باتفاق یک دهه قزاق بحال نظام براه افتاده بودند، مأمور پیشاپیش و دههٔ قزاق در قفای او، لباس قزاقان پارچهٔ پشمی بخور پررنگ و ساز و برگ آنها نونوار و قیافه‌هاشان مطمئن بود.

۲۰ - کابینه سید ضیاءالدین

هر دهه از این دستجات مأمور خانهٔ یکنفر از رجال کشور بود، که وارد خانهٔ او شده او را دستگیر واثاث‌البیت او را اگر از اعیان بزرگ بود وارسی و مهر موم کرده خود او را باسیری میبردند، و احدی نمیدانست او را کجا خواهند برد و چه بر سرش خواهند آورد!

هر کس که سرش بکلاهش می‌ارزید آنروز گرفتار شد، مگر کسی که امید همفکری باو میرفت و یا از دستگیر کردن او خائف بودند و نمیشد او را بعقیدهٔ حضرات در عداد «خائنان» قرار داد و این قبیل اشخاص انگشت‌شمار بوده‌اند از قبیل صمصام‌السلطنه و خوانین بختیاری و مستوفی‌الممالک و مشیرالدوله و مؤتمن‌الملک و امثال آنها... وبالجمله در یک هفته قرب هشتاد نفر ناجور و از هر دست و هر طبقه و صنف بمحبس افتادند و غالب آنها را در عمارات قزاقخانه مشرف بمیدان مشق قدیم حبس کرده و از تنگی مکان هر دسته را در اطاقی جای داده بودند.

تلگرافخانه و تلفونخانه، شبانه مانند شهربانی بتصرف در آمد و بازارها باز نشد و مردم حیرت‌زده و مبهوت با هم صحبت میکردند.

غروب دوشنبه ملتفت شدند که تلفونخانهٔ خط قم و ساوه و عراق آزاد است و اخبار مرکز بدان نواحی داده شده است و باشکال مبهم و گوناگون در آن ولایات شهرت یافته.

منجمله بقم خبر داده شد که قزاقها بالشویک شده‌اند و تهران را گرفته و غارت کرده‌اند، مردم قم ازین خبر وحشت اثر اجناس مغازه‌ها و دکاکین را بخانها برده و پنهان کرده و خود در صحن حضرت معصومه اجتماع نموده بودند.

تا روز سه‌شنبه بعضی دوایر دولتی باز بود و مابقی بحال تعطیل باقی مانده بود، عصر سه‌شنبه پستخانه را هم تعطیل کردند و بسایر دوایر نیز حکم تعطیل داده شد، و در همین روز شهرت یافت که سیدضیاءالدین رئیس‌الوزرا شده است، و مشارالیه لباس خود را تبدیل کرده با کلاه و سرداری بدربار فرح‌آباد رفته دستخط رئیس‌الوزرایی خود را از شاه گرفت و شاه در آن دستخط اشاره به «غفلت‌کاری و لاقیدی زمامداران دورهای گذشته» کرده بود. غروب اینروز دستخط شاه راجع بریاست وزرائی سید ضیاءالدین بولایات ایران مخابره گردید و در همان روز دو ورقه بامضای «رضا میرپنجه رئیس دیویزیون قزاق» منتشر شد: یکی دارای دو صفحه مشتمل بر تملق از شاه و دیگری که عنوانش «حکم میکنم» بود و پس از انتشار چون بدعنوانی داشت بفوریت جمع‌آوری شد، قریب باینمضمون بود که: حکم میکنم ادارات تعطیل شود حتی ادارهٔ پست و تلگراف مگر ادارهٔ ارزاق، و از ساعت هشت بعد از ظهر احدی نباید از خانه بیرون بیاید و از سه نفر زیادتر نبایستی اجتماع کنند و هر کس مخل آسایش باشد یا بنظامی و آژان (پاسبان) تیر خالی کند ببدترین مجازاتها گرفتار خواهد شد، اجتماعات سیاسی بکلی ممنوع است، تآتر و سینما و عرق‌فروشیها و قمارخانها هم ممنوع است[۱].

چهارشنبه صورت دستخط شاه راجع بریاست وزرائی سیدضیاءالدین طبع و در شهر منتشر گردید.

هشتاد هزار تومان از خزانهٔ دولتی و بانک شاهنشاهی دریافت شده بین افسران کودتا و قزاقان برسم انعام قسمت شد، و بپاسبانان شهربانی نیز نفری دو تومان ازین پول انعام داده شد.

شب چهارشنبه ۱۴ جمادی‌الاخری مطابق ۶ حوت، مصادف باشب جشن اعطای مشروطیت بود، و هنوز قانون ماههای شمسی وجود نداشت و جشن مشروطه را بحساب ماههای قمری برپا میکردند.

دولت ازین معنی غفلت کرد، و در صدد انعقاد جشن بر نیامد و اسباب حرف و پاره‌ای توهمات گردید، ولی شب بعد جشن گرفته شد، و باحترام آنشب حکومت نظامی که با کلنل کاظم خان بود یکساعت دیرتر متعرض مردم شد و از سه و نیم بعد از غروب مزاحم مردم شدند.

☆ ☆ ☆

روز پنجشنبه ۱۵ مطابق ۷ حوت، از دفتر رئیس‌الوزرا بمن تلفون شد و مرا بعمارت «گالاری» احضار کردند (در صفحهٔ ۹۱ هم باینمعنی اشاره کرده‌ام) رئیس‌الوزرا با کلاه پوست ترکی مانند، و سرداری در آخرین اطاق جنوبی مرا پذیرفت، هنوز دولتی انتخاب نکرده بود.

در ملاقات با ایشان «دست خوش!» گفته شد، رئیس دولت اظهار داشت: «اگر من کودتا نکرده بودم، مطمئن باشید که «مدرس» کودتا کرده همهٔ مارا بدار می‌آویخت!»

سپس بیانیهٔ طولانی خود را که روز شنبه منتشر ساخت، برای من از اول تا آخر خواند و درین بیانیه فقط یکنوبت اشاره بقانون ورژیم کشور شده بود و آن در مورد «بلدیه» بود که نوشته بود «بلدیهٔ قانونی» ولی در نسخهٔ چاپی بجای لفظ «قانونی» لفظ «معاصر» نوشت!

پس از قرائت بیانیه اشاره بجشن مشروطیت کرد و گفت مخصوصاً اول کاری که کردم ارباب کیخسرو را خواستم و قرار انعقاد جشن مشروطیت را دادم، بعد از آن گفت: از فردای ورود ما بتهران همهٔ مأمورین خارجه مرا ملاقات کردند و همه حاضرند که هر چه پول بخواهم بمن بدهند و همه قسم وعدهٔ مساعدت بمن داده اند.

☆ ☆ ☆

(سه روز بکودتا مانده روزی مستر اسمارت انگلیسی مستشار سفارت، نزد من آمد و پس از آنکه شرحی در وخامت اوضاع صحبت کرد، از من پرسید که: بعقیدهٔ تو چه حکومتی در ایران ضرورت دارد؟

گفته شد: حکومت مقتدر و توانائیکه از عمرو و زید اندیشه نکند و اصلاحاترا از ریشه شروع کند، و از مداخلات شما و روسها علی السویه جلوگیری نماید و بزرگتر از هر کاری بفکر امنیت و تجارت و امور اقتصادی باشد و قرار شد بار دیگر در این باب صحبت کنیم.

عصر آنروز با آقا سید ضیاءالدین نیز نظیر همین صحبتها بمیان آمد، و من بایشان اطمینان دادم که اگر شما نقشهٔ منظم و پخته‌ای داشته باشید من با شما صد در صد موافقم، دو روز دیگر هم کودتا شد!)

☆ ☆ ☆

سپس گفت خیال دارم همه روزنامها حتی روزنامهٔ رعد را توقیف کنم و تنها روزنامهٔ ایران را دایر نگاه دارم و ماهی هزار تومان بعنوان کومک خرج باین روزنامه خواهم داد، و تو باید با من همدست و همکار شوی و بر طبق قولی که باهم داده‌ایم با هم کار کنیم.

من از ایشان گله کردم و گفتم: بنا بود قبلا در نقشهٔ کارها با من صحبت کنید و مرا از اصل نقشه و مراد حقیقی خود مستحضر فرمائید، شما بدون سابقه کاری کرده‌اید و من کورکورانه نمیتوانم با شما همکاری کنم، بعلاوه میدانید که چند سال است علی التوالی کار میکنم و بسیار خسته و فرسوده شده‌ام و احتیاج باستراحت دارم، اجازه بدهید حالا که شما مسئولیت اصلاحات را شخصاً و بدون شور دوستانتان بعهده گرفته‌اید من هـم استفاده کرده قدری استراحت کنم و بامور شخصی و جمع‌آوری آثار ادبی خود و کارهای علمی بپردازم و امیدوارم در پیشرفت کارهایتان احتیاج مبرمی بمساعدت من و امثـال من نداشته باشید........

من از روی واقع و کمال خلوص نیت این صحبت را طرح کردم و یک احساس قلبی و نکتهٔ روحی نیز بالبداهه مؤید این گفتار بود و پیشنهاد ایشان ازینراه از طرف من رد شد، و خود من میرزا علی‌اکبر خان خراسانی را که سردبیر روزنامهٔ «ایران» بود بمدیریت آنروزنامه بآقای رئیس‌الوزرا معرفی کردم و رئیس‌الوزرا نیز بیدرنگ و بدون اینکه چانه بزند نظر مرا پذیرفت...

از فردا جمعیت زیادی هر روز در خانهٔ من گرد میآمدند، و از آنجا برخی بیرون آمده در دفترخانهٔ ریاست وزرا رفته وقت ملاقات از رئیس‌الوزرا خواسته داستانهائی از خانهٔ من و صحبتهای آنجا نقل مینمودند!

این قضایا را رئیس کابینهٔ ایشان «سلطانمحمد خان نائینی» بمن اظهار داشت، و گفت: خوبست کسیرا نپذیرید، گفته شد ممکن نیست، مگر دولت قزاق بگذارد و مانع ورود مردم شود، و حقیقت این بود و سوء قصدی نسبت بدولت سید ضیاءالدین در اندیشهٔ من خطور نکرده بود و باصلاحاتی که وعده داده شده بود امیدوار بودم، امـا فساد اخلاق همگنان بر کسی پوشیده نیست، و بهمین علت مرا هم توقیف کردند و پس از ده روز توقیف در شهربانی بدزاشوب فرستادند، و تا رفتن سید در آنجا بودم و از انزوائی که دیری بود طالب آن بودم استفاده کردم و تصدیق دارم که سید نسبت بمن بد نمیخواست و منظور بدی نداشت ولی پیش‌آمد چنین پیش آورد...

حاق مطلب این بود من با رژیمیکه او در نظر داشت نمیتوانستم همکاری کنم، از بین بردن همهٔ رجال تربیت‌شدهٔ ایران از خوب و بد، یعنی همان کاری که بعدها با صبر و حوصله طبق نقشهٔ محافظه‌کارانه‌تری صورت گرفت و آنروز با شیوهٔ انقلابی میرفت صورت گیرد اگر هم عملی و مفید مینمود موافق سلیقهٔ اجتماعی من نبود، و نیز نکتهٔ قلبی و احساس روحی که شرحش دشوار است، مرا از پیشنهادهای دوستانهٔ ایشان منصرف داشت.

☆ ☆ ☆

روز دوشنبه ۱۹ جمادی‌الاخره مطابق دهم حوت، رئیس‌الوزرا هیئت دولت را بطریق ذیل بحضور شاه معرفی کرد:

سید ضیاءالدین: رئیس‌الوزرا و وزیر داخله.

ماژور مسعودخان (کیهان): وزیر جنگ[۲].

نیرالملک (هدایت): معارف و اوقاف و صنایع مستظرفه.

مدیرالملک (جم): وزیر خارجه[۳].

میرزا عیسی‌خان: وزیر مالیه.

دکتر مؤدب‌الدوله (نفیسی): صحیه و وخیرات عمومی.

مشیر معظم (خواجوی): پست و تلگراف.

موقرالدوله: تجارت و فواید عامه.

عدل‌الملک (دادگر): کفیل وزارت داخله.

منصورالسلطنه عدل: کفیل وزارت عدلیه.

سید ضیاءالدین عضو حزب و جمعیت نبود که افراد علاقه‌مند و آزموده داشته باشد و خود او بعد از گله‌ایکه ازو کردم و گفتم: چرا قبلا از نقشهٔ خود مسبوقم نکرده‌اید بمن گفت و قسم خورد که تا آنساعتیکه بطرف قزوین حرکت کردم ازین نقشه خبر نداشتم. مستر اسمارت مستشار سفارت انگلیس روزی با من در خصوص خرابی اوضاع تهران و چگونگی حکومتی که باید در ایران بروی کار آید صحبت کرده بود و معلوم میشود سایر افراد سفارت نیز با سید از این قبیل مذاکرات کرده، اما نقشه را با او در میان نگذاشته بودند، و الا بایستی تدارکات بیشتری دیده باشد و در باب وزرا و جراید و دسته‌بندیهای دیگر که بی‌اندازه در پیرامون دولتی انقلابی ضرورت دارد قبلا فکرها کرده و باصطلاح دار و دسته را طوری جور کند که یکروز قبل از تشکیل دولت آنطور با حال تردید یا بیخبری با من مذاکره نکرده باشد، و از آن قبیل وزرائی تهیه کند که بتوانند از توطئه‌ای بدان سادگی بر ضد رئیس خود مانع شوند، و دربارهٔ محبوسان آن اندازه تردید ننماید که گاهی از آنها پول بخواهد، گاهی تهدید بقتل کند و گاهی اجازه دهد رضاخان رئیس دیویزیون خانمان پسر بانوی عظمی و غیره را آنطور غارت کند!

سید ضیاءالدین دوستانی برای خود انتخاب کرده بود که هیچکدام از حیث شهامت در عرض او نبودند و در کارهای اجتماعی زبردستی و تجربه و شهامت لازمه را که خود او دارا نداشتند، بنا بر این همینکه سید در چنگال «کار» آنهم «عمل قرطاس» دچار شد و در بین کاغذها مستغرق گردید، کسیرا نداشت که اولا از حیث صلاحیت ملی و ثانیاً از لحاظ تجربه و شهامت بقدر خود مشار الیه مقدرت داشته لایق اداره کردن افکار عمومی باشد و بدین سبب بعد از سه ماه از میان رفت!

سید ضیاءالدین طبعاً مردی انقلابی و باشهامت بود، اما باصول ثابت انقلاب و اقسام تشکیلات از سوسیالیزم و کمونیزم، یا فاشیزم طبق رویهٔ علمی و از روی منطق و کتاب احاطه نداشت، و چنانکه دیدیم در حزب و دسته‌بندیها هم کار نکرده بود، و در امور اجتماعی (طبق قاعدهٔ هر مصنف و نویسنده‌ای) بیشتر بامور نظری متوجه بود نه امور عملی و باصول رفیقبازی بیش از اصول فرقه‌بازی و کمیته‌چیگری اعتقاد داشت!

لذا پس از آنکه با عده‌ای قزاق پایتخت را تصرف کرد، زیادتر خیالات دیرینه در دماغش خلجان میکرد، و از قزوین تا تهران نیز صاحبمنصبان قزاقرا که تا آنروز سخنانی جدی و مهیج نشنیده بودند، بسخنان هیجان‌آمیز آمادهٔ کار کرد و آنها را برای انتقام‌جوئی از رجال تهران خواه اعیان و خواه تهیدست و فقیر حاضر ساخت، و بعد حکم کرد همه را بگیرند و گرفتند، تا اینجا در دنبال «خیالات» و ورزشهای فکری دیرینهٔ خود عمل کرد. آنوقت ماند معطل که چه بکند؟!

چه اصل معینی نداشت، نه کمونیست بود که همه را بکشد، نه فاشیست بود که با اعیان همکاری کند و تندروان و کمونیستها را خاموش سازد و نه حزبی داشت که هم مسلکانرا کار بدهد و باقیرا بیکار سازد، نه ایل و عشیره‌ای داشت که اقوام خود را که طبعاً بستهٔ او باشند بر مردم دیگر مسلط کند، نه هم قبلا طبق اظهار خود مشارالیه تدارک دیده شده بود که لااقل صد نفر دوست مناسب اوضاع با خود همدست سازد که بعد از سه ماه سردار سپه نتواند زیر پایشرا جاروب نماید!

اولا اشخاصیرا بدون تناسب توقیف کرد، مدرس و شیخ حسین یزدی، حاج مجدالدوله، و فرمانفرما، و تیمورتاش و رهنما و دشتی و فرخی و فدائی و من و سیدهاشم وکیل و جماعتی کثیر از این قبیل همه حبس شدند، من در در محبس نمرهٔ دو که شبانه بآنجا وارد شدم هنگامهٔ عجیب و غوغای تماشائی دیدم، از پیر هشتاد ساله تا پسربچهٔ چهارده ساله که او را با زیرشلواری از خانه کشیده و آورده بودند در آنجا یافتم و مشغول سخنرانی برای آنها شدم، چه بقدری جمعیت در آنجا زیاد بود که بصحن مسجدی شبیه‌تر بود تا محبسی و پلیس کافی نبود که مراقبت و مواظبت کند و فقط نجابت ایرانی مانع بود که پاسبانان و آقای پاشاخان را که آمد و رفت داشتند گرفته همه را خفه کنند و بیرون بیایند!...

بالجمله رئیس دولت نظریاتی داشت، ولی جرئت نمیکرد آن نظریاترا بصورت عمل در آورد، میگویند چون اعتماد قوی بخود نداشت و لااقل باصلی و مسلکی ثابت ایمان نیآورده بود کاری نتوانست بکند و جرئت نکرد مردمیرا که در واقع و نفس‌الامر در چشم خلق معلوم نبود ازو بدتر باشند بقتل برساند و از بین ببرد!

جواز خروج از شهر که تا این اواخر دوام کرد و سانسور در تلگرافخانه و فرمان موقوف شدن عرق‌فروشی و فرمان تعطیل جمعه‌ها و اذان گفتن و هزاران فرامین دیگر کاری صورت داد، اما ریشهٔ کار دولت را نتوانست ثابت و استوار سازد.

سید ضیاءالدین در سخن ماهر بود، او ظاهراً فاشیست بود اما با اصول فاشیزم آشنا نبود! آنروزها مرض دیکتاتوری برای جلوگیری از کمونیزم در دنیا مد شده بود!

سید ضیاءالدین برای ضدیت با کمونیزم بوجود آمده بود، و طبق مد و مرسوم عمومی دنیا سید یکنفر فاشیست بود، لکن دوستانی که برای اینکار ذخیره کرده باشد نداشت یا از انتخاب آنان غفلت کرد، بنابراین در کار خویش فرو ماند، و اتفاقاً خود مشارالیه در مصاحبه‌ای که پس از بیرون شدنش از ایران در فرنگستان با یکنفر کرد و در مطبوعات همان وقت منتشر گردید باینمعنی اعتراف کرده و گفته است که: رفیق و همکار نداشته.

احمد شهریور در اینمورد چنین مینویسد:

«بعد از ده روز تلگرافخانه و پستخانه بکار افتاد اما با سانسور و گماشتهٔ قزاق و مأمورین خاص که مخابرات مضر واقع نشود».

«درین ده روز رئیس دولت در قصر ابیض مشغول نظم مهام ولایات و مخابره با مأمورین خارج بود و دستورالعمل میداد. حکومتهای قم و کاشان و سمنان و دامغان و شاهرود و قزوین و زنجان و عراق را منفصل کرد، حکومت نظامی تحت امر ادارات ژاندارمری برقرار کرد، همهٔ عدلیه‌های ایران را منفصل کرد و مردم مانند عهد قدیم بحکام مراجعه میکردند».

«بتدریج مردم شروع بزمزمه کردند و نفرت عمومی برضد سید آغاز شد».

«مردم آهسته آهسته از بهت‌زدگی و حیرانی خارج شدند و بعلت مزاحمت حکومت نظامی از ساعت دو و نیم از شب (هشت و نیم) در کمال سختی بسر میبردند، مخصوصاً کسبه لاسیما قهوه‌چی و خیاط و ارسی دوز و اشخاصیکه درین شب عیدی با صنایع و دست رنج خود تا ساعت چهار و پنج از شب در کارخانه و دکاکین خود برای فروش باید جنس تهیه نمایند، شبی نیست که دویست سیصد نفر در کمیساریاها از کسبه و بازاری بسر نبرند در حالیکه ثلث آنها بیکدست دیزی آبگوشت و زیر بغل نان برای زن و بچهٔ خود تهیه نموده‌اند، اینها تا صبح در سرما در اطاقهای کمیساریاها بیخوابی میکشند و صبح از بیست و پنج قرآن تا سه تومان بر حسب ظاهر حال از اشخاص جریمه دریافت میشود و سید روزنامه‌چی روی تخت خواب در اطاق ابیض عمارت سلطنتی براحتی غنوده است»

ولی ما اطلاع داریم که آقای سید ضیاءالدین هم شبها براحتی نغنوده بود و شب و روز در آشیانه خود بین اوراق تلگراف و دوسیه و مراسلات لول میزد و کار میکرد و بقدری گرفتار بود که از دسایس اطرافیان بیخبر ماند و بزودی او را از رصدخانه و آشیانه‌اش صدا زده گفتند بروید بیرون...


  1. قسمتی از این اعلامیه در صفحه ۸۶ ضمن یادداشتهای خصوصی یک صاحب‌منصب ذکر گردید، این قسمت هم در ضمن یادداشتهای احمد شهریور موجود بود.
  2. مسعود خان کیهان در هفتم برج حمل بواسطهٔ اشکالاتی که در کار وزارتی خود با وجود قدرت و مداخلات بیحد سردار سپه در امور نظام میدید مستعفی گردید ولی استعفای او پذیرفته نشد و سپس گفتگوهائی و فعل و انفعالاتی پیش آمد که بار دیگر ناچار باستعفا شد و عاقبت در ۷ برج ثور (اردیبهشت ۱۳۰۰) از کار کناره جست و سردار سپه که تا آنروز رئیس دیویزیون قزاق بود بعد از انجام جشن سلام نیمهٔ شعبان بسمت وزارت جنگ حضور شاه معرفی گردید، و مسعود خان بسمت وزیر مشاور در کابینه باقی ماند.
  3. روز ۲۳ ثور بمناسبت اینکه میرزا عیسی‌خان کسالت داشته بفرنگ رهسپار شده بود، مدیرالملک وزیر مالیه شد و معززالدوله (نبوی) بوزارت امور خارجه بحضور شاه معرفی گردید.