تاریخ بخارا/سه
ذکر بیت الطراز که به بخارا بودهاست و هنوز بر جای است
و بخارا را کارگاهی بودهاست میان حصار و شهرستان، نزدیک مسجد جامع، و در وی بساط و شادروانها بافتندی، و یزدیها و بالشها و مصلیها و بردیهای فندقی از جهت خلیفه بافتندی، که به یکی شادروان خراج بخارا خرج شدی؛ و از بغداد هر سال عاملی علی حده بیامدی، و هر چه خراج بخارا بودی از این جامه عوض بردی. باز چنان شد که این کارگاه معطل ماند، و آن مردمان که این صناعت میکردند پراکنده شدند، و اندر شهر بخارا استادان بودندی که معین بودند مر این شغل را، و از ولایتها بازرگانان بیامدندی چنانکه مردم زندنیجی میبردند از آن جامها بردندی تا به شام و مصر و در شهرهای روم، و به هیچ شهر خراسان نیافتندی؛ و عجب آن بود که اهل این صناعت به خراسان رفتند بعضی، و آنچه آلت این شغل بود بساختند، و از آن جامه بافتند، به این آب و تاب نیامد؛ و هیچ پادشاه و امیر و رئیس و صاحب منصب نبودی که وی را از این جامه نبودی، و رنگ وی سرخ و سفید و سبز بودی، و امروز زندنیجی از آن معروفتر است به همه ولایتها.
ذکر بازار ماخ
به بخارا بازاری بودهاست که آنرا بازار ماخ روز خواندهاند، سالی دو بار، هر باری یک روز بازار کردندی؛ و هر باری که بازار بود در وی بتان فروختندی و به هر یک روز زیادت از پنجاه هزار درم بازرگانی شدی؛ و محمد بن جعفر اندر کتاب آوردهاست که این بازار به روزگار ما بوده است؛ و من بغایت عجب داشتمی که این را از بهر چه کردهاند. پرسیدم از پیران و مشایخ بخارا که سبب این چه بودهاست. گفتند اهل بخارا در قدیم بتپرست بودهاند این بازار مرسوم شده بود، [و] از آن تاریخ باز در وی بت فروختندی، حالا نیز همچنان مانده است؛ و ابو الحسن نیشابوری در کتاب خزاین العلوم آوردهاست که در قدیم پادشاهی بوده به بخارا نام او ماخ، این بازار وی فرمود ساختن؛ و درودگران و نقاشان را فرمود که سال تا سال بتان تراشیدندی و بدین بازار، به روز معین حاضر کردندی و فروختندی، و مردمان خریدندی، و هر گاه آن بت گم شدی یا شکستی یا کهنه شدی چون روز بازار شدی دیگری خریدندی، و آن کهنه را بینداختندی.
و آنجا که امروز مسجد جامع ماخ است صحرائی بودهاست بر لب رود و درختان بسیار چنانکه در سایه درختان بازار بودی، و آن پادشاه بدین بازار آمدی و بر تخت نشستی بدین موضع که امروز مسجد ماخ است، تا مردمان رغبت کردندی به خریدن بت؛ و هر کس خویشتن را بتی خریدی و به خانه بردی. باز این موضع آتش خانه شدی و در روز بازار چون مردم جمع شدندی همه به آتشخانه اندر آمدندی، و آتش پرستندی؛ و آن آتشخانه تا به وقت اسلام به جای بود. چون مسلمانان قوت گرفتند، آن مسجد را بر آن موضع بنا کردند، و امروز از مسجدهای معتبر بخارا است.
ذکر اسامی بخارا
[ویرایش]احمد بن محمد بن نصر گوید که نامهای بخارا بسیار است و در کتاب خویش نیمجکت آورده است؛ و باز در جای دیگر دیدم بومسکت آورده است؛ و به جای دیگر به تازی نبشتهاست مدینة الصفریه یعنی شارستان روئین؛ و به جای دیگر به تازی مدینة التجار یعنی شهر بازرگانان؛ و نام بخارا از آن همه معروفتر است؛ و هیچ شهری خراسان را چندین نام نیست و به حدیثی نام بخارا فاخره آمده است؛ و خواجه امام زاهد واعظ محمد بن علی النوجابادی حدیثی روایت کردهاست از سلمان فارسی رضی الله عنه که او گفت رسول صلّی الله علیه وسلّم فرمود که: جبرئیل صلوات الله علیه گفت به زمین مشرق بقعهای است که آنرا خراسان گویند. سه شهر از این خراسان روز قیامت آراسته بیارند به یاقوت سرخ و مرجان، و نوری از ایشان میبرآید، و گرد بر گرد این شهرها فرشتگان بسیار باشند، تسبیح و تحمید و تکبیر میآرند، این شهرها را بر عرصات آرند به عز و ناز، چون عروسی که به خانه شویش برند؛ و هر شهری را از این شهرها هفتاد هزار علم بود، در زیر هر علمی هفتاد هزار شهید بود، و به شفاعت هر شهیدی هفتاد هزار موحد پارسی گوی نجات یابند؛ و به هر طرفی از این شهرها از راست و از چپ، و از پیش و از پس ده روزه راه بود که همه شهید باشند.
حضرت رسول صلّی الله علیه وسلّم گفت یا جبرئیل نام این شهرها بگوی. جبرئیل علیه السلام گفت نام یکی از این شهرها را به تازی قاسمیه خوانند؛ و به پارسی بیشکرد. دوم را به تازی سمران خوانند و به پارسی سمرقند. سیوم را به تازی فاخره خوانند و به پارسی بخارا، رسول صلّی الله علیه وسلّم گفت یا جبرئیل چرا فاخره خوانند. گفت از بهر آنکه بخارا روز قیامت بر همه شهرها فخر کند به بسیاری شهید. رسول صلّی الله علیه وسلّم فرمود: اللّهمّ بارک فی فاخرة و طهّر قلوبهم بالتقوی و زکّ اعمالهم و اجعلها رحیما فی امّتی؛ و از بهر این معنی است که بر رحم دلی بخاریان از مشرق تا مغرب گواهی میدهند و به اعتقاد و پاکی ایشان.
ذکر بنای ارگ بخارا و از عجایب آن
احمد بن محمد بن نصر گوید که: ابو الحسن نیشابوری در خزاین العلوم آوردهاست که سبب بنای قهندز بخارا یعنی حصارک ارگ بخارا آن بود که سیاوش بن کیکاوس از پدر خویش بگریخت، و از جیحون بگذشت، و نزدیک افراسیاب آمد. افراسیاب او را بنواخت و دختر خویش را به زنی به وی داد؛ و بعضی گفتهاند که جمله ملک خویش [را] به وی داد. سیاوش خواست که از وی اثری ماند در این ولایت، از بهر آنکه این ولایت او را عاریتی بود. پس وی این حصار بخارا بنا کرد و بیشتر آنجا میبود؛ و میان وی و افراسیاب بدگوئی کردند، و افراسیاب او را بکشت؛ و هم در این حصار بدان موضع که از در شرقی اندر آئی اندرون در کاه فروشان، و آنرا دروازه غوریان خوانند او را آنجا دفن کردند؛ و مغان بخارا بدین سبب آنجای را عزیز دارند؛ و هر سالی هر مردی آنجا یکی خروس برد و بکشد پیش از بر آمدن آفتاب روز نوروز؛ و مردمان بخارا را در کشتن سیاوش نوحههاست، چنانکه در همه ولایتها معروف است؛ و مطربان آنرا سرود ساختهاند، و میگویند و قوّالان آنرا گریستن مغان خوانند؛ و این سخن زیادت از سه هزار سال است، پس این حصار را بدین روایت وی بنا کرده است؛ و بعضی گفتهاند افراسیاب بنا کردهاست، و این حصار ویران گشت، و سالها ویران بماند، چون بیدون بخار خدات به ملک نشست، شوی آن خاتون بود که یاد کردیم؛ و پدر طغشاده [بود]، کس فرستاد و این حصار را آبادان کرد و آن کاخ که بود وی آباد کرد و نام خویش بر آهن نوشت، و بر در کاخ محکم کرد، تا به روزگار مترجم آن آهن نوشته بر در آن کاخ بود؛ و لیکن احمد بن محمد [بن] نصر گوید: چون حصار را ویران کردند آن در را نیز ویران کردند.
و احمد بن محمد بن نصر آوردهاست و [محمد بن] جعفر و ابو الحسن نیشابوری گفتهاند که چون بیدون بخارخدات این کاخ را بنا کرد ویران شد، باز بنا کرد و باز ویران شد، چند بار بنا میکرد و باز ویران میشد.
حکما را جمع کردند و تدبیری خواستند، بر آن اتفاق افتاد که این کاخ را بر شکل بنات النعش که بر آسمان است بنا کنند به هفت ستون سنگین، بر آن صورت ویران نشد. و عجب دیگر آن است که از آنگاه باز که این کاخ را بنا کردند هیچ پادشاهی از این کاخ در وی به هزیمت نشدهاست، الا که ظفر وی را بود و عجب دیگر آن است که تا این کاخ را بنا کردهاند هیچ پادشاهی در وی نمردهاست نی در کفر و نی در اسلام. و چون پادشاه را آجل نزدیک شدهاست ، سببی پدید آمدهاست که از آن کاخ بیرون آمدهاست، و به جای دیگر وفات یافتهاست، از وقت بنای این کاخ تا ویران شدن وی همچنین بودهاست و این حصار را دو در است، یکی در شرقی و دیگر در غربی . در شرقی را در غوریان خوانند، و در غربی را در ریگستان خوانند؛ و به روزگار مترجم در علف فروشان خواندهاند . و در میان حصار راهی بودهاست راست ، از این در تا بدان در؛ و این حصار جای با شش پادشاهان و امیران و سرهنگان بودهاست و زندان و دیوانهای پادشاهی و کاخ جای نشست پادشاهان از قدیم باز و سرای حرم و خزینه در وی بوده است؛ و به روزگار مترجم این حصار ویران شد؛ و سالی چند بر آمد، ارسلانخان آبادان فرمود کردن ، و جای نشست خود آنجا ساخت . و امیر بزرگی را بر این حصار کوتوال ساخته بود تا به شرایط نگاه میداشت؛ و این حصار را در چشم خلق حرمتی عظیم بود؛ و چون خوارزم شاه به بخارا رسید در شهور سنه اربع و ثلاثین و خمسمائه، امیر زنگی علی خلیفه بود؛ و به فرمان سلطان سنجر والی بخارا بود، او را بگرفت و بکشت، و حصار را ویران کرد؛ و دو سال زیادت ویران بماند؛ و چون در شهور سنه ستّ و ثلاثین و خمسمائة البتکین از جانب گورخان والی بخارا شد ، هم در این سال بفرمود تا حصار را آبادان کردند، و جای با شش خود آنجا ساخت؛ و حصار نیکوتر از آن شد که بود . در ماه رمضان سنه ثمان و ثلاثین و خمسمائة حشم غز به بخارا رسید ، عین الدوله و قراچه بیک و شهاب وزیر محصور گشتند و جنگی و رنجی عظیم شد، و حشم غز حصار بگرفتند و شهاب وزیر را بکشتند، و حصار ویران کردند، و همچنان ویران بماند. چون در شهور سنه ستین و خمسمائة خواستند در شهر بخارا ربض زنند، و کدواده ربض از خشت پخته میبایست، کدواده حصار را و برجهای او که از خشت پخته بود باز کردند؛ و به ربض شهر بخارا خرج کردند؛ و آن [حصار] به یکبارگی ویران شد، و از آن کاخ و هیچ عمارت دیگر نشانی نماند. در شهور سنه اربع و ستمائة خوارزمشاه محمد بن سلطان تکش بخارا را بگرفت، و باز حصار [را] آبادان کرد و ختایان مقهور شدند، باز در شهور سنه ست عشر و ستمائة لشکر تاتار بیامد، و امیر ایشان چنگیزخان بود و بر در قلعه دوازده روز جنگ کردند ، و قلعه را بگرفتند، و ویران کردند . ذکر منزلهای پادشاهان که به بخارا بوده است از در غربی حصار بخارا تا به دروازه معبد که ریگستان خوانند. در این ریگستان سرایهای پادشاهان بودهاست از قدیم باز در جاهلیّت ، و در روزگار آل سامان امیر سعید نصر بن احمد بن اسماعیل السامانی به ریگستان سرائی فرمود، و سرائی ساختند بغایت نیکو، و مال بسیار در وی خرج کرد؛ و بر در سرای خویش سرای عمال فرمود بنا کردند. چنانکه هر عاملی را علی حده دیوانی بودی اندر سرای خویش بر در سرای سلطان. چون دیوان وزیر، و دیوان مستوفی، و دیوان عمید الملک ، و دیوان صاحب شرط، و دیوان صاحب مؤید، و دیوان شرف، و دیوان مملکه خاص، و دیوان محتسب، و دیوان اوقاف، و دیوان قضا، بدین ترتیب دیوانها فرمود بنا نهادند؛ و به روزگار امیر رشید عبد الملک بن نوح بن نصر بن احمد بن اسماعیل ، وزیر وی احمد بن حسن بن العتبی رحمه الله که مؤلف کتاب یمینی است که گورخانه او به محله دروازه منصور در جوار گرمابه خان است در مقابله مدرسه مسجدی بنا کرد بغایت نیکو، چنانکه آن موضع از آن مسجد کمال گرفت. چون امیر رشید از ستور بیفتاد و بمرد، در شب غلامان به سرا اندر آمدند و به غارت مشغول شدند. خاصگان و کنیزان منازعت کردند، و سرای را آتش زدند تا همه بسوخت، و در وی هر چه ظرایف بود از زرّینه و سیمینه همه ناچیز شد، و چنان شد که از بناها اثری نماند؛ و چون امیر سدید منصور بن نوح به ملک بنشست اندر ماه شوال سال به سیصد و پنجاه به جوی مولیان . فرمود تا آن سرایها را دیگر بار عمارت کردند، و هر چه هلاک و ضایع شده بود، بهتر از آن به حاصل کردند . آنگاه امیر سدید به سرای بنشست، [هنوز] سال تمام نشده بود که چون شب سوری ، چنانکه عادت قدیم است آتشی عظیم افروختند ، پاره آتش بجست و سقف سرای در گرفت، و دیگر باره جمله سرای بسوخت؛ و امیر سدید هم در شب به جوی مولیان رفت. وزیر را فرمود تا هم در آن شب خزینه و دفینه همه را بیرون برد؛ و به دست معتمدان به جوی مولیان فرستاد. چون روز شد معلوم کردند که هیچ غایب نشده بود جز یکی پنکان زرین، و وزیر وی از خالص مال خود پنکانی فرمود که وزن او هفتصد مثقال بود، و به خزینه فرستاد؛ و از آنگاه باز این موضع ریگستان بماند و خراب شد؛ و دیگر سرای پادشاهان به جوی مولیان بودهاست که بهتر از مقام نفیس بهشت آیین مثل جوی مولیان در بخارا جای و منزلی نبودهاست. چرا که همه جای او سراها و باغها و چمنها و بوستانها و آبهای روان علی الدوام در مرغزارهای او در هم پیچیده از میان همدیگر جویها میگذشتهاند؛ و به هزار جانب به طرف مرغزارها و به گلزارها میرفتهاند، و هر کس که تماشای آبهای روان میکرد در حیرت میشد که از کجا میآید و به کجا میرود؛ و استادان نادر العصر و معماران چنان طرح کشیدهاند . و صاحب دولتی گفته: بیت: و دیگر از در ریگستان تا دشتک به تمام خانههای موزون و منقش عالی سنگین، و مهمانخانههای مصوّر، و چهار باغهای خوش، و سر حوضهای نیکو، و درختهای کجم خر گاهی بوده، به نوعی که ذرهای آفتاب از جانب شرقی و غربی به نشستگاه سر حوض نمیافتاده؛ و در این چهار باغها میوههای الوان فراوان از ناشپاتی و بادام و فندق و گیلاس و عناب و هر میوهای که در بهشت عنبر سرشت هست در آنجا بغایت نیکو و لطیف بودهاست.
ذکر جوی مولیان و صفت او
در قدیم این ضیاع جوی مولیان ملک طغشاده بودهاست، و وی هر کسی از فرزندان و دامادان خود را حصهای داده است؛ و امیر اسماعیل سامانی رحمة الله علیه، این ضیاع را بخرید از حسن بن محمد بن طالوت که سرهنگ المستعین ابن المعتصم بود؛ و امیر اسماعیل به جوی مولیان سرایها و بوستانها ساخت، و بیشتر بر موالیان وقف کرد، و هنوز وقف است؛ و پیوسته او را از جهت موالیان خویش دل مشغول بودی ، تا روزی امیر اسماعیل از حصار بخارا به جوی مولیان نظاره میکرد، سیماء الکبیر مولای پدر او پیش او استاده بود، او را بغایت دوست داشتی و نیکو داشتی . امیر اسماعیل گفت هرگز بود که خداوند تعالی سببی سازد تا این ضیاع را از بهر شما بخرم، و مرا زندگانی دهد تا ببینم که این ضیاع شما را شده است ، از آنکه این ضیاع از همه ضیاع بخارا بقیمتتر است، و خوشتر و خوشهواتر. خدای تعالی روزی کرد تا جمله بخرید، و بر موالیان داد، تا جوی موالیان نام شد؛ و عامه مردم جوی مولیان گویند؛ و پیوسته حصار بخارا صحرائی است که آنرا دشتک خوانند ، و جمله نیستانها بودهاست. امیر اسماعیل رحمه الله آن موضع را هم بخرید از حسن بن محمد بن طالوت به ده هزار درم، و هم سال اول ده هزار درم از بهای نی به حاصل آمد. امیر اسماعیل آن موضع را وقف کرد بر مسجد جامع؛ و بعد از امیر اسماعیل از فرزندان او هر که امیر شد خویشتن را به جوی مولیان بوستانها و کوشکها ساخت به سبب خوشی و خرّمی و نزهت او . به دروازه نو موضعی است که آن را کارک علویان خوانند بر در شهر، و آنجا امیر منصور بن نوح کوشکی ساخت بغایت نیکو، چنانکه به وی مثل زدندی از نیکوئی، و سال بر سیصد و پنجاه و شش بود؛ و این ضیاع کارک علویان مملکه سلطانی بود، تا به روزگار نصرخان بن طمغاج خان، وی این ضیاع اهل علم را داد، از آنکه به شهر نزدیک بود، تا فقها را کشاورزی آسانتر بود، و عوض آن ضیاع [را] دور تر بگرفت؛ و جوی مولیان و کارک علویان معمور بود تا آخر عهد سامانیان چون ملک از سامانیان برفت، آن سرایها خراب شد، و به بخارا دار الملک معین نبود مگر حصار، تا به روزگار ملک شمس الملک نصر بن ابراهیم طمغاج خان که او شمسآباد بنا کرد. ذکر بنای شمسآباد
ملک شمس الملک به دروازه ابراهیم ضیاعهای بسیار خرید قریب نیم فرسنک به دروازه باغ . و بوستانها ساخت بغایت نیکو، و مالهای بسیار و خزینهای [بسیار] اندر آن عمارتها خرج کرد، و آنرا شمسآباد نام نهاد . و پیوسته شمسآباد چراگاهی ساخت از جهت ستوران خاصه، و آنرا غورق نام کرد، و آنرا دیوارهای استوار ساخت به مقدار یک میل، و اندر وی کاخی و کبوتر خانهای ساخت، و اندر آن غورق جانوران وحشی داشتی، چون گوزنان و آهوان و روباهان و خوکان، و همه آموخته بودند؛ و دیوارهای بلند بر وی بود که نتوانستندی گریختن. چون ملک شمس الملک از دنیا برفت، برادر او خضرخان به ملک نشست ، و این شمسآباد را عمارتها زیادت فرمود؛ و بغایت با نزهت بود ، و چون او نیز از دنیا برفت، پسر او احمدخان پادشاه شد، این شمسآباد را تیمار نکرد تا خراب شد. چون ملکشاه از خراسان بیامد، و به بخارا رسید، خرابی بسیار کرد. چون به سمرقند رفت احمد خان را بگرفت، و به خراسان برد، و باز به ما وراء النهر فرستاد؛ و شمسآباد تمام ویران شده بود؛ و خویشتن را سرائی به جویبار فرمود بنا کردند . و اندر آن بوستان آب روان و آنچه تکلّف بود به جای آوردند . و مدّت سی سال آن سرای دار الملک بخارا بود. چون ارسلانخان به ملک بنشست، هر وقت که به بخارا بودی در این سرای بودی. بعد از آن چنان صواب دید که [ویران کنند] فرمود تا آن سرای را برداشتند و به حصار بردند، و آن موضع خراب بماند؛ و از بعد چند سال ارسلانخان به محلت دروازهجه اندر کوی بو لیث سرائی فرمود بنا کردند ، و اندر وی گرمابه خاص فرمود ساختند ، و یکی گرمابه دیگر بر در سرای، چنانکه مثل آن گرمابه نبود؛ و سالهای بسیار آن سرای دار الملک بخارا بود، و بعد از آن فرمود تا آن سرای را مدرسه فقها ساختند، و آن گرمابه که بر در سرای بود، و دیهای دیگر بر آن مدرسه وقف کردند؛ و سرای خاص خود را به در سعد آباد فرمود تا بنا کردند. ذکر آل کشکثه محمد بن جعفر النرشخی اندر کتاب آوردهاست که قتیبة بن مسلم به بخارا در آمد، و بخارا را بگرفت ، اهل بخارا را فرمود تا یک نیمه از خانها و ضیاع خویش عرب را دادند. قومی بودند در بخارا که ایشان را کشکثان گفتندی، و ایشان مردمانی بودند با حرمت، و قدر و منزلت، و در میان اهل بخارا ایشان را شرف زیاده بودی ، و ایشان از دهقانان نبودند، غربا بودند اصیل ، و بازرگانان بودند، و توانگر بودند. پس قتیبه الحاح کرد اندر قسمت خانها و اسباب ایشان. خانها و اسباب خویش جمله گذاشتند به عرب، و از بیرون شهر هفتصد کوشک بنا کردند، و آن روز شهر همین قدر بود که شهرستان است؛ و هر کسی گرد بر گرد کوشک خویش خانهای چاکران و اتباع خویش بنا کردند و هر کسی بر در کوشک خود بوستانی و صحرائی ساخت و بدان کوشکها بیرون آمدند؛ و آن کوشکها امروز ویران شدهاست، و بیشتر شهر شده، بر آن موضع دو سه کوشک ماندهاست که آنرا کوشک مغان میخوانند، و آنجا مغان باشیدهاند؛ و آتشخانههای مغان در این ولایت بسیار بودهاست، و بر در این کوشکهاء مغان بوستانهای خوش و خرّم بودهاست، و ضیاع ایشان بغایت عزیز. محمد بن جعفر چنین تقریر کردهاست که ما به روزگار امیر حمید چنین شنیدیم ضیاع کوشک مغان را قیمت بدان سبب است که پادشاهان به بخارا مقام کردهاند، و غلامان و نزدیکان پادشاه رغبت نمودند به خریدن آن ضیاعها، تا قیمت هر جفتی از این ضیاع به چهار هزار درم شد. چون این سخن به امیر بخارا رسید بگفت چنان است که او دانستهاست، پیش از این که پادشاهان به بخارا مقام کردندی، قیمت این ضیاع بیشتر بودی، و اگر کسی خواستی که یک جفت گاو زمین خرد در سال نتوانستی، اگر بیافتی هر جفتی به دوازده هزار درم سنگ نقره بایستی خریدن، و اکنون نرخ ارزان شدهاست که هر جفت زمین به چهار هزار درم سنگ نقره میباید که مردمان را سیم کمتر ماندهاست. احمد بن محمد نصر گوید که به روزگار ما این ضیاع کوشک مغان چنان است که به رایگان میدهند، و کسی نمیخواهد ، و آنچه بخرند بمانند رایگان به سبب ظلم و بیشفقتی بر رعیت .
ذکر رودهای بخارا و نواحی آن
اول رود کرمینهاست، و آن رود عظیم است. دوم رود شاپور کام است و عامه بخارا شافر کام خوانند؛ و آوردهاند اندر حکایت که یکی از فرزندان کسری از آل ساسان ، از پدر خویش خشم گرفت، و بدین ولایت آمد، و نام او شاپور بود؛ و پور به زبان فارسی پسر باشد. چون به بخارا رسید بخارخدات او را نیکو داشت؛ و این شاپور شکار دوست بود، یک روز به شکار رفت و بدان جانب افتاد، و در آن تاریخ آنجا هیچ دیهه نبود، و آبادانی نبود، مرغزاری بود و جایگاه شکار، او را خوش آمد، آن جایگاه را از بخارخدات به مقاطعه بگرفت ، تا آن جایگاه را آبادان کند. بخارخدات آن موضع را به او داد، این شاپور رود عظیم بر کند، و به نام خود کرد. یعنی شاپور کام، و بر آن رود روستاها نهاد، و کاخ بنا کرد و آن حوالی را روستاهای آبویه خوانند؛ و دیهه وردانه بنا کرد ، و کاخ ساخت، و جای نشست خویش کرد و آنجا ملکی عظیم شد، و از پس وی به فرزندان وی میراث ماند آن روستاها، و بدان روزگار که قتیبة بن مسلم به بخارا آمد از فرزندان شاپور وردانخدات بود، و او پادشاهی عظیم بود، و به دیهه وردانه نشستی، و با طغشاده بخارخدات منازعت کردی . قتیبه را با وی حربهای بسیار افتاد، و آخر وردانخدات بمرد؛ و قتیبه ملک بخارا را به طغشاده داد، و این قصه در فتح بیکند و بخارا گفته شود؛ و رود سیم را خرقانة العلیا خوانند؛ و رود چهارم را خرقان رود خوانند؛ و [رود] پنجم را عاو ختفر خوانند، رودی بغایت عظیم و بزرگ است؛ و [رود] ششم را سامجن خوانند؛ و [رود] هفتم را بیکان رود خوانند؛ و [رود] هشتم را فراوز العلیا خوانند؛ و این رود روستاهای بسیار دارد . و [رود] نهم را فراوز السفلی خوانند، و نیز کام دیمون خوانند؛ و [رود] دهم را اروان خوانند؛ و [رود] یازدهم را کیفر خوانند؛ و [رود] دوازدهم را رود زر خوانند؛ و این رود در رود شهر است؛ و هر رودی که یاد کردیم روستاهای بسیار دارد، و آب بسیار دارد؛ و چنین آوردهاند که همه رودها را مردمان کندهاند، مگر رود عاو ختفر را که آب خود کندهاست بیزحمت خلق آن موضع [و حالا بخارائیان رود] نفر خوانند .]