تاریخ اوائل انقلاب و مشروطیت ایران/خطابه سوم

از ویکی‌نبشته
این خطابه در تاریخ ۱۳ بهمن ماه ۱۳۳۷ در باشگاه مهرگان ایراد شده است.

خطابه سوّم

صحبّت امروز بنده در واقع دیگر حکم خطابه مرتبی نخواهد داشت بلکه صحبتی است که در ضمن آن خواستم یادداشتهای متفرقه و متشتت خود را بی‌ترتیب مخصوص بیان کنم. در یکی از جراید دیدم که نوشته نمیدانم فلانی چرا و بسابقه چه بدی که از ارباب مطبوعات دیده‌اند تمنّا کرده‌اند که مطالب ایشان در جراید نوشته نشود می‌خواهم عرض کنم که من جز لطف و نیکی از جراید ندیده‌ام ولی مایل نبوده‌ام از قول من جز آنکه نوشته باشم و عیناً نشر تواند شد چیزی نقل شود یا فقط به شنیدن و بصورت غیرمطابق با حقیقت درج شود.

قبلاً بعضی نواقصی را که در خطابه قبل بود میخواهم جبران کنم مثلا در شمردن اسامی اعضای مؤثّر مجلس اول که در جواب سؤال یکی از آقایان گفتم[۱] از بعضی گویا اسم برده نشده بود مانند میرزامحمود کتابفروش خوانساری و حاج میرزاابراهیم‌آقا تبریزی و حسینقلی‌خان نواب و شیخ ابراهیم زنجانی و سعدالدوله (که در اوایل امر از برجسته‌ترین وکلا بود) و صنیع‌الدوله و احتشام‌السلطنه و البته بایستی از آقایان سیدعبدالله بهبهانی و آقا میرسیّدمحمّد طباطبائی نیز بعنوان عضویت مجلس هم اسم برده شود زیرا که آنها علاوه بر مقام عالی خود که از مؤسسین مجلس بودند وکیل ارامنه هم بودند که آن جماعت وکیل از خودشان تعیین نکرده آن دو سید بزرگوار را بوکالت خود گزیدند. زردشتی ها یک وکیل حاضر در مجلس داشتند (ارباب جمشید). یکی از مستمعین خطابه قبل هم از اینجانب توضیح خواست که چرا جزو مؤسسین اولی مشروطیت اسم مرحوم حاج شیخ فضل‌الله نوری را نیز بردم در صورتی که او بعدها عدول کرد. میخواهم عرض کنم که هر موقع از مراحل تاریخ حکمی جداگانه دارد و آن مرحوم در ابتدا با دو عالم بزرگ دیگر متحد بوده و از مشروطیت تقویت مینمود و مقامات علمی عالی او ویرا مؤثر میکرد بعدها بدبختانه اختلاف عقیده پیدا کرد و راه دیگر گرفت و بطور کلی اسامی که من شمردم آنچه بود که در حافظه داشتم و نه جامع افراد بود و نه مانع اغیار و نیز از آنهائیکه برحمت الهی رفته‌اند اسم بردم و من از زنده‌ها که خدا سلامتشان بدارد ذکری نمی‌کنم.

حالا دو نکته مهم را ابتدا می‌خواهم عرض کنم یکی آنکه چون در این خطابه‌ها از عوامل آزادی ایران سخن گفته شد روا نیست که یک عاملی خیلی بزرگ و بسیار مهم که نه‌تنها در آزادی سیاسی داخلی مؤثر بود بلکه در آزادی خارجی و بقای استقلال ایران مؤثرترین عامل و بزرگترین سبب بود مذکور نگردد و انصاف مقتضی آنست که حق‌شناسی لازم را نسبت به آن بکنیم و آن انقلاب بزرگ روسیه بود در سنه ۱۳۳۵ (۱۹۱۷ مسیحی) که در موقع خود نسبت بایران نعمت عظمی و در واقع یک موهبت الهی بود باین مملکت که از آن راه کرامت شده و اگر از آغاز جنگ اخیر باین طرف یعنی از سال ۱۳۲۰ هجری شمسی به بعد گله‌مندی‌هائی بحق از سیاست دولت اتحاد جماهیر شوروی نسبت بایران داشته باشیم نمی‌توانیم از آن انقلاب و روش دوره ۲۴ سال اول آن مملکت قدرشناسی نکنیم و با همه وقایع نامطلوب و شایان شکایت که در دوره جنگ و بعد از جنگ تا این اواخر پیش آمد و تیرگی روابط را موجب گردید. گمان ندارم کسی وطن‌دوست در تمام مملکت ایران پیدا شود که اگر امروز او را مخیر بین انتخاب وجود رژیم قدیم و جدید در روسیه بکنند اولی را ترجیح بدهد و آرزوی عودت آنرا بنماید. آن انقلاب و سرنگون شدن رژیم امپراطوری برای ایران بزرگترین واقعه تاریخی ۱۵۰ سال اخیر بود هیچ شکی نیست که اگر در پایان جنگ اول جهانی آن انقلاب پیش نیامده بود امروز نه از ایران و نه از ترکیه اثری وجود نداشت و یکباره بکام اژدها رفته بودند. ترکیه کنونی حالا در آن قسمت کوچکی از ممالک امپراطوری عثمانی مستقر است که در تقسیم آن ممالک در جنگ اول بین دول متفق بر ضد آلمان سهم روسیه منظور شده بود و پس از جنگ آن دول سهم‌های خویش را بردند و سهم روس برای ترکها باقی ماند. در ایران هم که تقسیم به مناطق نفوذ شده بود در زمان جنگ بوسیله یک عهدنامه مخفی در ۱۹۱۶ مسیحی منطقه بیطرف باقی را نیز تقسیم کرده بودند و پس از جنگ تصرف تدریجی می‌کردند آن انقلاب در حکم باز کردن طناب از گلوی یک مصلوب در آخرین نفس او بود. علاوه بر الغاء و فسخ تمام حقوق امتیازی و ناحق صد ساله مخصوصاً الغای حق کاپیتولاسیون یعنی عدم تبعیت اتباع آندولت در ایران به قوانین و محاکم و حکومت ایران که اساس استنادی غالب دول دیگر هم در تحصیل نظیر آن حق بود فرج بعد الشدهٔ عظیمی برای ایران بود و اگرچه سایر دول به آسانی نمیخواستند با وجود منتفی‌شدن نقطه استنادشان دست از این حق باطل محض بردارند ولی پس از صرف نظر روسیه از این ادعا نتوانستند در اصرار خود ثابت بمانند. الغای عهدنامه ۱۳۲۵ قمری روس و انگلیس دائر بر تقسیم ایران به مناطق نفوذ هم که از طرف روسیه اعلان شد در واقع استقلال ایران را احیاء نمود اگرچه طرف متعاهد دیگر حتی بعد از این الغای روس یعنی شریک خودش باز حاضر به فسخ آن نمی‌شد و اعلام کردند که در حال تعلیق In suspense است.

فصل ششم عهدنامه ایران و روس هم که حالا از چندی باینطرف سوءتفسیر آن و استناد ناحق به آن گاهی آلت مزاحمت و حتی تهدید ایران شده و میشود قریب بیست سال بیشتر مانع عمده و سد یگانهٔ تجاوز و زورگوئی دیگران شد تصدیق این جنبه‌های خوب و سودبخش انقلاب روسیه و عهدنامه مودت با آن دولت جدید مقتضای انصاف و لازمه مورخی است همانطور هم اظهار این نکته که دوام استقلال ایران در یک قرن و نیم گذشته تا حدی مرهون علاقه‌مندی بسیار شدید انگلیسها به محافظت هند و ماوراءِ سرحدات آن از دستبرد دول بزرگ دیگر و در نیم قرن اخیر در نتیجه علاقه آنها به صیانت منافع خودشان در ایران و خاصه در جنوب این مملکت بوده است و همچنین کمک منفی آنها بمشروطیت در جلوگیری از مداخله خارجی بر ضد مجاهدین در تبریز و گیلان و سدّ راه رسیدن پول به محمدعلی‌شاه در عهد استبداد صغیر که ذکرش گذشت باز مقتضیات حقیقت‌گوئی است و البته تصدیق هیچ‌کدام از این حقها منافاتی با بعضی شکایات گذشته و حال ندارد.

دیگر آنکه این مسأله که آیا حکومت ملی مطقاً و فی‌حدّذاته بر حکومت انفرادی یا استبدادی ترجیح دارد یا نه خود نظری است و البته نمی‌توان گفت که هر نوع حکومت ملی (که حالا دمکراسی می‌نامند) از هر قسم حکومت انفرادی بهتر است و حقیقت آنست که شکل حکومت بهمه حال با رشد ملت و عقل و پختگی و خامی او و افراط یا اعتدال حساسیت و جوش و هیجان نفسانی یا سکون و طمأنینه و تامل و روش عاقلانه متناسب است. ولی بطور کلی تجربه عملی بشر خصوصاً در قریب دو قرن گذشته کم و بیش ثابت کرده است که همکاری افراد اهل مملکت و بحث و مشاوره و تصادم افکار و وصول به تصمیمات قابل‌اجرا بر اثر مباحثات بر موکول‌بودن کل امور عامه و سرنوشت جماعات به عقل انفرادی و تصمیم یک شخص واحد هر قدر هم بافهم و حتی خوش‌نیت باشد مرجّح است چه عملاً غیرممکن است و دیده نشده که قدرت مطلقه منتهی به سوءاستعمالات و طمع مالی و دخالت شهوات نفسانی و هوی و هوس و تسلّط بستگان و مقرّبین و خویشان و اشخاص مورد لطف جبّار قهّار بر نفوس و اموال و حتی ناموس مردم نشود ولو آنکه فرقی در درجات مفاسد آن نوع حکومت وجود داشته باشد. البته دمکراسی خام هم با مدیران فاسد یا عوام‌فریب و سوق شدن نهضت بظاهر ملی با دست غوغا و رجّاله و جوش و خروش افراطی یا منتهی‌شدن به خروج زمام امور از دست عقلا نیز متضمن مفاسدی تواند شد که بملت و مملکت صدمه می‌زند لکن حکومت ملی با تکامل و پیمودن طبیعی راه بحث و استدلال اصلاح‌پذیر است ولی روش استبدادی و تسلط مطلق فردی جز با انقلاب خونین مضر یا جنگ با ممالک خارجی از راه خطاکاری خود منحرف نمی‌شود.

مقصود از حکومت ملی و دمکراسی در بحث ما دمکراسی حقیقی است نه اسمی که شبیه آن در بعضی ممالک و از آنجمله در دو مملکت اروپائی جدید بعد از جنگ بزرگ جهانی اول یعنی از ۴۰ سال قبل معمول و مرسوم شد و ظاهراً مرتبه اول در ایطالیا اختراع شد باین نحو که با اینکه شخص واحدی حکم مطلق عام و غیر قابل مداخله دیگران در همه امور دارد صورت پارلمانی یعنی شکل و صورت مجالس مقنّنه و هر چندی یکبار سر و صدای صوری باصلاح «انتخابات» بنام ملت محفوظ داشته میشود. بعدها در چندین مملکت دیگر نیز همین شیوه مرسوم شد و سبب حفظ اینصورت برای من درست مفهوم نیست چه با آنکه حقیقت امر بر همه از خواص و عوام روشن و بدیهی است و کسی گول نمیخورد این مجالس که بی‌جهت موجب مخارجی کلی هم از خزانه مملکت بوده و تحمیلی بر مالیات‌دهنده بود که خود ادنی دخالتی در امر نداشت معلوم نیست بچه جهت تشکیل میشد جز آنکه شاید منظور آن بوده که اگر کالبد بیجان باقی بماند وقتی در آینده بر اثر تحول اوضاع میتوان روحی در آن قالب دمید درصورتیکه پس از نسخ کامل صورت و معنی ایجاد و ابداع جدید مشکل میشود.

فعلاً حکومت استبدادی اسمی تقریباً در هیچ نقطه عالم دیگر وجود ندارد و اسماً همه ممالک دنیا دمکراتیک است. اگرچه حقیقت این معنی در بعضی موجود است و در بعضی دیگر نهایت نقص و ضعف دارد و در بعضی هم اصلا اثری از آن نیست مثلا فعلا حکومت در ۱۳ مملکت اروپا براساس دمکراسی بمعنی صحیح و کامل آنست و در ده مملکت بزرگ و کوچک دنیا که اسماً حکومت برزگران و کارگران برپا است و طبقات دیگر مردم یا وجود ندارد و یا رو بفنا است عملا حکومت مطلقه بلامنازع و معارض در دست یک حزب سیاسی و در واقع و حقیقت در دست افراد رئیسه آن حزب است و گاهی هم با یک نفر از آنهاست و آزادی سیاسی بمعنی مفهوم و مقصود در بین ملل غربی اصلا وجود ندارد و بحث یا اعتراض به عمّال حکومت مجاز نیست معذلک در خود آن ممالک به شکل حکومت خودشان همان اصطلاح دمکراتیک را اطلاق می‌کنند. در ممالک دیگر دنیا غیر از دو نوع مذکور حکومتهای مختلفی باز دارای اسم دمکراتیک وجود دارد که حقیقت دمکراسی و روح آن در بعضی از آنها ضعیف یا بسیار ضعیف و گاهی مفقود است و حکومت مطلقه فردی با شدت و ضعف معمول است و در واقع دمکرات‌هائی بدرجات مختلف کم‌رنگ و گاهی سایه‌مانند هستند. مقصد نهائی از حکومت ملی بحقیقت عدالت قضائی و اجتماعی و رفع تبعیضات از بین طبقات اهل مملکت است و بالاخص بذل قسمت اعظم (شاید نود درصد) مساعی ارباب سیاست و متصدیان امور عامه برای رفاه و سعادت و آسایش طبقه پائین و متوسط و عامه از زارع و روستائی و کارگر و کسبه خورده‌پاست که در واقع ذی‌المقدمه و غایت است و اگر راهی برای حصول این منظور غائی و عالی تا حدی سلوک شود نوع مقدمه آنچه باشد و هر شکل حکومت که ضامن این حصول باشد فی‌حدّذاته اهمیت اساسی ندارد.

حکومت فردی که آنرا حکومت استبدادی و مطلقه و باصطلاح فرنگیها دیکتاتوری یا اتوریتر گویند بعضی خصایص و علائمی هم دارد که تقریباً در همه آنها مشترک و در واقع در اقتضای طبیعت آن است و دانستن آنها بیفایده نیست مثلاً یکی ولع مخصوص افراطی به ساختمانهای پرخرج و تجملی و صرف قسمت عظیمی از عایدات مملکت و گاهی ده برابر مخارج لازم برای آنها که اگرچه اسماً تأسیسات مفید بنظر مردم بیاید در مقام مقایسه عقلائی و توجه بالاهم فالاهم و تقید بمنافع و رفاه طبقات عامه در درجه دهم اهمیت و لزوم هم واقع نمیشوند مانند پر کردن بعضی باطلاقها و بنای آبادیهای خیلی باشکوه در آن محلها و ساختن راهی با تجمل فوق‌العاده از شهر رم تا ساحل دریا با گل‌کاری و غیره در ایطالی و بردن مسافرین و سیاحان خارجی برای دیدن آنها و راههای اتوبان و استادیوم عظیم برلن و نظایر آن در آلمان و بنای عمارات بسیار با جلال و شکوه افراطی و جالب نظر با صرف پولهای خیلی خارج از تناسب دارائی مملکت و اهمال مساکن و وسایل زندگانی طبقه فقیر ملت. دیگر جشن‌های بزرگ پی‌درپی و ضیافتهای بسیار پرخرج و بیشمار و بی‌حساب و صد مقابل ضرورت و اسراف زیاد در آن بطوریکه پنج درصد آن هم لازم و مفید نبوده و اتلاف گزاف و بی‌حساب پول برای این نوع چیزها و گاهی اغلب برای پذیرائیهای مسرفانه خارجیها یا مسافرتهای افراد و هیأتها از اهل مملکت بدون ادنی فایده، به مملکت خارجه که این اسرافات افراطی خارج از اندازه و واقعاً تصورناپذیر مانند بازی طفلانه شاید برای سرگرمی مردم و غافل نگاهداشتن آنها از التفات بحقایق اوضاع است. دیگر طرفیت با ملل خارجه و سر بسر گذاشتن با آنها و تهییج تعصبات ملی برضد اغیار و دامن زدن باختلافات جزئی و حملات مستمر و متوالی نسبت به ممالک دیگر باز برای مشغول داشتن اذهان ملت خود و عطف توجه و تعلق شدید آنها به حکمران مستبد بطوریکه با تحریک غیرت ملی هر حرکت حق یا ناحقی را از طرف خارجی حمل بر دشمنی آنها کنند و پیداکردن هر روز نغمه تازه برای طرفیت با ملتهای دیگر و این جنبه در حکومتهای استبدادی مطرد است و غالباً عاقبت منتهی به جنگ خارجی می‌شود و نیز استبداد طبعاً بتدریج شدت می‌یابد و روز افزون میشود و عاقبت بجایی میرسد که مستبد هیچ عقیده غیری را تحمل نمی‌کند و اجازه نمیدهد و خود را دانای مطلق میشمارد و بحرف احدی گوش نمیدهد و این حالت باعث ترویج تملق و افراط در تملق و مدیحه‌گوئی و تسلیم مطلق اشخاص است بدرجاتی که در ملت‌های ضعیف‌الاراده منتهی بزوال مطلق حیثیت انسانی میگردد.

چنانکه گفته شد این‌ها که ذکر شد صفات و عوارض مشترک استبداد است و دانستنی است که یکی از دانایان مشرق‌زمین که از نوابغ بود باسم سیدعبدالرحمن کواکبی در حدود شصت سال پیش کتابی بسیار محققانه در باب خواص استبداد باسم «طبایع‌الاستبداد» نوشته که بسیار خواندنی است اگر چه بعضی از صفاتی که ذکر شد در آن کتاب کاملاً شرح داده نشده است.

این را هم باید در ختم این مبحث بگویم که این قسمت‌های اخیر تا حدی فلسفی راجع باصول حکومت در بین اجتماعات بشر جنبه عمومی دارد و من در بیان این نکات عمومی نظری به مملکت خودمان ندارم.

بعضی از آقایان از من خواستند که داستان آخرین روز خودم را در مجلس اول بیان کنم. چون بنده برای خودم سهم قابلی در جریان مشروطیت قائل نیستم میل ندارم یک حرف هم راجع بخودم در ضمن این شرح تاریخ اوایل مشروطیت داخل کنم لکن محض بیان حقیقت در مقابل اشتباهات این تقاضا را اجابت نمودم.

ذکر سرگذشت شخصی من در آنروز اگرچه قابل توجه خاصی نیست شاید از آن جهت بی‌فایده نباشد که بعضی اشخاص مانند مرحوم کسروی و دولت‌آبادی آنرا مخالف حقیقت حکایت و روایت کرده‌اند و چون جائی ثبت نشده است اگر آقایان اجازه بدهند یکبار قبل از آخر عمر من در اینجا ذکر شود.

من در آن روزهای انقلابی هرروز با بسیاری دیگر از وکلا از صبح زود تا پاسی از شب گذشته در فعالیت بودم و در روزهای آخر بدبختانه مبتلای تب و نوبهٔ شدید شدم بحدی که گاهی در یک اطاق مجلس میخوابیدم و در یکی از این روزها مرحوم آقاسیدعبدالله بهبهانی که غالباً در مجلس و مراقب کار بود نیز اندک کسالتی داشت و در یکی از خیابانهای باغ بیرونی مجلس فرشی گسترده بود و روی دوشکی در آنجا تکیه به متکائی داده بود و جمعی اطرافش بودند کسی نزد من که در حال تب در اطاقی بودم فرستاد و پیغام داد که فلانی بیاید و همین‌جا بخوابد که با هم باشیم من نیز رفتم. تب گاهی حمله می‌آورد. روز قبل از توپ‌بندی تمام روز را تا قریب سه ساعت از شب گذشته در مجلس تقلا داشتم و وقتی که همه رفتند و من نیز خواستم بمنزل خود برگردم یاد از دوستان متحصن کردم و خواستم سری به آنها بزنم ببالاخانه مسکن متحصنین رفتم و حالت افسرده آنها را که روی گلیمی نشسته بودند دیدم و بسیار متأثر شدم بطوری که عزم کردم، که من هم شب را آنجا بمانم و به آدم خودم گفتم برو منزل و هرچه برای شام داریم اینجا بیاور و بگو که من امشب نمی‌آیم مرحوم آقا سید جمال‌الدین از این حرف متغیر شد و با تشدد بمن گفت شما ابداً اینکار را نکنید شما وکیل مجلس هستید و به شما اینکار برمیخورد که با ما که دولت مقصر شمرده و اینجا بست نشسته‌ایم بمانید و اصرار شدید کرد که من منزل بروم و دیگران هم همین عقیده را اظهار کردند ناچار با دو سه نفر از همراهان به منزل که نزدیک و پشت مسجد سپهسالار بود رفتم و از کسانی که با من آمدند مرحوم دهخدا بود که با برادرش یحیی‌خان (که هنوز زنده است) آنجا منزل ما ماندند. در بین راه از مجلس تا منزل حمله شدیدی از تب و لرز برای من آمد و وقتی که بمنزل رسیدم افتادم و بیخود شدم و شامی هم نخوردم و تا فردا حدود ساعت ۸ یا ۹ صبح در حال کسالت و خواب سخت بودم تا صدای تقنگ مرا بیدار کرد و پرسیدم چیست گفتند از آنها که بر بام مسجد سپهسالار سنگر داشتند پرسیدیم و از آن میان میرزا جهانگیر خان گفت چیزی نیست قزاقها مجلس را محاصره کرده‌اند و تصادمی شده (از منزل ما با بام مسجد میتوانستند صحبت کنند) آنوقت خواستیم خبر بگیریم که آیا در مجلس اشخاصی هستند یا نه جواب آوردند که بعضی وکلاء و آقایان بهبهانی و طباطبائی آمده‌اند پس من قصد کردم که به آنها ملحق شوم وقتی که میخواستیم حرکت کنیم خبر آوردند که حلقه محاصره بسته شده و دیگر کسی را راه نمی‌دهند پس بمنزل برگشته و منتظر شدیم قدری بعد خبر آوردند که امام جمعهٔ خوئی با درشکه آمد و رفت توی مجلس پس من دوباره مصمم رفتن شدم ولی همراهان ما باز خبر دادند که دیگر اصلا کسی را راه نمی‌دهند پس با کمال اضطراب و مأیوسی از ورود به مجلس در خانه ماندیم و قریب ده نفر بودیم که از آنجمله بودند مرحوم خلخالی و دهخدا و برادرش و مرحوم امیر حشمت (پدر آقای نیساری وزیر فعلی) و برادر او مشکات و میرزا محمود صراف و مرحوم میرزا علی محمد خان برادر مرحوم تربیت (که در غالب کتب و مقالات او را بخطا همشیره‌زاده من خوانده‌اند) و برادر خودم و یکی دو نفر دیگر که فعلا خوب در خاطر ندارم. تا ظهر صدای توپ و جنگ بود و شراپنل به حیاط خانه ما می‌ریخت و بعدازظهر هم تا غروب در اندیشه پیدا کردن پناهگاهی گذراندیم و در این اثنا از در عقبی خانه که بکوچه باریکی باز می‌شد به خانه مقابل در همان کوچه که مال مرحوم میرزاعلیخان روحانی بود (که گویا دو سه سال قبل وفات یافت) رفته آنجا در اطاق کوچک تاریکی ماندیم و درصدد یافتن محلی که آنجا برویم بودیم بعضی از همراهان صلاح می‌دیدند که بنحوی خود را به حضرت عبدالعظیم برسانیم در این بین بخاطر رسید که اگر بتوانیم راهی برای رفتن بیکی از سفارت‌خانه‌های خارجی پیدا کنیم ولی چون شخصا احدی از خارجی‌ها را نمی‌شناختم بنابر آن گذاشتیم که کاغذی بیک سفارت‌خانه لاعلی‌التعیین بطور مبهم بنویسیم و آن کاغذ را باردشیر جی زردشتی یا میرزا یانس ارمنی برسانیم که او بسفارتی برساند. رساندن این نامه را میرزا علی محمدخان بعهده گرفت و رفت ولی آنچه منتظر شدیم او برنگشت تا پاسی از غروب گذشت و ما تقریباً مأیوس شدیم و دست و پای خود را جمع کرده عازم رفتن به حضرت عبدالعظیم شدیم که بناگهان در خانه بشدت تمام زده شد و وقتی که در باز شد میرزا علی محمد خان بود که با یک درشکه کرایه‌ای و با نهایت عجله و هول بی‌اندازه مرا صدا کرده گفت هرچه زودتر بیائید که قزاق از طرف دیگر می‌آید و من و خلخالی و دهخدا و باصرار او برادرش نیز سوار شدیم و میرزا علی محمد خان پهلوی درشکه‌چی نشست و از طرف پشت به خیابان عین‌الدوله (خیابان ایران فعلی) و خیابان دوشان‌تپه (خیابان ژاله فعلی) و کوچه مریضخانه امریکائی و از بالای آنجا بطرف سفارت انگلیس رفتیم و با درشکه وارد آنجا شدیم و سربازان قراول دم در سفارت چون بغارت مجلس و خانه ظل‌السلطان (عمارت فعلی وزارت فرهنگ) رفته و به سربازان غارتگر دیگر دولتی ملحق شده و مقداری اسباب و دوسیه‌های مجلس را آورده بودند آتاشه نظامی انگلیس متغیر شده آنها را جواب گفته و بیرون کرده بود و مراسله‌ای بوزارت جنگ نوشته بود که یکدسته سرباز دیگر که بغارت نیالوده‌اند بفرستند لذا در سفات هم مخلاوبی مستحفظ بود خود اعضای سفارت کلا در قهلک بودند و سفارت‌خانه شهر بکلی خالی بود و فقط آتاشه نظامی همان روز بشهر آمده بود. معلوم شد میرزا علی محمدخان هرچه سعی کرده هیچیک از آقایان میرزا یانس و اردشیر جی را نیافته و عاقبت خود جرأت کرده و به دلالت آبجوفروش زردشتی مقابل سفارت مستقیماً به سفارت انگلیس رفته و تقاضای دیدن یکی از اعضاء را کرده و چون آتاشه نظامی در حمام بود باو گفته‌اند که کاغذ را بده تا برسانیم ولی او گفته باید خودم مستقیما بدهم ناچار او را توی حمام برده‌اند و آتاشه مزبور که مشغول استحمام بوده کاغذ را گرفته و خوانده و گفته حضرات بیایند مانعی نیست. آتاشه نظامی ماژور استوکس نام داشت و فارسی خوب میدانست. کمی بعد بقیه همراهان ما که در منزل من مانده بودند و از آن جمله برادرم و امیرحشمت و برادرش و یکی دو نفر دیگر پیاده آمدند و در سفارت بما ملحق شدند. بعد از اندکی چند نفر هم که از آنجمله بود میرزاسیدحسن مدیر حبل‌المتین کلکته و میرزا مرتضی قلیخان نائینی وکیل اصفهان و پدر آقای دکتر طبا و معاضدالسلطنه و غیرهم باز بسفارت وارد شدند. فردا صبح باز بتدریج جمعی آمدند تا ۷۰ نفر و بعد بر اثر اعتراض دولت دیگر راه ندادند.

داستان متحصنین طولانی میشود و پس از توقف ۲۵ روز در سفارت، خارج شدند و درباره ۲ نفر از آنها (که یکی هم من بودم) یکسال و نیم و نسبت به سه نفر دیگر یکسال تبعید از ایران مقرر شد.

مرحوم دولت آبادی در کتاب تاریخ خود (البته اشتباهاً و بدون سوء نیتی) نسبت داده که من قبلاً این پناهگاه را تهیه دیده بودم و حتی ارتباطی با انگلیسها داشته و رابط بین آنها و پیشروان تندرو مشروطه بودم حاجت بذکر نیست که حرفی از این افسانه مبنی بر اساس نیست و کاملا خلاف حقیقت است و من در تمام مدت دوره اول مجلس با احدی از خارجیان آشنا نبوده و ارتباط معمولی هم با کسی از آنان نداشتم همچنین آنچه کسروی نوشته که من خواهان جنگ بودم و آدم در خانه این و آن فرستادم و پیغام دادم که بیایند امروز جنگ خواهد شد هیچ اساسی ندارد بلکه مطلب عکس آنست و من مانع تندروی مدافعین مشروطیت بودم.

حکایت وقایع تاریخی بعد از توپ بستن مجلس و قریب یکسالی که آنرا استبداد صغیر نامیدند بسیار طولانی است و تا حدی در بعضی کتب ثبت شده و شاید از من آن اندازه مطلوب باشد که بعضی مطالب را در آن قسمت خاصی بیان کنم که خود شخصاً شاهد و گاهی تا حدی عامل قسمتی از آن وقایع بوده‌ام و شاید در جائی کاملا ثبت نشده است چه اساسا بنا و قصد من آن بوده که منحصرا فقط آنچه را که در نوشته‌های دیگر نیامده و من شاید تنها شخص شاهد زنده‌ای باشم که از آن وقایع و امور اطلاع دارد و حتی نسبت به بعضی امور اصلا یگانه مطلع بوده‌ام بیان کنم ورنه شرح تمام وقایع آن دوره خود کتابی مبسوط تواند شد و حتی اطلاعات انحصاری منهم چند برابر آنچه در این خطابه‌ها گفته میشود باشد لذا فقط به بعضی از آن وقایع باید اشاره اجمالی کنم. این را هم خوبست عرض کنم که من شخصا خود را دارای نقش عمده و سهم مهمی در جریان مشروطیت نمی‌دانم و اسامی اشخاصی را که بعقیده من از همه بیشتر سهم داشته‌اند و در درجه اول مؤثرترین اشخاص در آن امر بوده و قریب ۱۲ نفر بودند در صحبت گذشته در جواب سؤالی عرض کردم.

داستانهای عمده استبداد صغیر عبارت است از مقاومت و مبارزات تبریز برضد حکومت شاه قریب ده ماه و انقلاب اصفهان و قیام بختیاری‌ها در ذی‌الحجه ۱۳۲۶ و جریان بعدی آن و قیام گیلان در ۱۶ محرم ۱۳۲۷ و اوضاع طهران و جریان حکومت آن در آن مدت و فعالیت‌های سری مشروطه‌خواهان در پایتخت و بست‌نشینی جمعی از محترمین در سفارت عثمانی و تحصن جمعی از علماء و غیر هم در زاویه حضرت عبدالعظیم و فعالیت مشروطه‌طلبان ایرانی در خارج از ایران مثلا در استانبول پس از اعلان مشروطیت در عثمانی در اواخر جمادی‌الاخره ۱۳۲۶ و در نجف و کربلا و در پاریس و لندن و سویس و غیره.

چنانکه معلوم است تبریز بلافاصله بعد از توپ‌بستن مجلس قیام مسلحانه کرد و با قوای استبداد جنگید و شرح آن مجاهدات خود کتابی جداگانه تواند شد و در بعضی کتاب‌ها ثبت شده است که اگرچه شاید که کامل نیستند ولی بسیاری از مطالب را شاملند. عاقبت در اواسط ذی‌القعده ۱۳۲۶ (و فقط چند روز بعد از ورود من به تبریز که از انگلستان در ماه شوال حرکت کرده و در ۶ ذیعقده به آنجا رسیدم) با بسته‌شدن راه تبریز و جلفا که آخرین راه باز بود محاصره شهر از طرف قوای شاه کامل گردید و چهارماه بیشتر این حالت محاصره دوام یافت و بتدریج عرصه بر اهالی شهر تنگ و زندگی خیلی خیلی سخت شد و کم‌کم یک دکان نانوائی یا بقالی هم یا هر نوع خواربار فروشی باز نماند و گرسنگی و قحطی بسیار شدید و هولناکی روی داد که مردم فقیر در کوچه‌ها می‌مردند و شاید اگر دو سه هفته دیگر یعنی مثلا تا آخر ماه ربیع‌الثانی ۱۳۲۷ این حال دوام می‌کرد کشتار عام پیش می‌آمد یا بهرحال نفوس زیادی از قحطی تلف می‌شدند ولی مردم تحمل و مقاومت کردند. در همسایگی خانه ما تاجری مشروطه‌طلب بود یکروز گفت که در کوچه خودمان دیدم شخص فقیری را که نشسته و یونجه میخورد (در آن اوقات غالب مردم یونجه میخوردند و آن هم به آسانی و وفور بدست نمی‌آمد) از وی پرسیدم که داداش چه میکنی گفت حاجی‌آقا یونجه میخوریم و اگر یونجه هم تمام شد برگ درختها را می‌خوریم و اگر آنهم تمام شد پوست درخت را میخوریم و دمار از روزگار محمدعلی‌شاه درمی‌آوریم.

این شهامت و شجاعتها دردی را دوا نمیکرد و شهر به آخرین رمق خود رسیده بود که روس و انگلیس موافقت کردند که قشون روس بیاید و راه آذوقه را باز کند و این پس از آن بود که در طهران سفرای دو دولت بشاه اصرار فوق‌العاده در باز کردن راه‌ها کردند و او وعده کرد و بعد گفت سیم تلگراف خراب است و حکم او به عین‌الدوله فرمانفرمای قشون محاصره نرسیده و شاید هم خود تعلل کرد پس قونسولهای آنها از تبریز نایب‌های خود را پیش عین‌الدوله فرستاده و موافقت شاه را برای رساندن آذوقه بشهر باو اعلام کردند و حتی راضی شدند در زمان متارکه جنگ و مذاکرات صلح که برقرار شود روز بروز اندکی آذوقه رسانده شود و عین‌الدوله وعده داد ولی نتیجه حاصل نشد. عاقبت در اوایل ربیع‌الثانی ۱۳۲۷ دولتین موافقت کرده و مصمم شدند قشون روس را برای رفع محاصره به تبریز بفرستند. این مطلب را در طهران بدولت ایران اعلام کردند باین عنوان که از بیم آنکه از شدت گرسنگی مردم تبریز ممکنست باتباع خارجه حمله برده و به آنها صدمه بزنند باین اقدام مصمم شده‌اند ولی بانجمن ایالتی تبریز در ضمن مراسله‌ای از طرف دو قونسول موضوع را خبر دادند تقریباً باین عنوان که چون در صورت دست یافتن قشون دولتی وحشی که تبریز را محاصره کرده‌اند بشهر ممکن است قتل و کشتار نمایند و باتباع خارجه هم صدمه بزنند لذا دولتین را این تصمیم حاصل شده است. عین عبارات دو اعلام در تهران و تبریز کاملا و حرف بحرف در خاطر من نیست و می‌توان در نوشتجات دیگر پیدا کرد ولی مضمون آنها نزدیک بهمین بود که عرض شد. در موقع وصول مراسله دو قنسول انجمن ایالتی مرا دعوت بانجمن کردند و در این امر که اعضای انجمن را خیلی مشوش کرده بود مشورت کردند. من عضو رسمی انجمن نبودم ولی نظر بخواهش و تقاضای اعضای آن غالبا آنجا حاضر میشدم. وقتیکه مراسله مشترک‌الامضاء قونسولها را دیدم تأثر فوق‌العاده‌ای بمن دست داد و فورا بدون تردید اظهار کردم که باید بخود شاه متوسل شد که راه‌ها را باز کند تا قشون خارجی بایران نیاید. اعضای انجمن این عقیده را قبول کردند و خواهش کردند تلگراف را من بنویسم و فورا نوشتم از طرف انجمن و بامضای انجمن و پس از شرح قضیه و درج عین مراسله قونسولها نوشته شد «اینک ما دست توسل بدامن پدر نامهربان زدن را بر مدد خارجیان ترجیح میدهیم» و حاضریم از هر چیز صرفنظر کنیم و استدعا داریم امر بدهید که بهانه خارجیان را برطرف کنند و راه‌ها را برای ورود آذوقه باز کنند. این تلگراف فداکاری خیلی بزرگی بود از طرف مردمی که حاضر شدند حتی غایت و مرامی را که یکسال برای آن جنگیده و قربانی‌ها داده‌اند برای احتراز از مداخله خارجی فدا کنند. چون سیم تلگراف طهران بتبریز وصل نبود و آنرا بریده به مرکز حکومت عین‌الدوله در باسمنج نصب کرده بودند و لذا مخابره تلگراف از تلگرافخانه تبریز امکان نداشت ناچار بودند آنرا بحروف لاتینی نوشته و از سیم کمپانی هند و اروپا از تبریز به طهران مخابره کنند. این نوع کار را مرحوم معتمدالتجار از اعضای انجمن که تنها کسی بود آشنا بزبان و خط خارجی همیشه بعهده داشت و او فورا مشغول تبدیل بحروف لاتینی شد که البته دو سه ساعتی طول داشت و من برای ملاقات قونسول جنرال عثمانی که تقاضای دیدن مرا کرده بود بیرون رفتم و ساعتی از شب رفته بانجمن برگشتم باین خیال که تلگراف رفته دیدم اطاقها و حیاط انجمن بقول معروف گوش تا گوش پر است و مجاهدین آنجا ایستاده‌اند و ستارخان و باقرخان نیز برحسب خواهش انجمن که اطلاع آنها را از کار لازم میدانسته آمده‌اند و این موضوع در آنجا مطرح است. بدبختانه یکی از روساء بانفوذ مجاهدین با فرستادن چنین تلگرافی مخالفت کرده و به تندی گفت این نوشته قونسولها و همه این چیزها پلتیک است (یعنی حیله است) و اقدامی نخواهند کرد و این حرف او که بشدت میگفت مانع مخابره تلگراف شد و شخصاً عقیده دارم که اگر تلگراف میرفت شاید راهها فورا باز میشد و از ورود قشون روس جلوگیری میشد. فردای آنروز من دیگر از منزل بیرون نرفتم تا بعدازظهر که دیدم از طرف انجمن فرستاده و بعجله مرا دعوت میکنند. وقتی که رفتم دیدم انجمنی‌ها خیلی آشفته‌اند و معلوم شد از آنها آنان که صبح به بازار رفته‌اند بعضی از تجار فرنگی و اعضای بانک و غیره را دیده‌اند و آنها با اظهار خوشوقتی و تبریک برای خبر خوش به آقایان گفته‌اند خوب الحمدلله که دیگر راه آذوقه فردا پس فردا باز می‌شود و گفته‌اند که روسها می‌آیند پس هر چند ساعتی که از روز گذشته ظن آقایان قویتر و عاقبت نزدیک بظهر برای آنان یقین حاصل شده که این حرف‌ها لاف توخالی نیست و واقعا قشون خارجی وارد ایران میشود پس مجددا با من مشورت نموده و از من رای خواستند و بنده همان عقیده دیروزی را تکرار کردم اگرچه گفتم می‌ترسم دیر شده باشد پس بهرحال تلگراف را فرستادند و مخبر روزنامه تایمس در تهران خبر داده که با وصول تلگراف بدست شاه ‌ اشک از چشمان او جاری شده بود. فورا همان غروبی اعضای انجمن را برای مخابره حضوری به تلگرافخانه خواستند که من هم میان آنها بودم و در طهران در تلگرافخانه دربار تا آنجا که خاطرم مانده اگر اشتباه نکنم سعدالدوله و کامران‌میرزا و حشمت‌الدوله و حاج امام‌جمعه خوئی بودند که از طرف شاه و بحکم او برای مذاکره تلگرافی آمده بودند و پس از قدری مذاکره چون شب دیر شده بود قرار شد صبح هم آنها و هم ما مجددا به تلگرافخانه آمده و مذاکره کنیم. صبح ما به تلگرافخانه کمپانی رفتیم و تلگرافاتی از شاه و به امضای او و بتوسط انجمن جداجدا خطاب به رؤسای اردوهای اطراف تبریز از شمال و جنوب رسید یعنی به رحیم‌خان چلبیانلو که راه جلفا را گرفته بود و به صمد خان شجاع‌الدوله که راه طرف مراغه و غیره دست او بود و هم‌چنین بدیگران و بوسیله این تلگرافات به آنها حکم داده شده بود که فورا راه‌ها را باز کنند و از انجمن تبریز تقاضا شد هر یک از آن تلگرافهای شاه را توسط سواری به سردار مخاطب برسانند. وقتیکه این تلگرافها فرستاده شد یا در حال ارسال بود تلفنی از جلفا بانجمن در تلگرافخانه رسید که قشون روس از پل ارس گذشته و ۳۵۰ نفر وارد خاک ایران شدند. برای حاضرین تلگرافخانه تألم فوق‌التصور دست داد و در جواب تلگرافات طهران انجمن که دست و دلش سرد شده بود نوشت کان الذی خفت ان یکونا انا الی الله راجعونا و گفتند این خبر که از جلفا رسید دیگر ما را بقدری دگرگون کرد که حال مخابره نداریم و خداحافظی میکنیم. شاه در جواب تلگراف کرده و تسلی داد که این قدر مضطرب نشوید و گفت دو ثلث شب گذشته نخوابیده و مشغول اقدامات و تلگرافات که از این امر جلوگیری شود بوده‌ام و باز اقدام خواهیم کرد و هکذا قشون روس در ۸ ربیع‌الثانی وارد تبریز شد.

بعد از این ایام رشته مخابرات بین تبریز و طهران قطع نشد و سیم تلگراف به تبریز وصل شد و در طهران که باصرار دو دولت خارجی بشاه مشروطیت مجددا اعاده شده بود هیأتی قریب ۲۰ نفر از رجال کم و بیش مقبول ملت مشغول تهیه قانون انتخابات جدید شدند. چون در غیاب مجلس شورای ملی حق وضع قانون یا تغییر قانون قدیم را نداشتند ناچار مصمم بمراجعه به رای عمومی ملت شدند و خواستند با مشاوره بانجمن‌های ولایات از رشت و اصفهان و مشهد و ولایات دیگری که انجمن ولایتی دایر شده بود قانون را به تصویب برسانند لکن همهٔ انجمن‌های ایالات و ولایات بانجمن تبریز وکالت دادند که آن انجمن با طهران مذاکره و در مواد قانون جدید موافقت کنند و این امر باعث مخابرات حضوری دائمی قریب یکماه از صبح تا شام شد و شاید قریب چندین صد هزار کلمه تلگراف مبادله شد تا قانون انتخابات تهیه و تصویب و بصحه شاه رسید. در این بین اردوی مجاهدین گیلان و اردوی بختیاری از طرف اصفهان رو بسوی تهران حرکت کرد و بواسطهٔ عدم اعتماد بقول شاه عاقبت برغم تقلای شدید روس و انگلیس برای ممانعت آنان و قشون‌کشی روس و رسیدن آنها تا قزوین اردوهای ملّیون در ۲۶ جمادی‌الاخری وارد تهران شدند و شاه در سفارت روس در زرگنده تحصن جسته و بحکم مجلس عالی از سلطنت خلع شد.

از وقایع انقلاب در اصفهان و گیلان و لار و غیره چون شاهد حاضر نبودم لازم نیست بتفصیل سخنی بگویم و در بعضی کتب و نوشته‌ها ذکر آن وقایع آمده است.

در مدت استبداد صغیر در تهران هم فعالیت‌های سری در کار بود و اشخاصی مانند حسینقلی‌خان نواب و صنیع‌الدوله و بعضی از علماء تا میتوانستند فعالیت میکردند و حاج شیخ فضل‌الله را تیر زدند و نیز اسمعیل‌خان را گویا به تهمت آنکه حامل بمبی بود گرفتار و بدار زدند. قصه‌های خیلی شنیدنی مربوط بهمین وقایع وجود دارد که محض احتراز از تطویل از ذکر آنها صرف‌نظر میشود اگرچه بعضی بکر و ناشنیده هستند. قتل خائنانه مرحوم میرزا مصطفی آشتیانی در حضرت عبدالعظیم هم جزو وقایع همین دوره است.

البته در طهران جوش باطنی و بغض و خصومت مردم بدربار و حرکاتی کم و بیش سراً و علناً در کار بود. قصیدهٔ حاج سیدنصرالله اخوی در طعن بر مستبدین که البته محرمانه بود شنیدنی بود که یکی از ابیات آن این بود:

  نگون باد تختی که تاج و نگینش محمدعلی شاه قاجار دارد  

از آثار جنبش علنی تحصن عده‌ای از محترمین بود در سفارت عثمانی که مدتی در آنجا ماندند ولی نتیجه‌ای نداد و دولتیان در ضمن اقداماتشان بر ضد متحصنین مقداری مار به باغ سفارت انداختند.

فردای روز تحصن محمدعلی‌شاه در زرگنده در سفارت روس تحت حمایت روس و انگلیس که بواسطه موافقت قبلی بین دولتین او را هر دو سفارت تحصن داده بودند و بهمین جهت در میان سفارت روس بالای عمارت محل اقامت او هر دو بیرق انگلیس و روس افراشته شد. ملیون مجلسی عالی مرکب از علمای بزرگ و اعیان و رجال و بزرگان مملکت و تجار و آنچه از وکلای دوره اول مجلس شورای ملی که دسترسی به آنها داشتند تشکیل شده و رسما محمدعلی شاه را از سلطنت خلع و پسرش احمد را بجای وی بسلطنت تعیین کرده و عضدالملک رئیس قاجاریه را به نیابت سلطنت گزیدند و هیأتی تعیین کردند که پیش محمدعلی‌شاه رفته و این موضوع را رسما باو ابلاغ کنند.

این هیأت پس از اخبار به سفارتین به زرگنده رفتند لکن محمدعلی‌شاه بعنوان اینکه همان وقت که تحصن اختیار کرده استعفا کرده و دیگر اعلام خلع لازم نیست از پذیرفتن هیأت امتناع کرد و مطلب توسط نمایندگان سفارتین با او به پیغام مذاکره شد و او بجدا شدن از احمدمیرزا به واسطه محبت مفرط باو تن در نمیداد و پیشنهاد کرد که یا او را بسلطنت پذیرفته و باو بدهند که بخارج ببرد و هر وقت که بالغ شد برگرداند و یا آنکه اگر این کار ممکن نیست پسر دیگرش محمدحسن میرزا را بسلطنت بردارند. سفرا ابلاغ پیغام اولی را به هیأت ملی اصلا قبول نکردند که معنی نداشت پادشاهی را در خارجه تربیت کنند و حاضر شدند شق دوم را که نصب پسر کوچکتر بشاهی باشد با هیئت مبعوثه مذاکره کنند لکن بلافاصله محمدعلی پشیمان شد و به سفراء گفت که حاضر است احمدمیرزا را بدهد. البته جدا شدن پدر و مادر از پسر برای آنها بسیار سخت بود و احمدشاه حتی بعد از آنکه بشهر آمده و جلوس کرد آرام نداشت و می‌خواست در برود و فعلا هم گویا چنانکه شنیده شد یک روز سوار الاغی شده راه افتاد که پیش پدر و مادر برود و مراقبین او مطلع شده او را برگرداندند و بعد هم محرمانه کاغذ به پدرش می‌فرستاد و تکلیف میخواست و پدرش نیز از سفارت جواب می‌فرستاد البته بوسایل محرمانه و من یک مکتوب محمدعلی‌شاه را دیدم که گرفته بودند و آوردند و شروع میشد بعبارت «قربان روی تو احمد» و ختم شده بود بعبارت «قربان شکل تو احمد» و متضمن آن بود که تسلیت میداد و نوشته بود تو جواب کاغذت را میخواهی در صورتیکه آن کاغذ بمن نرسیده است.

این را هم باید بگویم که آن جوان تربیت خوب شد و پادشاه خوبی بود که بعد از عباس میرزا بهترین سلاطین قاجاریه‌اش توان شمرد.

مجلس عالی پس از خلع شاه و نصب شاه جدید برای گردانیدن امور مملکت تا انتخاب مجلس شورایملی تازه نظر بدانکه مجلس عالی از اعضای خیلی زیاد مرکب شده بود کمیسیونی باسم کمیسیون عالی برقرار کرد که هر روز مینشستند و بکارها رسیدگی میکردند و تصمیماتی اتخاذ مینمودند. هیأت وزرائی هم تعیین شد که سپهدار تنکابنی وزیر جنگ و حاج علیقلی‌خان بختیاری سرداراسعد وزیر داخله و سردار منصور وزیر پست و شاهزاده فرمانفرما وزیر عدلیه آن بود. کمی بعد چون کمیسیون عالی نیز هیأت بزرگ و مشتمل بر عده زیادی از اعضاء بود.. در آخر ماه رجب هیأت کوچکتری مرکب از ۲۰ نفر دارای قوه اجرائیه و شبیه به دیرکتوار انقلاب فرانسه انتخاب شد که همان چند نفر وزیر و سران مجاهدین و مرحوم مستشارالدوله و وثوق‌الدوله و حسینقلی‌خان نواب و من هم که در ۳۰ رجب وارد طهران شده بودم عضو آن بودیم که موسوم شده به «هیأت مدیره موقتی». این هیأت مشغول اقدامات متعددی شد که مهمترین آن ترتیب اخراج محمدعلی‌شاه بود از ایران و برای این منظور هیأتی مرکب از چهار پنج نفر معین کرد که با مذاکره با دو سفارت خارجی امور مربوطه بشاه مخلوع را تصفیه کنند. این امور عبارت بود از گرفتن جواهرات سلطنتی از او که با خود برده بود و گرفتن املاک شخصی او برای دولت در مقابل قبول تأدیه قروض او به بانکها و اشخاص و تعیین مستمری جهت او برای زندگی در خارجه و بعضی امور دیگر. این هیأت که مرکب بود از مرحوم مستشارالدوله و وئوق‌الدوله و نواب و اینجانب و گاهی هم مرحوم صدیق حضرت چندین بار بسفارت روس در زرگنده رفته و با حضور سفیر انگلیس سر جورج بارکلی و نایب او و شارژدا فر روس سابلین و معاون او مواد قراردادی را که پروتوکول خوانده شد در کتاب آبی و بعضی کتب دیگر چاپ شده مذاکره و مباحثه نموده بپایان رسانیدند و امضاء شد.

در اثنای مباحثات گاهی مجادلات سخت پیش آمد و روزی بارانوفسکی نایب سفارت روس گفت هرچه دلتان میخواهد بنویسید ما قزاق داریم یعنی نوشته و قرارداد حکمی ندارد و نیز وقتیکه اسم محمدعلی‌میرزا پیش می‌آمد روسها او را اعلیحضرت محمدعلی‌شاه مینوشتند در مقابل اعتراض سفیر انگلیس که او دیگر چون شاه نیست نباید باین عنوان نوشته شود نماینده روس اصرار کرده و گفت دولت من این عنوان و لقب را برای او محفوظ داشته است و چون موضوع مشاجره فقط لفظی بود سفیر انگلیس اصراری در رد مدعای روس نکرد.

هیأت مدیره بواسطه تنگدستی در دستگاه دولت حکم کرد از عده‌ای از مستبدین با ثروت جریمه‌ای نقدی برای بودجه دولت گرفته شود و گرفته شد و این پولها پیش وکیل‌الرعایای همدانی جمع میشد و بحکم و دستور هیأت مدیره خرج میشد و از آنجمله شاهزاده ظل‌السلطان که بشنیدن خبر خلع محمدعلی بعجله از اروپا راه طهران پیش گرفت و باخطار نمایندگان انگلستان و روس که در وین خود را باو رسانیده و بدستور دولتهای خود او را اکیدا از رفتن بایران منع کردند اعتنا نکرده بمجرد پیاده‌شدن در انزلی گرفتار شد و مجاهدین گیلان او را محبوس نمودند و با وجود سعی انگلیسی‌ها در استخلاص او مجاهدین برای آنکه اجازه آزادی و عودت باروپا باو بدهند او را مجبور بپرداختن سیصد هزار تومان بهمان صندوق جرائم طهران نمودند.

یکی از کارهای عبرت‌آمیز هم که در زمان حکومت هیأت مدیره وقوع یافت اخراج معلم روسی احمدشاه بود از شغل خود و توضیح آنکه محمدعلی‌شاه یک معلم روسی باسم اسمیرنوف که نظامی روسی بود برای تعلیم روسی به پسرش استخدام کرده بود که در واقع نسخهٔ ثانی شاپشال میشد. بدستور هیأت مدیره آقای حکیم‌الملک که خوشبختانه حیات دارد مأمور اصلاح دربار شد و ایشان در ضمن اصلاحات مهم معلم روسی را هم جواب گفت و همچنین بخدمت سه نفر طبیب دربار هم که یکی روسی و یکی انگلیسی و دیگری فرانسوی بود خاتمه داده شد (که آنهم داستانی دارد). روسها از عزل معلم روسی فوق‌العاده برآشفته و بنای دوندگی و تقلا گذاشتند و حتی نمایندهٔ سیاسی روس اصرار کرد که به آن معلم اجازه بدهند لااقل هفته‌ای یک ساعت بشاه جوان درسی بدهد و در مقابل وعده میدادند که نصف قشون روس را از قزوین برگردانند. مرحوم نواب گفت عجب حالا ما فهمیدیم که این معلم بقدر نصف اردوی روس وزن و اهمیت و اثر دارد و ما چطور میتوانیم نصف قشون روس را از قزوین برداشته در دربار در باغ گلستان جا بدهیم. بر اثر این رد تقاضای بقای معلم بانک استقراضی روس رجال مؤثر مملکت را با مطالبه قروض آنها به بانک در یک روز بمباران کرد و در یک روز به هر یک از نایب‌السلطنه و سپهدار و سردارمنصور و دیگران مراسله‌ای فرستاده تصفیه دیون آنها را که مثلاً تا صبح آنروز فلان قدر تومان و قران و دینار بود بفوریت تقاضا کرد و معلوم شد هشتصدهزار تومان و کسری از سپهدار و ۳۵۰هزار تومان و کسری از سردارمنصور و فلان مبلغ از فلان و بهمان طلبکاراند. از این مطالبه که چون صاعقهٔ آسمانی بر سر مدیران مملکت افتاد وحشت و اضطراب عجیبی دامنگیر آنها شد که وقتیکه من آنروز به قصر گلستان که مقر هیأت مدیره بود وارد شدم مرحوم سرداراسعد فریاد کرده و بمن گفت بیائید ببینید چه داستانی پیش آمده است ولی این هول و هراس‌ها نتیجه نداد و معلم روسی مرخص شد.

این قروض مردم به بانک روس داستان غریب و بسیار عبرت انگیزی دارد و توضیح آنکه روسها پس از تاسیس بانک استقراضی روس در ایران که ذکرش گذشت و شعبه‌ای از وزارت مالیه روس بود و ۳۰ میلیون روبل سرمایه داشت اعتبار سیاسی دائر کردند و به بزرگان و اعیان و ارباب نفوذ در مملکت و دربار قرض‌های هنگفت بدون محل و بی‌تناسب با اعتبار دارائی آنها داده و بدین‌طریق افسار آنها را در دست گرفته و مطیع مطلق خود میکردند و بواسطه این زنجیر بند که خیلی بهتر و مؤثر‌تر از بذل و رشوه غیرقابل استرداد بود مدیونین مجبور بودند دائماً بمیل و تقاضای روسها کار بکنند و نفسی برخلاف آن‌ها نمی‌توانستند بکشند و هروقت حرکتی برخلاف میل آنها میکردند فوراً طلب بانک را مطالبه مینمودند. بوسیله دادن این قروض سیاسی بمردم متنفذین را در تارعنکبوت خود پیچیده بودند و از ۳۰ میلیون روبل سرمایه بانک تا سال ۱۳۲۳ قمری ۱۶ میلیون روبل در شهر طهران و ۱۰ میلیون روبل در ولایات فرو رفته بود و در صندوقهای بانک فقط ۳ میلیون بیشتر نمانده بود که بنابرآنچه از اشخاص مربوط و باخبر خود آنها شنیدم در ماه فوریه ۱۹۰۵ مسیحی بموجب حکمی از امپراطور (اوکاز) این اعتبار سیاسی بسته شد و دیگر چیزی بکسی بدون اعتبار و محل نمیدادند.

پس از فتح طهران از طرف مجاهدین انتخابات برای مجلس شورای ملی (مجلس دوم) شروع شد و مجلس در ۳ ذی‌القعده ۱۳۲۷ از طرف نایب‌السلطنه با حضور احمدشاه افتتاح شد و موقع آن رسید که ما هم قصه را کوتاه کنیم که از شرح داستان دوره اول مشروطیت فارغ شدیم.

چنانکه عرض کردم من در این یکی دو هفته یادداشتهائی برای صحبت و مربوط بهمان تاریخ مشروطیت باختصار کردم که هنوز مقدار معتدبهی و متفرقه از آنها ناگفته ماند ولی میترسم آقایان خیلی خسته شدند و نباید اظهار علاقه و شوق آقایان بشنیدن این مطالب و بیانات من مرا به تصدیع بیش از حد جایز تشویق کند و امید است بشرط بقای زندگی موقع دیگری فرصت پیش آید و بقیه مطالب شنیدنی گفته آید. چون اولین بار است که پس از ۵۲ سال بنده از این مقوله یعنی سرگذشت ایام انقلاب سخن میگویم روا نیست که در خاتمه سخن از آنها که جان خود را در راه تحصیل آزادی سیاسی ملت ما دادند یادی نکنیم و اگرچه نمی‌توانم از همه اسم ببرم ولی میخواهم بارواح پاک چند نفری که با خود من یار و همقدم بودند درود بفرستم. نخست نام حاج میرزا ابراهیم‌آقای تبریزی را که از پاک‌ترین مردان انقلاب بود و در همهٔ دوره مجلس اول نزدیکترین اشخاص بمن بود و در پارک امین‌الدوله شهید شد و بعد میرزا جهانگیرخان شیرازی که فرشتهٔ آزادی بود و مرحوم آقا سیدجمال‌الدین و ملک‌المتکلمین را باید ببرم و همچنین شریف‌زاده و باسکرویل آمریکائی و البته جز اینها صدها جانبازان در تبریز و طهران و گیلان و سایر ولایات بودند که کاش روزی لوحه‌ای مشتمل بر نامهای همه آنها در صحن بهارستان نصب شود.

چنانکه قبل از این شاید بتکرار عرض کردم باز برای مرتبه اخیر میخواهم بگویم که اولا بیانات من مطلقاً از ابتدا تا انتها منحصرا محدود و مقصور به مشاهدات شخصی و عینی خودم بوده نه حدس یا فلسفه‌بافی یا مسموعات (مگر در یکی دو مورد با ذکر راوی) و ثانیا اقصی درجه سعی کرده‌ام که آنچه میگویم بی کم و بیش عین حقیقت باشد و در این باب به نهایت حد امکان بشری کوشیده‌ام چنانکه در خاتمه خطابه‌های خودم در آمریکا به طلاب و اساتید گفتم که من مانند کسی که در محکمه ادای شهادت میکند و بر طبق مقرر میگوید و قسم میخورد میتوانم قسم بخورم که صدق و حقیقت و تمام حقیقت را گفته و هیچ چیزی برخلاف حقیقت نگفته‌ام و هم عقیده و میل و هوی و تعلقات شخصی و ملی و دینی و تأثرات و حب و بغض شخصی خود را بقدر خردلی در اظهارات خود دخالت نداده و نمیدهم و یکبار در مقام مبالغه درین باب گفتم من کاملا مثل کسی هستم که از کرهٔ مریخ بزمین افتاده باشد.

در جلسه گذشته به بعضی سؤالات جواب دادم و چون نه سؤالات و نه جوابهای آنها به تحریر نیامده بود میترسم آنچه از آنها نقل شفاهی یا کتبی در جراید شده کاملا مطابق مقصود نباشد و اگر آن سؤال‌کنندگان یا کسانی دیگر بعداً سؤالی خاطرشان آمده باشد و میل داشته باشند سؤالات را کتباً برای من بفرستند ممکنست جواب کامل تهیه کنم و در یکی جراید یا مجلات محض اتمام فایده نشر شود.


  1. رجوع شود به «ذیل» این خطابه‌ها، قسمت سئوال و جوابها.