برگه:Zendebegur.pdf/۹۰

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

۹۴
زنده‌بگور

نرگس میرود فتیله چراغ را پائین میکشد، بی‌بی خانم نیمه‌خیز جلو مادر نرگس بلند شده مینشیند. نرگس سرش را پائین انداخته گریه میکند، مادرش چاق و موهای خاکستری دارد.

(به دخترش): - ننه اینجور گریه نکن! خدا را خوش نمی آید، توی این خانه تو و بچه‌هایت بی‌کس هستید، همه خاله‌اند و خواهرزاده - شما بیجید و حرامزاده! آخر تو یک صورت ظاهر هم میخواهی. اگر بنا بود کسی بیوه‌زن نشود قربانش بروم ام‌البنی بیوه‌زن نمیشد. چهار طرف خودت را بپا، نگذار آل‌وآشغالها را زیر و رو بکنند.

نرگس گریه‌کنان از در بیرون میرود.

مادر نرگس: - میدانید چه است؟ من از آن بیدها نیستم که از این بادها بلرزم. خوب، مرگ یکبار شیون هم یکبار. حالا که آن خدابیامرز رفت، اما من آمده‌آم تکلیف دخترم را معین بکنم. از فردا دخترم با سه تا بچه قد و نیمه‌قد روی دستش باید زندگی بکند. من میخواستم همین امشب در و پیکر را بدهید مهروموم بکنند، اگرچه خدا دهن باز را بی روزی نمیگذارد، اما تا این بچه‌های صغیر از آب‌وگل دربیایند دم شتر بزمین میرسد. باید هرچه زودتر وکیل و وصی را معین بکنید.

منیژه: - مگر همه کارها را من باید بکنم؟ مگر من