برگه:Zendebegur.pdf/۸۴

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

۸۸
زنده‌بگور

تو زن گرفتم برای کنیزی تو بود. دو بار گفت ما را حلال بکن! من واسه‌رنگ رفتم تو دلش: - پا شو سر پا چرا مثل خاله‌زنیکه‌ها حرف میزنی؟ برو در دکانت سر کار و کاسبی. خانم من رفتم یک چرت بخوابم نرگس را فرستادم پیش مشدی تا اگر لازم شد دست زیر بالش بکند. اما بی‌بی خانم، بجان یکدانه فرزندم اگر بخواهم دروغ بگویم، نزدیک ظهر که بیدار شدم دیدم حالش بدتر شده، همین یکساعتی که از او منفک شدم!...

بی‌بی خانم با دستمالی که در دستش بود دماغ گرفت و سرش را با حالت پرمعنی تکان داد.

نرگس! حالا دست پیش گرفته تا پس نیفتد! همچین تنهاتنها بقاضی نرو. تا آن خدابیامرز زنده بود بخونش تشنه بودی، حالا یکهو عزیز شد؟ برایش پستان بتنور میچسباند! خوب کمتر ننه‌من‌غریبم دربیار، بی‌بی خانم، خیر از جوانیم نه‌بینم اگر بخواهم دروغ بگویم، من همه‌اش پرستاری مشدی را میکردم، او همه‌اش میخورد و میخوابید. حالا دارد تو چشمم بمن نارو میزند، یعنی من او را کشتم؟ چرا آن کسی او را نکشد که کلید و همه در و بند زیر دستش بود و در اطاق را بروی من بست.

منیژه: چه فضولیها: کسی با تو حرف نمیزد مثل نخود همه آش خودت را قاتی هر حرفی میکنی، میدانی چیست آن ممه را لولو برد من دیگر مجیزت را نمیگویم.