برگه:Zendebegur.pdf/۶۶

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

۶۹
آتش‌پرست

- یک چیزی بیادم انداختی؛ یک روز در ایران برایم پیش آمد غریبی روی داد. تا کنون به هیچکس حتی به رفیقم کست م که با من بود نگفتم ترسیدم بمن بخندد. میدانی که من بهیچ‌چیز اعتقاد ندارم ولی من در مدت زندگانی خودم تنها یکبار خدا را بدون ریا در نهایت راستی و درستی پرستیدم آنهم در ایران نزدیک همان پرستشگاه آتش بود که عکسش را دیده‌ای. وقتیکه در جنوب ایران بودم و در پرسپولیس کاوش می‌کردم یک شب رفیقم کست ناخوش بود من تنها رفته بودم در نقش رستم، آنجا قبر پادشاهان قدیم ایران را در کوه کنده‌اند، بنظرم عکسش را دیده باشی؟ یک چیزی است صلیب مانند در کوه کنده شده، بالای آن عکس شاه است که جلو آتشکده ایستاده دست راست را بسوی آتش بلند کرده. بالا آتشکده آهورامزدا خدای آنها میباشد. پائین آن بشکل ایوان در سنگ تراشیده شده و قبر پادشاه میان دخمهٔ سنگی قرار گرفته. از این دخمه‌ها چند تا در آنجا دیده میشود، روبروی آنها آتشکده بزرگ است که کعبه زردشت مینامند.

باری خوب یادم است نزدیک غروب بود من مشغول اندازه گیری همین پرستشگاه بودم، از خستگی و گرمای آفتاب جانم بلبم رسیده بود ناگهان، بنظرم آمد دو نفر که لباس آنها ورای لباس معمولی ایرانیان بود بسوی من میآمدند. نزدیک که رسیدند دیدم دو نفر پیرمرد سالخورده هستند، اما دو نفر پیرمرد تنومند، سرزنده با چشمهای درخشان و یک سیمای مخصوصی