برگه:Zendebegur.pdf/۱۱۸

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

۱۲۳
آب زندگی

« - رفیق بیشتر از یک ساله که زیر دس شما کار میکنم و از وختیکه در این کشور اومدم معنی زندگی و آزادی رو فهمیدم. بی‌سواد بودم باسواد شدم، بی‌هنر بودم چند جور هنر یاد گرفتم. کور و کر بودم چشم و گوشم در اینجا واز شد، لذت تنفس در هوای آزاد و کار با تفریح رو اینجا شناختم. اما قول دادم، یعنی پدرم از من خواهشی کرده، میباس بعهد خودم وفا کنم. اینه که اجازه مرخصی میخوام.»

استاد گفت: « - حیف که از پیش من میری! اما چون تو جوون زبروزرنگی بودی یه چیز از من بخواه.»

احمدک جواب داد: « - دوادرمون کوری و کری رو میخوام.»

استادش گفت: « - اینکه چیزی نیس، مگه نمیدونی که آب اینجا رو تو کشور زرافشون و ماه تابون آب زندگی میکند و علاج کوری و کری اوناس؟ یه قمقمه از این آب با خودت ببر همه‌شونو شفا میدی. اما کاری که میخوایی بکنی خیلی خطرناکه، چون کورها و کرها دشمن سرزمین همیشه بهارند و بخون مردمش تشنه هسن. اونم واسه اینکه ما طلا و نقره رو نمیپرستیم و آزادونه زندگی میکنیم. اما اونا بخیال خودشون اربابی و آقایی نمیکنن مگه از دولت سر کوری و کری مردمونشون!»

احمدک جواب داد: «من اینا سرم نمیشه، میباس برم و نجاتشون بدم.»