—۲۷—
بظلم، ترجمه اصطلاح دیگر فرانسوی است و مقصود از آن طرف ظلم واقع شدن است. رمضان از شنیدن کلمه رعیت و ظلم پیش عقل ناقص خود خیال کرد که فرنگی مآب او را رعیت و مورد ظلم و اجحاف ارباب ملک تصور نموده و گفت: «نه آقا خانهزاد شما رعیت نیست همین بیست قدمی گمرکخانه شاگرد قهوه چی هستم!»
جناب موسیو شانهای بالا انداخته و با هشت انگشت بروی سینه قایم ضربش را گرفته و سوت زنان بنای قدم زدن را گذاشته و بدون آنکه اعتنائی بر مضان بکند دنباله خیالات خود را گرفته و میگفت: «رولوسیون بدون اولوسیون یک چیزی است که خیال آن هم نمیتواند در کله داخل شود؟ ما جوانها باید برای خود یک تکلیفی بکنیم در آنچه نگاه میکند راهنمایی بملت، برای آنچه مرا نگاه میکند در روی این سوژه یک آرتیکل درازی نوشتهام و با روشنی کور کنندهای ثابت نمودهام که هیچکس جرئت نمیکند روی دیگران حساب کند و هر کسی باندازهٔ... باندازهٔ پوسیبیلیتهاش باید خدمت بکند وطن را که هر کس بکند تکلیفش را؛ این است راه ترقی؛ والادکادانس ما را تهدید میکند ولی بدبختانه حرفهای ما بمردم اثر نمیکند. لامارتین در این خصوص خوب میگوید... و آقای فیلسوف بنا کرد بخواندن یک مبلغی شعر فرانسه که از قضا من هم سابق یکبار شنیده و میدانستم مال شاعر فرانسوی ویکتور هوگو است و دخلی به لامارتین ندارد.
رمضان از شنیدن این حرفهای بیسر و ته وغریب و عجیب دیگر بکلی خود را باخته و دوان دوان خودرا بپشت در محبس رسانده