—۲۶—
را دولا کرده و در جیب گشاد پالتو چپانده و با لب خندان بطرف رمضان رفته و «برادر، برادر»گویان دست دراز کرد که برمضان دست بدهد. رمضان ملتفت مسئله نشد و خود را کمی عقب کشید و جناب خان مجبور شدند دست خودرا بیخود بسبیل خود ببرند و محض خالی نبودن عریضه دست دیگر راهم بمیدان آورده و سپس هر دو را بروی سینه گذاشته و دو انگشت ابهام را در دو سوراخ آستین حلیقه جا داده و با هشت رأس انگشت دیگر روی پیشسینهٔ آهاردار بنای تنبک زدن را گذاشته و با لهجهای نمکین گفت «ای دوست و هم وطن عزیز! چرا مارا اینجا گذاشتهاند؟ من هم ساعتهای طولانی هر چه کله خود را حفر میکنم آبسولومان چیزی نمییابم نه چیز پوزیتیف نه چیز نگاتیف. آبسولومان آیا خیلی کومیک نیست که من جوان دیپلمه از بهترین فامیل را برای یک .... یک کریمینل بگیرند و با من رفتار بکنند مثل با آخرین آمده ولی ازدسیونیسم هزار ساله و بی قانونی و آربیترر که میوجات آن است هیچ تعجب آورنده نیست. بک مملکت که خود را افتخار میکند که خودش را کنستیتوسیونل اسم بدهد، باید تربیونهای قانونی داشته باشد که هیچ کس رعیت بظلم نشود. برادر من در بدبختی؛ آیا شما اینجور پیدا نمیکنید؟»
رمضان بیچاره از کجا ادراک این خیالات عالی برایش ممکن بود و کلمات فرنگی بجای خود دیگر از کجا مثلا میتوانست بفهمد که حفر کردن کله ترجمه تحتالفظی اصطلاحی است فرانسوی وبمعنی فکر و خیال کردن است و بجای آن در فارسی میگویند و هر چه خودم را میکشم ...» یا « هر چه سرم را بدیوار میزنم ...» و یا آنکه «رعیت