برگه:Yky-boud-yeki-nboud.pdf/۱۹

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.

—۱۹—

عنق منكسر ومنحوس دو نفر از مأمورين تذکره که انگاری خود انکر و منكر بودند با چندین نفر فراش سرخ‌پوش و شیر و خورشید کلاه با صورتهای اخمو وعبوس و سبیلهای چخماقی از بناگوش در رفته‌ای که مانند بیرق جوع و گرسنگی نسیم دریا بحرکتشان آورده بود در مقابل ما مانند آئینه دق حاضر گردیدند و همینکه چشمشان بتذكره ما افتاد مثل اینکه خبر تیر خوردن شاه با فرمان مطاع عزرائیل را بدستشان داده باشند یکه‌ای خورده و لب و لوچه‌ای جنبانده سرو گوشی تکان دادند و بعد نگاهشان را بما دوخته و چندین بار قدوقامت ما را از بالا بپائین و از پائین بالا مثل اینکه بقول بچه‌ای طهران برایم قبائی دوخته باشند بر انداز کرده و بالاخره یکیشان گفت «چطور؛ آیا شما ایرانی هستید؟» گفتم: ماشاءالله عجب سو آلی می‌فرمائید، پس میخواهید کجائی باشم؛ البته که ایرانی هستم، هفت جدم ایرانی بوده‌اند، در تمام محله سنگلج مثل گاو پیشانی سفید احدی پیدا نمیشود که پیر غلامتانرا نشناسد!»

ولی خیر خان ارباب این حرفها سرش نمیشد و معلوم بود که کار کار یکشاهی و صد دینار نیست و آن فراشهای چنانی حکم کرد که عجالتاً «خان صاحب» را نگاه دارند «تا تحقیقات لازمه بعمل آید» و یکی از آن فراشها که نیم زرع چوب چپوق مانند دسته شمشیری از لای شال ریش ریشش بیرون آمده بود دست انداخت مچ مارا گرفت و گفت جلو بیفت و ماهم دیگر حساب کار خود را کرده و ماسها را سخت کیسه انداختیم اول خواستیم هارت و هورت و باد و بروتی بخرج دهیم ولی دیدیم هوا پست است و صلاح در معقول بودن خداوند هیچ کافری را گیر قوم فراش نیندازد؛ دیگر پیرت می‌داند که این پدر آمرزیدها در يك آب خوردن