برگه:YekChahVaDoChaleh.pdf/۱۷

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
یک چاه و دو چاله / ۱۹


و او می‌خواست علاجش را پیش از واقعه کرده باشد. و این واقعه البته که رخ داد. یعنی در زمان وزارت او آن هفت میلیون پول کتابهای درسی را که سهم وزارت فرهنگ بود درخشش نداد که نداد خانلری که پس از او آمد داد بعد بورس یونسکو پیش آمد و سفر فرنگ و حالا زمان وزارت خانلری بود که کاری با هم نداشتیم تا از نو بوی الرحمن حکومت بلند شد و باز سر و کله همایون پیدا شد. دیگر از بر بودیم هر وقت اوضاع به هم می‌خورد و جوری احتمال یک خطری از جانب این قلم بود او می‌آمد با پیشنهاد یک معامله این بار آخر تلفن کرد که اگر دعوتت کنم می‌پذیری؟ معلوم بود که می‌پذیرفتیم. و چرا که نه؟ می‌آییم سورت را می‌خوریم و حرفمان را هم به جایش می‌زنیم؛ هر چیز به جای خویش نیکو. و رفتیم سیمین هم بود داریوش هم - مهاجر هم و او با عیالش در خانه شمرانش - بالای هتل هیلتون ـ و یک برج ایفل آجری به جای بخاری وسط اتاقش. عیناً. وشامی واشر به‌ای و گپی. و او یک لحظه آرام نداشت و معلوم شد که برای آرامش اعصاب حمام سونا می‌کند و از این قرتی بازی‌ها و ما سخت عیش وعشرت می‌کردیم. همه‌مان و او در نوشیدن عجله می‌کرد. در جستجوی جراتی یا آرامشی یا برای به سیم آخر زدن. پیدا بود. و من وصاحب قلم دست به یکی کرده بودیم که قضیه را ختم کنیم. دیگر بس بود. تا همایون در آمد که:

-همه کار‌هایت را در ۲۰ هزار نسخه منتشر می‌کنم - و جوابش:

-همان یک بار که در چاه ویل نسخ فراوان سر کار رفتم کافی بود!

باز در آمد که تو آخر برای که می‌نویسی؟ و چرا؟ ـ و جوابش: