اجتهاد کلثوم نهنه و به علم بیبی شاه زینب و به تقوای دده بزمآرا و بورع باجی یاسمن قسم است که اگر دست از این کار برنداری به بلایی گرفتارت سازم که هیچ عقل و شعور در تو نماند، شیخ الملوک گفته بود که خیال میکنی عقل و شعوری در من مانده، شعر:
آنجا که عشق خیمه زند عقل گو برو | غوغا بود دو پادشه اندر ولایتی |
القصه نواب عالیه بعد از گفتوشنودهای بسیار و اصرار بیشمار مبنای سکوت خود را بر آن گذاشت که چون از این مواصلت نمیگذری باری عهد و شرط کن که دختر شاه پریان را به عقد دائمی خود درنیاوری و مثل سایر خدمتگاران متعه باشد.
شیخالملوک را هرچند اعتقاد این بود که پادشاه پری قبول این معنی را نخواهد نمود ولی برای اسکات نواب عالیه این شرط و عهد را ظاهراً قبول نموده او را خوشحال به حرم معاودت داد.
باری میرزا نعمتالله چون دانست که این کار از پردهٔ خفا درآمد و این حرف در میان مردم ظاهر شد ترسید که اگر امر به تأخیر افتد و مبالغی که منظور است گرفته نشود ندما و مصاحبان شاهزاده این نقش کاذب را از لوحخاطر او بزدایند، به خدمت شاهزاده رسیده عرض نمود که والدهٔ معشوقه بعد از دیدن حرکات ناهنجار نواب عالیه دلتنگ شده رفته شوهر خود را راضی نموده و خود نیز راضی شده است که به غرض و عداوت نواب عالیه دختر خود را به عقد شما درآورد و در شب جمعه آینده زفاف واقع شود و به همین غرض و عداوت خواستن تدارکات کلی را موقوف نموده صد مثقال عطر گل و نیممن عنبر سارا و دو من عود قماری و سه هزار اشرفی یک مثقالی و سه طاقه شال عبد العظیمخانی و یک جام سه آیینهٔ طلا و یک جلد کلام اللّه مجید به خط میرزا احمد مرحوم و یک قبضه شمشیر مرصع که شگون است با یک اسب سواری با زین و یراق طلا راضی شده است و قرار چنان گذاشته که در باغ جنت که جای پریان است اطاق معینی را مفروش کرد. با افروختن شمعهای کافوری و به گذاشتن لالهها و مردنگیهای بلوری و روشن ساختن مشعلها باغ را رشک بهشت برین ساخته و این اشیاء را در آن اطاق چیده و رختخواب ترمهٔ کشمیری انداخته و باید احدی از آدمیان چه از مرد چه از زن در آن مکان و در باغ جنت نباشد و باید که خود سرکار شیخ الملوک روز پنجشنبه به