صاحب تاج و تخت دانسته در دارالخلافه جلوس نمود و دست به بذل و بخشش گشاده از رنود و اوباش دارالخلافه لشکری ترتیب داده بقالان و قصابان و برزگران را نامنویسی نموده و لشکریان خاقان مغفور را با علینقیمیرزای رکنالدوله احضار کرد.
رکنالدوله نیز اردوی معلی را با اسباب و اثاثهٔ سلطنت همراه برداشته به دارالخلافه رساند و مخلصانه به خدمتکاری ظلالسلطان قیام و اقدام نمود و بازوبند خاقان مغفور را که یکپارچه سنگ الماس و هشت مثقال وزن آن و مسمی به دریای نور است و مقومان از قیمت آن عاجزند به ظلالسلطان تسلیم نموده اساس سلطنت را در دارالخلافه چیدند و به اطراف ولایات فرامین نوشته خبر از جلوس دادند و به بعضی ولایات نیز حکام و نواب فرستادند و محمد جعفرخان کاشی را که از عهد صبی تا ایام التحاء تربیت شده و دستپروردهٔ ظلالسلطان و از همهٔ رموز و غموض آگاهی داشت به منصب وزارت دیوان اعلی برداشتند و رکنالدوله علینقیمیرزا را با نوشتجات به دارالسلطنهٔ تبریز روانه نمودند، مضمون نوشتجات اخبار جلوس و خواهش آنکه پادشاه مرحوم امضای این جلوس را نموده و در این ضمن ظلالسلطان نیز ممالک آذربایجان را به پادشاه مرحوم واگذار و ولایتعهدی دولت علیه ایران را که خاقان مغفور به ایشان مرحمت فرمودهاند ظلالسلطان نیز امضا نماید و ایلچیان دول خارجه را به این عهود و شروط شاهد ساخت تا مملکت ایران را آرامشی و آسایشی پدید آمد.
چون ظلالسلطان برادر اعیانی نایبالسلطنه بود و یک نفر همشیرهٔ اعیانی نیز داشتند که در این اوقات در آذربایجان در حبالهٔ نکاح میرزا ابوالقاسم قائممقام بود از قراری که مسموع شد سرکار ظلالسلطان به خط خود به پادشاه مرحوم در ترجیحات قبول نمودن این خواهشها که شده بود نوشته بودند که شما چگونه از عمه خجالت نمیکشید که او را گریان و نالان گذاشته بر سر من لشکر میخواهید بیاورید.
القصه بعد از روانه شدن رکنالدوله علینقیمیرزا به سمت آذربایجان سرکار ظلالسلطان سکه زده و خطبه خوانده و شاهزاده اماموردی میرزا را با پانزده هزار سوار و پیاده و توپخانه از دارالخلافه بیرون فرستاده به سمت آذربایجان روانه نمود و بیست هزار تومان زر نقد به اسکندرمیرزا پسر ملکآرا حاکم مازندران داد که به مازندران پیش