پرش به محتوا

برگه:Tarikhe Now.pdf/۱۱۵

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.

مغفور و حاتم بیک که سرکردۀ تفنگچی نائین بود می‌گوید که آخر تا کی به حرف این دو جوان گوش باید کرد و خود را در این چهار دیوار به کشتن باید داد تا میانۀ این دو جوان اتفاقی هست ما را از این مهلکه خلاصی نیست و به ایشان می‌گفت که شما نوکر خاقان مغفورید و از همه بی‌غرض‌تر شما را می‌داند شما فردا در خدمت پادشاه خلوت کرده به عرض برسانید جهانگیرمیرزا مکرّر در خلوت می‌گوید که من پادشاه را برای این در این قلعه نگه داشته‌ام که روس آمده قلعه را محاصره کرده گاه هست گلولۀ خمپاره‌ای به شاه برخورد و اولاد نایب‌السلطنه منحصر به من باشد و به محمد حسن‌خان نام سرکردۀ تفنگچیان خلخالی نیز گفت که پدرسوخته‌ها تا کی در دور این دو جوان راه می‌روید کار قجر تمام شد و فردا روس خلخال را بالتمام گرفته پدر شما را از گور بیرون می‌آورد، فردا شب تفنگچیانت را بردار از قلعه بگریز تا قدری وهم در دل این‌ها راه یافته ما نیز از این مهلکه خلاص شویم و این‌خان صاحب منزل کسی بود که محمدشاه شهید در اوایل دولت قاجاریه یکی از اقوام او را مقتول ساخته بود.

باری چون سخن به اینجا رسید این دعاگو از آنجا بیرون آمده به خدمت پادشاه مرحوم رسید، فقرۀ اول را خجالت کشیده نتوانست به تفصیل عرض کند و به اجمال پرداخته و فقرۀ ثانی را به تفصیل عرض کرده اذن خواست که فردا شب متوجه امر قراول و قلعه‌داران باشد تا ببیند که این حکایت چگونه خواهد شد.

پادشاه مرحوم اذن مرحمت فرمودند و این دعاگوی دولت شاهی با قاسم‌خان غلام تفنگچی و بعضی از معتمدان دیگر شب بیدار مانده قدری از شب گذشته بود که صدای های و هوی از طرف دروازه شهر بلند شد و خبر رسید که تفنگچیان خلخالند که به دروازه رفته مستحفظین دروازه را مضروب ساخته می‌خواهند دروازه را شکسته بیرون روند این دعاگو و قاسم‌خان با سایر تفنگچیان که مترصد این امر بودیم بیرون دویده تفنگچیان خلخالی را گرفته و یک دو نفر از سلطان‌های ایشان را در همان شب به خدمت پادشاه مرحوم رسانده سه چهار نفر را گوش بریده و دو نفر دیگر را حکم فرمودند که به دهنۀ توپ گذارند و تفنگچیان را یراق‌چین کرده به عملگی و خدمتگزاری سایر لشکر تقسیم و مقرر فرمودند تا عبرت سایر نوکرباب شود.