بخواند.
در عالمآرا که این داستان را به تفصیل نگاشته میگوید: او همچون اسماعیل میرزا دو دندان را پیشین نداشت و شاید بعهد آن دو دندان کنده بوده به لران میگفت من اسماعیل میرزایم که شبی از شبهای ماه رمضان که در رختخواب خود خوابیده بودم دیدم گروهی که با من دشمنی داشتند گرد اطاق من درآمدهاند و آهنگ مرا دارند. من پنجره را شکسته خود را بیرون انداختم و رخت درویشی پوشیده به گردش در ایران و روم پرداختم و تاکنون این راز را سربسته نگه میداشتم تا نزد شما آشکار ساختم.
میگوید لران از هر سوی رو باو آوردند هرکسی پیشکشی میآورد و کسانی دختران زیبای خود را به نذر نزد او میآوردند. در اندک زمانی بیست هزار تن مرد پیرامون او گرد آمدند.
چنانکه در جای دیگری خواهیم گفت این زمان گروه انبوهی از ایل ترک افشار در کهکیلویه خوزستان نشیمن داشتند و چون رسم صفویان بود که هر ایلی را در یک ولایتی نشیمن داده و اختیار حکمرانی آنجا را نیز به آن ایل میسپاردند اختیار کهکیلویه و خوزستان نیز به دست افشاریان بود. ولی این هنگام خلیل خان بزرگ افشار به قزوین نزد سلطان محمد رفته و در کهکیلویه پسرش رستم حکمرانی داشت او سپاه آراسته به دفع درویش شاهنما برمیخیزد و در میانه جنگهای بسیار میرود که در همه آنها فیروزی از درویش بوده و رستم و گروه انبوهی از افشاریان نابود میشوند و زنان ایشان به دست لران میافتد.
در نتیجۀ این فیروزیها آواز اسماعیل میرزا به همهجا رسیده از هر سوی مردم به جستن رضای او برمیخیزند و او در دهدشت کرسی