برگه:Tarikhe 500 Saleh Khouzestan.pdf/۳۴۲

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.

سرکرده در میان فوج باخبر باشد جهت این را می‌داند و شرح این فقره در آخر کتابچه نوشته می‌شود.

محمد حسن خان و محمد مراد خان سرتیپ که آمده بودند جلو مردم را نگهدارند وقتی که مردم راه افتادند آنها هم سوار شدند. نواب والا عقب بودند خودش با دو سوار این بی‌غیرتها وقتی سوار شدند نگفتند سردار ما عقب است بمانیم او هم بیاید شاید می‌گویند سوار انگلیس بیرون آمده عقب اردو بیاید نواب والا تنها است ما بمانیم با او باشیم هرجا او می‌رود باهم برویم ابدا باین خیال نیفتاده بنا کردند رفتن.

علینقی خان عقب بود از قراریکه گفتند تا غروب آفتاب مانده بود.

در لب آب و سرباز را گذرانده بود از سربازش چندان نمانده اگر بقدر ده پانزده نفری مانده بود وقتی هم که آمده بود بیاید اسبش را رجب خان یاور سوار شده بود آمده بود قدری راه پیاده آمده سوار و پیاده انگلیس هم بیرون آمده بود علینقی خان هم دیده بود متعرض نشده بودند تاریک بوده نشناخته بود بآدمهایش رسیده بود و یک یابو آنها داشتند سوار شده بود و از علینقی خان عقب‌تر کسی نبود.

اردو از نخلستان که راه افتاد دیگر کسی از کسی خبردار نشد هرکس براست خودش بنا کرد رفتن تا یکساعت زیادتر از شب گذشته در کنار شط خواستند بمانند مردم افتادند اما چه افتادنی یک معرکه بود که نمی‌توان نوشت مگر کسی دیده باشد هشت نه هزار قشون بی‌سروته آقا عقب نوکر می‌گردد نوکر عقب آقا رفیق عقب رفیق یکدیگر را صدا می‌زنند هرکس در گوشه آتش روشن کرده در همین وقت اگر دو تیر توپ و ده تیر تفنگ انداخته شده بود البته دو سه هزار نفر کشته می‌شد