دو دولت گام پس گزاردند و از پرداخت پول بازایستادند. از آنسوی از زمانیکه داستان بمباران مجلس با دست لیاخوف رخ داده بود، چون روزنامههای انگلیسی برفتار او ایرادهای بسیار میگرفتند، برخی از روزنامههای روسی نیز با آنان همآواز شدند، و از دولت خواستار گردیدند که لیاخوف را بازگرداند.
این آوازها در روسستان محمدعلیمیرزا را به بیم انداخت. زیرا خود را بلیاخوف و نیروی او نیازمند میدید. از اینرو علاءالملک را برگزیده بنام «سفارت فوقالعاده» به پترسبورگ فرستاد که در آنجا با دیدن این و آن، و با راندن گفتار در نشستها اندیشه مردان آزادیخواه روس را، چه دربارهٔ بازخواستن لیاخوف و چه در زمینه دادن وام، بسود او گرداند، و علاءالملک رفته بکارها و گفتارهایی پرداخت که در روزنامههای روسی نوشتند.
چون داستان وام در نزد آزادیخواهان درخور چشمپوشی نمیبود، و محمدعلیمیرزا اگر پول بسیار بدست آوردی بتواناییش افزودی، از اینرو کمیته ایرانیان در باکو چنین خواست که کسی را از ملایان آزادیخواه ایرانی، بنام نمایندگی از سوی علمای نجف روانه پترسبورک گرداند، که رفته در آنجا با سررشتهداران روسی بدیدار و گفتار پردازد، و ناخشنودی علمای نجف را درباره وامدادن بآنها برساند، و چون سیاستگران روسی میخواستند اگر خودشان بنام دولت وامی ندادند سرمایهداران اروپا را وادارند که با گرفتن گرو (جواهرات) وامی بمحمدعلیمیرزا دهند، آن نماینده از این نقشه بجلوگیری کوشد.
این اندیشه را که میداشتند در همان روزها مبرزا علیاکبر ارداقی با میرزا عبدالعلی مؤبد بیدگلی از گیلان بباکو رسیدند. میرزا علیاکبر را میشناسیم که در باغشاه از گرفتاران بوده، و چون از آنجا رهایی یافت با دستور محمدعلیمیرزا در تهران نمانده روانه رشت گردید. لیکن در آنجا نیز سردارافخم (آقا بالاخان) که یکی از دشمنان بنام مشروطه میبود، او را آسوده نگزارده بقفقاز فرستاد. اما مؤبد، اینمرد زمانی در نجف میبوده و درس میخوانده، ولی بی آنکه مایهای اندوزد بایران بازگشته بود، و در اینجا گاه در دبستانها آموزگاری کردی، و گاه خود را بامیربهادر بستی و شاهنامه برایش درست گردانیدی[۱] سپس در جنبش مشروطه با آزادیخواهان میبوده که میآمده و میرفته، و از اینرو پس از بمباران نهانی میزیسته تا همراه میرزا علیاکبر بگیلان رفته، و از آنجا بقفقاز رسیده، رویهمرفته یکمرد آشفتهسری میبود که درخور کار بزرگی
- ↑ شاهنامهای که امیربهادر بچاپ رسانیده با دست این بوده است. این مؤبد کتابی در تاریخچه زندگانی خود نوشته که با خط خودش در دست هست، ولی سراپا دروغ و خودستاییست. همین داستان رفتن به پترسبورک را نوشته ولی چنین وا مینماید که راستی را علمای نجف او را میشناختهاند و بنمایندگی برگزیدهاند. گزافههای دیگر نیز مینویسد.