برگه:TarikhMashrouteh2.pdf/۸۱

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.

آقا محسن و قوام در بهارستان بست می‌نشستند و کسان دیگری از تماشا چیان رو بمجلس آورده و بانبوهی ایستاده گوش باین سخنان میدادند. آنان نیز با این شور و سهش همبازی مینمودند.

همانروز چون مجلس بیایان رسید و نمایندگان و تماشاچیان با دل های پرسهش پراکنده شدند، داستان را بهمه جای تهران رسانیدند. ما هم دیدیم که نمایندگان آذربایجان این پیش‌آمد مجلس و گفتگوهایی را که با بودن دستیار اتابک رفته بود، به تبریز آگاهی داده درخواستند که بازار ها باز شود. لیکن تبریزیان نپذیرفتند و انجمن روز آدینه تلگراف بس تندی به نمایندگان فرستاده، ریختن زنان و بچگان بیدست و پای قره‌داغ را بشهر، و اینکه پسر رحیمخان تا یکفرسخی شهر آبادیها را چاییده، آگاهی داده، در آن تلگراف چنین گفت: «میدانیم اتکال رحیمخان بکجاست؟!..»

این بود روز شنبه چون هنگام پسین مجلس برپا شد صنیع‌الدوله گفت: کار های دیگر بماند. از تبریز آگاهیهای ارجداری رسیده که باید در نشست ویژه‌ای خوانده شود. این را گفته با نمایندگان بپاخاستند و باطاق دیگری رفتند.

در آنجا چون تلگراف تبریز خوانده شد خروش از نمایندگان برخاست. بسیاری از ایشان بگریه پرداختند. چنین حالی در مجلس تا آن روز دیده نشده بود. همانا داستان اکرام‌السلطان را در آنجا هم به میان نیاوردند.

امروز گروه انبوهی از مردم (پنجهزار تن بیشتر) به بهارستان رو آورده بودند. گفتگوهای روز پنجشنبه مجلس تهرانیان را شورانیده و برای همدردی با تبریز آماده گردانیده بود. اینان چون آگاهی از چگونگی میخواستند و بیتابی مینمودند، نمایندگان همچنان خروشان و اشگریزان بسالون بازگشتند. بسیاری از تماشاچیان نیز میگریستند.

نمایندگان آذربایجان بسخن در آمدند. میرزا فضلعلی گفت: دیگر گذشته از آنکه ما پرده پوشی کنیم. برادران و خواهران شما در آذربایجان دچار پنجه بیدادند آیا شما چه میخواهید بکنید؟!..

۸۰