برگه:TarikhMashrouteh.pdf/۱۸۵

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.

من زمان او را ندیده‌ام و خود آگاهی ازو نمیدارم، ولی از داستانهایش نیک میدانم که از این چیزها آگاهی نمیداشته، و جز سروری و فرمانروایی خود را نمیخواسته. راستی اینست که در آن زمان یک دولت بوده و یک شریعت. روشنتر گویم: یکسو ناصرالدینشاه فرمان میرانده بنام دولت، و یکسو ملایان فرمان میرانده‌اند بنام شریعت، و این دو، چون همیشه با هم در نهان و آشکار کشاکش میداشته‌اند، از اینرو ملایان هر چه بفرمانروایی خود افزودندی آن را پیشرفت شریعت نام نهادندی، و مردم نیز جز این نخواستندی و ندانستندی. اما اینکه کشور را دشمنانی هست و می‌باید اندیشهٔ آنان هم کرد، و یا اینکه کشور را قانونی در باید که ستم کمتر باشد، و دیگر مانند اینها، چیزهاییست که حاجی میرزا جواد و مانندهای او هیچ نمیدانسته‌اند.

در زمان او یک داستانی رخ داده که از یکسو سرسپردگی مردم را باو چند برابر گردانیده و از یکسو بخامی و ناآگاهی خود او بسیار افزوده. چگونگی آنکه جوانی از تبریز بقفقاز رفته و در آنجا کار میکرده و چنین رو داده که کسی را کشته و یا گناه دیگری نزدیک بآن کرده، و این بوده او را گرفته و بسیبریا فرستاه بوده‌اند. مادر جوان بحاجی میرزا جواد پناهیده و ازو رهایی پسرش را میخواهد. حاجی میرزا جواد تلگرافی بامپراتور روس فرستاده رهایی آن جوان را درخواست مینماید، (و دانسته نیست این برهنمایی که بوده) و پس از چند روز پاسخ میرسد که امپراتور درخواست او را پذیرفت و دستور داد که جوان را از سیبریا خواسته روانه ایرانش گردانند و بمادرش برسانند.

پیداست که خواست امپراتور چه بوده و بهر چه دلجویی از مجتهد آذربایجان مینموده. ولی آنروز اینها را نمیدانستند، و مردم معنی دیگری فهمیدند و آنرا از «قوت شریعت» شمردند و در دلبستگی بحاجی میرزا جواد پافشارتر گردیدند.

تا سالها این بزبانها میبود: «قوت شریعت در زمان حاجی میرزا جواد آقا میبود که از اینجا تا پترسبورگ حکم میراند». بیگمان او خود نیز

جز این معنی را نمیفهمیده و از آنچه در زیر پردهٔ این دلجویی نهان میبوده

۱۷۹