گذشتگان گفتند سؤال از حال ذات شهنشاه دليل كند بر قصور خرد خدمتكاران كسى را زهرۀ اين انديشه نيست، شاه فرمود درين وقت چندى چو فلك قباى اطلس روز[۱] از پشت جهان باز كرد و لباس پلاس شب درو پوشيد و فرزين چرخ كه ماه خوانند بشاهرخ از جمشيد فلك كه خورشيد گويند كلاه ببرد و از نور او در شب ديجور خود را كلّه بست ديدۀ ما از بخت خشنود بر تخت بغنود، چنانكه معتاد است من نام رأى الأحلام[۲] شررى از كورۀ دل آتشين ما بتصعيد و تبعيد بطلب مركز اصلى در قالب عاق گشت و بعيّوق پيوست، بميدان عالم غيب جولان مينمود، چشمش بر چشمۀ افتاد، بسيار اشجار برسم نوبهار بر حوالى آن رسته و انواع رياحين و شكوفه چه از خاك دميده و چه از درختان شكفيده، بر حافّات آن صافّات شد، شعر:
النّبت ميّال على رملاته | و الماء سيّال علي أحجاره |
دخترى سيمين پيكر[۳] ياسمين بر دلاويز نشاطانگيز شمشاد زلف بنياد لطف[۴] ماه ديدار خوش گفتار، هر وقت كه چشمش تير مژه در كمان ابرو مىنهاد سرين و سينه دل[۵] برهم ميدوخت، شعر:
مواز بعضه في الحسن بعضا | و لكن ما له شكل مواز | |||||
يسلّ من الجفون سيوف لحظ | بها بدعو القلوب الي البراز[۶] |
تصنيف طرّهها كرده و زلفها پس پشت افگنده از بيقرارى قرار جانها ربوده،
زلف تو كه از راه خطا مىجنبد | پيوسته بقصد خون ما مىجنبد | |||||
تكرار اگر نميكند درس جفا | چندين بنگويى كه چرا مىجنبد |
هردو آستين باز ماليده و ساقين بركشيده، خلخال بپاى و خال بر روى، شعر:
و موموق له في الخدّ خال | كمسك فوق كافور نقيّ | |||||
تحيّر ناظرى لمّا رآه | فصاح الخال صلّ علي النّبيّ |