پرش به محتوا

برگه:Tarikh-e Tabarestan.pdf/۴۰۶

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی نشده است.

باره لشکر برگرفته می‌آید و پدرم حسام الدّوله گفته بود که این بهرام لجوج و جهولست و بدست تو هلاک شود، من بعد در بند آن خواهم بود که او را با دست آورم امّا بفرمایم کشت. مردم گفتند فرمان اصفهبد راست، وستم بن شهر یوشن را گفت تو چه میگویی، وستم گفت فرمان ملک را باشد و کسی در این میانه سخنی نتواند گفت هرچه صلاح ملک باشد همان کنیم، ما ترا بهیچ خلق ندهیم، پس علیّ بن زیار را گفت تو چه میگویی این کار ترا میباید کرد که بگرگان و آن حدود خویشاوندانند ترا، گفت چون فرمان باشد بندگی کنم امّا ملک دست ببنده باید داد و سوگند خورد که رضای من در اینست، و این امیر علی زیار مردی شجاع و دلیر بود و باوند و خردمند و مردم ولایت او را دوست داشتندی و برأی و مشورت نیکوتدبیر بودی، گفت این کار بآهستگی و صبر و سکونت میسّر شود، اوّل کسی بفرستم و آن جای را حال ببینم و تدبیر این مهمّ بدانم، و او را مردی خدمتکار بود برستاق‌کش، آن مرد را بفرمود خواند فرمود که ترا ببکرآباد باید شد بگرگان و در آن محلّه که بهرامست و در آن خانه و کوچه نگاه کردن و بدانستن و از ترکان که در بکرآباد باشند معلوم کردن که کیستند، آن مرد بفرمان او آنجا شد و تحقیق احوال یقین کرد و آمد گفت که یاغی نام پسر اسمعیل حبشی در همسایگی اوست و بهمه خانه‌های بکرآباد لشکرند و بسیار مردم آنجا مجتمع، فرمود که تا آنجا شود و هرروز دو سه نوبت بدان محلّه شد و آمد میکند تا آشنای ایشان شوی، آن مرد بر آن موجب کرد، علی زیار پیش اصفهبد آمد و گفت از خاصّگان خویش تنی چند را بفرستد، اصفهبد حسن بن ابراهیم شیر گاهی قارنوند و ابو الفوارس لپورج و با کالجار کوسارج و علی گورسلار کیسمانج و برادر او علی زیار را با خویشتن برد تا بچنار رسید و آنجا بنشست و از آنجا همه ترتیب فرمود و ببکرآباد شد بدان کوچه که بهرام بود و جاسوس او در خانه بود، نردبانی بدست آوردند و بر دیوار نهادند، علی زیار گفت کدام کس است که اینجا برشود و بهرام را بکشد که من خود بدرگاه او ایستاده‌ام، هیچ آفریده را نگذارم که بیرون آید، حسن شیر گاهج و ابو الفوارس لفورج و با کالجار کوهسارج هرسه بدیوار آن برشدند و جاسوس درهای خانه گشاده بود، گستاخ‌وار درون خانه شدند و بهرام خفته بود و دو تن پیش بهرام خفته بودند، آن جاسوس بهرام را بدیشان نمود که کدامست