پرش به محتوا

برگه:Tarikh-e Tabarestan.pdf/۳۰۲

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی نشده است.

و بامداد بطاعت و متابعت او برنشسته، و ملک گرگان بر او قرار گرفت تا خبر کشته شدن برادر بآمل بماکان رسید لشکر طبرستان و رویان و قوم گیل و دیلم برگرفت و بگرگان آمد.


حکایت کرد ابی طیّب طاهر بن احمد الکاتب که دبیر سیّد بود [که] ازو پرسیدم که ای مخدوم و سیّد، لشکر انبوه رسید و من برین حشم تو اعتماد ندارم اگر حالتی حادث شود ترا کجا یابم، گفت از من هزیمت طمع مدار ازینجا بمحشر یابی مرا و التّوکّل علی اللّه.

و پیش رشاموج بن شیر مردان پنهان نشان فرستاد و سی‌هزار دینار بنان او را امید داد که بدهد اگر ماکان را باز گذارد و بدو پیوندد، روز مصاف چون بهمدیگر رسیدند رشاموج پیش سیّد ابو علی آمد، ماکان بترسید و صورت کرد که او را بخواهند گرفت و پیش سیّد برد، بهزیمت پشت نمود و تا بلمراسک نرسید فرونیامد و امیر کابن ورداسف را با فوجی از حشم آنجا بگذاشت و او با ساری شد و سیّد ابو علی بگرگان علیّ بن خورشید را خلیفه کرد و بتاختن بلمراسک آمد، چون او برسید مقدّمۀ او امیرکا را بشکسته بودند، باز نایستاد و بساری راند، ماکان از شهر بیرون آمد و حرب پیوستند، عاقبت ماکان را بشکستند و ابو جعفر گورنگیج پیش ماکان شد تا او را بگیرد، شمشیری زد و بو جعفر را بکشت و بگریخت و در شهر رفت، پیادگان او را از محلّه بمحلّه در پس استاده میرفتند و هرجایگاه که بدو می‌رسیدند زخمی میزدند، پیادۀ دست در لگام آورد، رکاب بدهان پیاده زد و دندان بشکست، مرد دست ازو بازداشت بکنار جویی از اسب بزیر افتاد و زره بینداخت و در آب جست و از آن جانب در باغی رفت و از باغ بگذشت بخانۀ مردی درویش دوید و زنهار طلبید، آن درویش او را زیر شاخه‌های توت پنهان کرد و پیادگان بطلب او آنجا رسیدند و درویش را گرفته تهدید کردند، اعتراف ننمود، چون بیرون شدند او را بیرون کشید و جایی فرونشاند و زخمها ببست و مرهم و مداوات آن بساخت تا قوّت گرفت، با کهستان ساری رفت و آنجا می‌بود و این مرد درویش را کیان بوج نام بود، چون دولت بماکان رسید در حقّ او بسیار نعمت کرد و قبیلۀ او را بزرگ گردانید. ابو علی ناصر با آمل شد و ملک طبرستان بدو قرار گرفت و پادشاهی سایس و مطاع و با شکوه و وقار بود و در دل خاصّ و عامّ مهیب و محتشم، بسیاری