بنوشت که بتوفیق عزّ و علا حال ما تا اینجا رسید و من میخواهم بهند و چین و مشارق زمین شوم، اندیشه میکنم که اگر بزرگان فارس را زنده گذارم در غیبت من ازیشان فتنهها تولّد کند که تدارک آن عسیر شود و بروم آیند و تعرّض ولایت ما کنند، رأی آن میبینم که جمله را هلاک کنم و بیاندیشه این عزیمت را بامضا رسانم، ارسطاطالیس این فصل را جواب نوشت و گفت ...... السّفلة[۱] الی المواضع العلیّة فانصرِف عَنْ هذا الرَّأی، معنی آن است که بدرستی که در عالم امم هر اقلیمی مخصوصند بفضیلتی و هنری و شرفی که اهل دیگر اقالیم از آن بیبهرهاند و اهل پارس ممیّزاند بشجاعت و دلیری و فرهنگ روز جنگ که معظمتر رکنیست از اسباب جهانداری و آلت کامکاری، اگر تو ایشان را هلاک کنی بزرگتر رکنی از ارکان فضیلت برداشته باشی از عالم، و چون بزرگان ایشان از پیش برخیزند لا محاله حاجتمند شوی که فرومایگان را بدان منازل و مراتب بزرگان بایی رسانید. و حقیقت بدان که در عالم هیچ شرّی و بلایی و فتنهای و وبایی را آن اثر فساد نیست که فرومایه بمرتبهٔ بزرگان رسد، زنهار عنان همّت ازین عزیمت مصروف گرداند و زبان تهمت را که از سنان جانستان مؤثّر و مولمتر است از کمال عقل خویش منقطع [و] مقطوع گرداند تا برای فراغ خاطر پنج روزهٔ حیات بتخمین نه بر حقیقت و یقین، شریعت و دین نیکو نامی منسوخ نشود:
فَإِنَّما المَرْءِ حَدِیثُ بَعْدَهُ | فَکُنْ حَدِیثاً حَسَناً لِمَنْ وَعَی[۲] |
رباعیه
گر عمر تو باشد بجهان تا سیصد | افسانه شمر زیستن بیمر خود | |||||
باری چو فسانه میشوی ای بخرد | افسانهٔ نیک شو نه افسانهٔ بد |
باید که اصحاب بیوتات و ارباب درجات و امرا و کبرای ایشان را بمکانت و حمایت و وفا و عنایت خویش مستظهر گرداند و بعواطف و عوارف اسباب ضجرت و فکرت از خواطر ایشان دور کند که گذشتگان گفتند هر مهمّ که برفق و لطف بکفایت نرسد بقهر و عنف
- ↑ نسخهٔ الف که ما آنرا اساس طبع قرار دادهایم باین کلمه آغاز میشود و از اینجا معلوم میشود که در آن متن عربی نامهٔ ارسطاطالیس باسکندر که از سایر نسخ ساقط است وجود داشته و در اینجا مطلب ناقص مانده.
- ↑ از مقصورهٔ ابن درید