پرش به محتوا

برگه:Tarikh-e Tabarestan.pdf/۲۱۲

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی نشده است.

بخشد که او عظیم کریم و سخی مرد است، گفت محال باشد کسی چندین املاک ببخشد، تا هرون مأمون را که طفل بود پیش او فرستاد و در کنار او نهادند، آن جمله املاک که نفروخت بدو بخشید، هرون بعوض آن هزارهزار درهم و جامی از جواهر که قیمت آن در وهم نیاید و انگشتری فرستاد ونداد هرمزد را هیچ چنان خوش نیامد که انگشتری، و فرمود که حاجت خواهد، ونداد هرمزد گفت مرا از عبد اللّه بن سعید عفو فرماید، هرون با تشریف او را گسیل کرد و هرثمه را با او بفرستاد تا پسر او قارن و پسر اصفهبد شروین شهریار نام را بنوا بیاورد، او قارن را با هرثمه سپرد، اصفهبد شروین شهریار را نداد دیگری پیش آورد، هرثمه گفت امیر المؤمنین شهریار را حکم کرد، نستد و بحضرت باز نمود، خلیفه کوچ کرده بود، مقام فرمود و جواب نبشت از شروین جز شهریار فرزندی دیگر نگیرد، بضرورت شهریار را با پیش خلیفه فرستاد، با خویشتن ببغداد برد، و عبد الله بن مالک را بطبرستان فرستاد و حکم کرد که هرچه زیادت کهستان است از اصفهبد شروین و ونداد هرمزد باز گیرند، بعد یک سال خلیفه از بغداد بعزم خراسان بری رسید، رنجور شد، شهریار و قارن را پیش پدران فرستاد و او بطوس رفت فرمان یافت و مضجع او همانجاست، تا میان فرزندان او محمّد بن زبیده که مخلوع گفتند و عبد اللّه المأمون خلاف افتاد، طاهر بن الحسین را بخصومت برادر ببغداد فرستاد، سر محمّد بن زبیده که خلیفۀ وقت بود ببرید و پیش برادر گسیل کرد، مأمون در سر نگرید و گفت: شفیت النّفس من حمل ابن بدر.


و در تاریخ ناصری خواندم که چون محمّد بن زبیده را طاهر بن الحسین بقتل آورد و کاری بدان صعبی او را رام شد خویشتن را بمرتبه بیش از همه دید، التفات بجهان و جهانیان نمیکرد، ذوالرّیاستین فضل بن سهل پدر او حسین را بخواند و پیش خویش خالی بنشاند، گفت می‌بینی طاهر در سکر غرور چگونه بیهوش شد که کسی را باز نمی‌شناسد و نمیداند بر دولت اعتماد نیست، شعر:


سکر الزّمان بدولة خوّلتهافاحذر کأنّک بالزّمان و قد صحا

پدر طاهر گفت اجازت هست من جواب گویم و مولانا نرنجد، گفت بگوی تا چه