کاری نداشته و باموال آنها دست نمیزده، ولی شهرهای غیر مطیع را غارت میکرده. قسمت دیگر قشون ایران بطرف معبد دلف رفت. این معبد از حیث غیبگوهای آن و ذخایر و نفایس زیاد، که در آن جمع شده بود، خیلی معروف بود و بقول هرودوت خشیارشا از اشیاء نفیسۀ آنچنان اطلاع داشت، که از اشیاء نفیسۀ معابد پارس آگاه نبود، چه کسانی زیاد از ذخایر آن و از هدایای کرزوس باین معبد با خشیارشا صحبت داشته بودند. بعد مورّخ مذکور گوید (کتاب ۸، بند ۳۷-۴۰): «وقتی که اهالی دلف از پیش آمدن قشون پارس مطلع شدند، متوحش گشته راجع به ذخایر و نفایس معبد از خدا (یعنی از آپلّن که یکی از ارباب انواع یونانی بود. م.) پرسیدند، که چه باید کرد: این ذخایر را دفن کنند یا با خودشان بجای دیگر برند. او جواب داد، که دست به ذخایر نزنید، خدا بقدری قوی هست، که اموالش را حفظ کند. پس از رسیدن چنین جوابی اهالی دلف درصدد برآمدند، که فقط بفکر خودشان باشند. بعضی با اموال خود به کوه پارناس پناه بردند و عدهای بشهر آخای و گروهی به (آمفیسسا) ی[۱] لکریها. بعد چون قشون پارسی به اندازهای نزدیک شد، که آن را میدیدند غیبگوئی آسراتوس[۲]نام دید، در جلو معبد اسلحۀ مقدسی است، که آن را از درون معبد بیرون آوردهاند و کسی نمیتواند بدان نزدیک شود. او اهالی دلف را از این معجزه مسبوق کرد، ولی معجزهای، که پس از آن روی داد، از پیدایش اسلحه در جلو معبد مهمتر بود، توضیح آنکه، چون پارسیها بمعبد مینرواپرنهآ[۳] نزدیک شدند، از آسمان برقی در میان آنها افتاد و از قلّۀ کوه پارناس دو سنگ بزرگ جدا شده بطرف پارسیها غلطید و عدّهای را خرد کرد. در این احوال از معبد مزبور صداها و فریادهای جنگی شنیده میشد. پارسیها، چون احوال را چنین دیدند، متوحش شده گریختند و اهالی از کوه پارناس پائین آمده آنها را تعقیب کردند. چنانکه من شنیدم، پارسیهائی،