اینجا هم لاسدمونیها هستند، ولی بعد، که از افییالت تحقیقات کرده دانست که اینها از اهل فوسیدند، حمله کرد و فوسیدیها در مقابل تیرهای زیاد، که به آنها بارید نتوانستند، پا فشارند و گریختند، ولی هیدارنس اعتنائی نکرده از کوه سرازیر شد.
در لشکر لئونیداس غیبگوئی بود مژیستیاس[۱] نام. او از رودههای قربانی، چنانکه عادت غیبگوهای یونانی بود، تفأل کرده گفته بود، که در طلیعۀ صبح مرگ در پیش دارند. پس از آن فراریهائی در رسیده خبر دادند، که پارسیها از کوره راه میآیند. در طلیعۀ صبح دیدهبانها رسیده همان خبر را آوردند. در این حال یونانیها مشورت کردند، که بمانند یا بروند و تشتّت آراء حاصل شد. در نتیجه یونانیها متفرق شدند و فقط عدّهای با لئونیداس ماند. هرودوت گوید: حکایت کنند، که خود لئونیداس عدهای را نگاهداشته باقی سپاهیان یونانی را مرخص کرد و این روایت بیشتر مورد اعتماد است، چه او میدید، که متحدین میل ندارند در محل مانده بمیرند و از طرف دیگر او نمیتوانست محل را به دشمن واگذارد. در نتیجه حاضر شد این افتخار را نصیب خود و سپاهیان اسپارتی کند. بقول مورّخ مذکور در ابتداء جدال اسپارتیها از غیبگوی دلف پرسیدند، که عاقبت جنگ چه خواهد بود؟ پیتی جواب داد:
«اهالی اسپارت وسیع، شهر نامی شما بدست اعقاب پرسه خراب خواهد شد یا لاسدمون برای مرگ پادشاه خود، که از دودمان هرکول است، عزا خواهد گرفت. نه قوّۀ گاوهای نر میتواند حملۀ پارسیها را دفع کند و نه زورمندی شیران. او قدرت زوس را دارد، چیزی با او مقاومت نکند، تا اینکه او یکی از دو پادشاه را بسهم خود ببرد» (کتاب ۷، بند ۲۲۰). هرودوت گوید: «من ترجیح میدهم باین عقیده باشم، که لئونیداس در جواب پیتی تفکر کرده مصمم شد، این افتخار را نصیب خود و اسپارتیها کند و با این مقصود متحدین را روانه کرد، نه اینکه آنها از ترس او را رها کرده باشند.
لئونیداس مژیستیاس غیبگو را هم میخواست با دیگران از محل حرکت دهد، ولی او راضی نشد، با لئونیداس بماند و فقط پسرش را با آنهائی، که خارج میشدند، روانه کرد».
- ↑ Megistias.