بگذریم؟». داریوش در جواب گفت: «چه بسا چیزهائی، که نمیتوان گفت و باید با کردار نشان داد، چیزهائی هم هست، که در حین بیان روشن است، ولی از آن نتیجهای بدست نمیآید. بدانید، که گذشتن از قراولان مشکل نیست: اولا از جهت مقام و رتبه ما، هیچیک از قراولان جرئت نخواهد کرد مانع از دخول ما گردد، ثانیا من بهانۀ بسیار مساعدی برای دخول دارم. من خواهم گفت، که تازه از پارس آمدهام و میخواهم خبری را از پدرم بشاه برسانم. آن جائی، که دروغ لازم است، باید دروغ گفت، چه مقصود از دروغ و راست یکی است: بعضی دروغ گویند، تا با دروغ مطمئن کنند، یا جلب اعتماد کرده نفعی ببرند. برخی راست گویند و مقصودشان باز این است، که نفعی برند، بنابراین در هر دو مورد مقصود یکی است و حال آنکه وسایل مختلف میباشد. اگر جلب منافعی در کار نبود، راستگو به آسانی دروغگو و دروغگو راستگو میشد». پس از آن گبریاس گفت:
«دوستان من، چه موقع دیگری مناسبتر از موقع حاضر بدست ما خواهد آمد، برای اینکه حکومت را از مغ گوش بریدهای انتزاع کنیم، یا در صورت عدم بهرهمندی کشته شویم. هرکدام از شما، که در موقع آخرین ساعات زندگانی کبوجیه حاضر بودید، البته به خوبی در خاطر دارید، که چه نفرینهائی کرد دربارۀ پارسیانی، که حکومت را از نو بدست نیاورند. آن زمان ما حرفهای او را باور نکردیم، چه پنداشتیم، که این حرفهای او از راه بدخواهی است، ولی حالا، که از حقیقت قضیه آگاهیم، من پیشنهاد میکنم، رأی داریوش را پیروی کرده از اینجا بقصد مغ روانه شویم». حضار همگی رأی گبریاس را پسندیدند. مقارن این احوال مغ و برادرش مشورت کرده مصمم شدند، بر اینکه پرکساسپس را بطرف خود جلب کنند، چه پسر او را کبوجیه، چنانکه بالاتر ذکر شد، کشته بود و دیگر، چون خود او مأمور کشتن سمردیس پسر کوروش بود، میدانست، که سمردیس مزبور زنده نیست و بالاخره پرکساسپس در میان پارسیها مقام محترمی داشت و مغها میخواستند، او را در دست داشته باشند. در نتیجۀ این