تماشا کردند، بر گشته نتیجه را به کبوجیه گفتند و او در خشم شده فورا تهیۀ حرکت دید، ولی دستور کافی برای آذوقه نداد و هیچ فکر نکرد بقصد مملکتی میرود، که در آخر دنیا واقع است. خلاصه آنکه به مجرّد دانستن نتیجه مأموریت ماهیخواران، حرکت کرد، به یونانیهائی، که در خدمت او بودند، امر کرد در مصر بمانند و خود با پیاده نظام عازم شد. وقتی که به تب[۱] رسید، پنجاه هزار نفر از لشکر خود جدا کرده فرمود به آمّون[۲] رفته آن را تسخیر کنند و معبد غیبگوی زوس[۳] را بسوزند (خدای بزرگ مصریها آمون نام داشت، جهت اینکه هرودوت آن را زوس نامیده از اینجا است، که خدای بزرگ یونانیها باین اسم موسوم بود. م.) و خودش با بقیۀ لشکرش بطرف حبشه راند. قشون او هنوز پنج یکراه را نپیموده بود، که آذوقه تمام شد. پس از آن سپاهیان گوشت چهارپایان بنه را خوردند، تا اینکه آنهم تمام شد. اگر کبوجیه مردی بود عاقل، در این موقع بر میگشت و با وجود خبط اوّلی باز شخص عاقلی بشمار میرفت، ولی او اعتنائی بفقدان آذوقه نکرده همواره پیش رفت. مادامیکه سپاهیان میتوانستند از مزارع و بیابانها چیزی بدست آرند، با علف و سبزی زندگی میکردند، ولی وقتی، که داخل کویر شدند، بعض آنها از گرسنگی مرتکب کار وحشتآوری گشتند، توضیح آنکه از هر ده نفر به قرعه یک نفر را کشته میخوردند و، همینکه کبوجیه از این قضیه آگاه شد، متوحّش گردید، که مبادا تمام قشون او یکدیگر را بخورند و امر به مراجعت داد، ولی قبل از اینکه به تب برسد جمعیتی زیاد از قشون او تلف شدند. بعد از تب به منفیس درآمده یونانیها را مرخص کرد. چنین بود عاقبت قشونکشی به حبشه، اما پارسیهائی که در تب جدا شده بطرف آمّون رفتند، رهنمایانی با خود برداشتند. بعد همینقدر معلوم شد، که بشهر اآزیس[۴] رسیدند. این شهر از اهالی سامس، که از تیرۀ (اسخریون) هستند، (یعنی یونانیاند) مسکون است. شهر مزبور به مسافت