پرش به محتوا

برگه:Tarikh-e Iran-e Bastan.pdf/۴۶۷

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی نشده است.

پسر کبوجیه از زنی شکست خورده دست از مملکت او بازداشت. بنابراین من عقیده دارم، که از رود بگذریم و، به‌قدری که ماساژت‌ها عقب می‌نشینند، پیش رویم، بعد سعی کنیم، که آنها را شکست دهیم. بقدری که من می‌دانم، ماساژت‌ها لذایذ زندگانی پارسی‌ها را نچشیده‌اند و از تعیشات آنها اطلاعی ندارند. بنابراین عقیده دارم، که بفرمائی حشم را سر ببرند و شراب‌های خوب تهیه کنند. پس از آن از سپاهیان آنهائی را، که بکار جنگ نیایند، در اردو گذاشته با قشون کاری بطرف ساحل رود برگردی. من تصوّر می‌کنم، که ماساژت‌ها، همین‌که به اردو رسیدند و آن همه مأکولات و مشروبات خوب یافتند، جنگ را فراموش کرده بخوردن و آشامیدن بپردازند و ما در این صورت می‌توانیم کارهای بزرگ انجام دهیم». عقیدۀ بزرگان پارس و کرزوس متضاد بود و کوروش رأی کرزوس را پسندیده به ملکۀ ماساژت‌ها پیغام داد، که او عقب بنشیند، چه کوروش می‌خواهد به مملکت او بگذرد. پس از آن کوروش کرزوس را به کبوجیه پسر خود، که در صورت کشته شدن کوروش می‌بایست جانشین شاه شود، سپرده تاکید کرد، که او را همیشه محترم بدارد. پس از این توصیه، کبوجیه و کرزوس را به پارس فرستاد و خود با لشکرش بآن طرف آراکس بگذشت. در ماوراء سیحون کوروش شب در خواب دید، که پسر ارشد هیستاسپ (مقصود ویشتاسب است) در دو شانه‌اش پرهائی دارد، که با یکی آسیا را پوشیده و با دیگری اروپا را. هیستاسپ پسر ارسام هخامنشی بود و پسر او را داریوش می‌نامیدند. داریوش، چون بسن بیست سالگی نرسیده بود و بکار جنگ نمی‌آمد، در پارس مانده بود. کوروش بیدار شد و پس از تفکر، چون خواب را با معنی دید، هیستاسپ را در خلوت طلبیده بدو گفت: هیستاسپ، پسر تو بر ضدّ من کنکاشی دارد، من ثابت می‌کنم، که این اطلاع من صحیح است.

خدا می‌خواهد مرا حفظ کند، این است، که مرا آگاه می‌دارد. من امشب در خواب دیدم، که پسر تو دو پر دارد، با یکی به آسیا و با دیگری به اروپا سایه افکنده. این خواب معنائی ندارد، جز اینکه پسر تو بر ضدّ من است. سعی کن، که پسرت را، پس از اینکه من از فتح این مملکت