خطاب به آنها کرده چنین گفت: «شهریها، من بشما وعده کردم، داخل شهر شما شوم، بیاینکه نیت بد داشته باشم و خدمت به کسانی کنم، که مرا خواهند پذیرفت. اگر میخواستم بیک طرف کمک کنم، گمان میکنم، که بضرر شما خاتمه مییافت، و شهر خراب میشد، ولی اگر بین شما امنیت و آرامش را برقرار کنم و شما با فراغت خیال مشغول کشت و زرع شوید، آیا در خیر شما نیست؟ از این شب آشتی کرده باهم متحد باشید، زمینهایتان را شخم بزنید هر آنکه از خانوادههای خودتان اسیر کردهاید، به یکدیگر رد کنید. هرگاه کسی بخواهد برخلاف این ترتیب رفتار کند، کوروش و ما دشمنان او خواهیم بود».
پس از آن دروازههای قلاع باز شد. کوچهها را مردمی، که بملاقات یکدیگر میرفتند، پر کردند و زارعین به شخم زدن پرداختند. بعد مردم به گرفتن اعیاد مشغول شدند و آرامش کامل برقرار شد. در این احوال فرستادهای از کوروش در رسید و از آدوسیوس پرسید، که قشون امدادی لازم دارد یا نه. او جواب داد: «سپاه خود را هم لازم ندارم» و واقعا سپاه را از شهر بیرون برده فقط ساخلوی در آن گذاشت. کاریها از او خواستند، که نرود و، چون او نمیپذیرفت، به کوروش رجوع کرده خواستار شدند، که او را والی کاریّه کند. (کتاب ۷، فصل ۴).
مطیع شدن فریگیّه
(همانجا). کوروش هیستاسپ (ویشتاسپ) را فرستاد، تا فریگیّه را، که همجوار هلسپونت بود مطیع کند (مقصود کزنفون فریگیۀ سفلی است) و، پس از اینکه آدوسیوس با قشونش در رسید، او را به کمک هیستاسپ فرستاد، تا زودتر تسخیر فریگیه فیصله یابد. یونانیهائی، که در کنار دریا سکنی داشتند، بزور هدایا این امتیاز را حاصل کردند، که قشون خارجی داخل ولایت آنها نشود، ولی باج بدهند و هر زمان کوروش اهالی را برای جنگ طلبید حاضر شوند. پادشاه فریگیه حاضر نشد تمکین کند و تصمیم خود را اعلان کرده به تدارکات جنگ پرداخت، ولی بعد، که یارانش او را تنها گذاردند، خود را در آغوش هیستاسپ انداخته بیشرط تسلیم شد.