پرش به محتوا

برگه:Tarikh-e Iran-e Bastan.pdf/۳۵۴

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی نشده است.

وقتی که کوروش از نزدیکی شهر بابل می‌گذشت، گبریاس و گاداتاس را خواسته به آنها گفت: «صلاح در این است که، ما بشهر زیاد نزدیک نشویم». گبریاس جواب داد «وقتی که قوۀ تو کمتر بود، تا دیوار شهر نزدیک رفتی، حالا، که قوّه‌ات بیشتر است، چرا می‌خواهی دورتر از شهر حرکت کنی؟» کوروش - «آن زمان سپاه ما صفوف خود را آراسته و حاضر جنگ بود، ولی اکنون در حال حرکت هستیم و، اگر از بابل سپاهی بیرون آمده ناگهان بر ما بتازد، تا ما خودمان را مهیای جدال کنیم، یا بخواهیم کمک بجای لازم برسانیم، مدتی وقت از دست می‌رود».

گبریاس - «این رأی تو متین است». بعد چنان کرد، که کوروش گفت. پس از آن سپاه کوروش بحدود ماد و سوریه رسید (مقصود از سوریه کاپادوکیه است، یونانی ها اهالی این ولایت را هم سریانی می‌نامیدند).

گله‌گزاری کیاکسار با کوروش

(کتاب ۵، فصل ۵) وقتی که کوروش به سرحد ماد برگشت، رسولی نزد کیاکسار فرستاده او را دعوت کرد، که بیاید سان قشون بیند و ضمنا در باب کارهائی، که باید کرد، مشورت بشود. رسول چون پیغام کوروش را رسانید، کیاکسار گفت بهتر است، که قشون کوروش در سرحدّ بماند، زیرا می‌ترسید، که بودن قشون در ماد باعث خرابی و و غارت گردد، بخصوص که چهل هزار نفر کماندار و سپاهی سبک اسلحه تازه از پارس وارد شده بود و، چون کیاکسار گفته بود، من این قشون را لازم ندارم، فرمانده آن می‌خواست این سپاه را هم نزد کوروش ببرد. روز دیگر کیاکسار با عده کمی از سواران ماد، که با او مانده بودند، بطرف سرحدّ رفت و، همین‌که کوروش آمدن او را شنید، با سواران پارسی، مادی، ارمنی و باختری باستقبال او شتافت، ولی، پس از اینکه کیاکسار عدۀ زیاد قشون کوروش و وضع خوب آنها را دید، از کمی عدۀ خود در اندوه گردید و، وقتی که کوروش پیاده شد، تا موافق عادت او را ببوسد، او نیز پیاده گشت، ولی بجای اینکه بگذارد کوروش وی را ببوسد، رو بر گردانید و گریه کرد. کوروش در حال امر کرد ملتزمین او کنار رفتند و