خود آستیاگ او را مشایعت کرده از مفارقتش اشکها ریختند. گویند کوروش، چون از مادیها مفارقت میجست، چشمانش پر از اشک شد، غالب هدایای جدّش را به همسالهای خود بخشید و لباس مادی خود را به یکی از دوستانش داد، تا نشان داده باشد، که او را چقدر دوست دارد. پس از حرکت کوروش این اشخاص هدایای او را نزد آستیاگ فرستادند و او آن را برای کوروش پس فرستاد، ولی کوروش قبول نکرد و به او چنین نوشت: «جدّ من - اگر میخواهی، که من بار دیگر به ماد بیایم، بیاینکه خجل باشم، این هدایا را به اشخاصی که دادهام برگردان». پس از آن آستیاگ چنان کرد، که کوروش خواسته بود. (از حکایت کزنفون ضمنا دیده میشود، که در آن زمان هم اقربا در حین مفارقت از یکدیگر، یا وقتی که پس از مدّتی مفارقت بهم میرسیدند، یکدیگر را میبوسیدند. او گوید که این عادت پارسیها بود، ولی قدری پائینتر معلوم میشود، عادت مادیها نیز چنین بود که در این مواقع یکدیگر را ببوسند).
کوروش در پارس
بعد کزنفون گوید (کتاب اوّل، فصل ۵): پس از مراجعت به پارس، کوروش یک سال در طبقۀ کودکان ماند، بعد در زمرۀ نوجوانان داخل شد و از جهت ورزشها و بردباری از همکنان خود گذشت.
در ابتداء رفقای پارسی کوروش گمان میکردند، که او بواسطه توقّف طولانی در ماد سست شده و به زندگانی با تجمل عادت کرده، ولی بعد، که دیدند او قناعت و میانهروی را از دست نداده، همه با احترام به او نگریستند. پس از چندی آستیاگ پادشاه ماد درگذشت و کیاکسار پسر او، که دائی کوروش بود، زمام امور را بدست گرفت.
در این اوان پادشاه آسور، که بر سوریّه استیلا یافته، پادشاه اعراب را باجگزار و گرگان را مطیع کرده بود، با باختر میجنگید[۱] و میپنداشت، که، اگر ماد را ضعیف کند، بسهولت خواهد توانست از عهدۀ مردمان اطراف این مملکت برآید. با این مقصود او رسولانی نزد ملل تابعه و نزد کرزوس پادشاه لیدیّه، پادشاه کاپادوکیه،
- ↑ استعمال کلمۀ (باختر) در اینجا باعث حیرت است بعضی تصوّر کردهاند، که باختر کزنفون ولایاتی بوده، که در قرون بعد بختیاریها اشغال کردند.