کرده به یکی گفت: «این در ازای فن سواری است، که بمن یاد میدهی»، بدیگری - «این برای زوبینی است، که بمن دادی و عجالة بیش از این ندارم»، به سومی - «برای خدمتی است، که به جدّم میکنی»، به چهارمی - «تو خوب به مادرم خدمت میکنی».
آستیاگ در این وقت گفت: «پس چرا به (ساکاس)[۱] چیزی ندادی، و حال آنکه او شربتدار من است» او شخصی بود صبیح، که اشخاص را بحضور شاه میبرد و کسانی را، که نمیبایست داخل شوند، دور میکرد. کوروش، مانند طفلی که از هیچچیز نترسد، گفت:
«چرا تو او را اینقدر محترم میداری؟» آستیاگ خندیده جواب داد: «مگر نمیبینی، که او با چه مهارت و چقدر ظریف شراب میریزد، شربتداران شاه ساقیان ماهرند، آنها شراب را پاکیزه میریزند و جام را با سه انگشت برداشته به راحتی بدست آشامنده میدهند». کوروش: «به ساکاس بفرما، که جامی بمن بدهد، تا منهم شراب برای تو بریزم و، اگر توانستم، دل تو را بربایم». آستیاگ امر کرد، جامی به او بدهند و او اوّل جام را شسته، بعد پر از شراب کرده، طوری دلپسند آن را به آستیاگ داد، که جدّ و مادرش نتوانستند از خنده خودداری کنند. کوروش هم خندید و در حال جدّ خود را گرفته بوسید. بعد گفت: «ای ساکاس، تو تباه گشتی، من جای تو را گرفتم، من از تو بهتر شراب خواهم ریخت، ولی برخلاف تو من شراب نخواهم خورد». جهت این حرف کوروش از اینجا بود، که شربتداران، وقتی که شراب میریختند، با آلتی قدری از آن بدست چپ ریخته میآشامیدند، تا جرئت نکنند، زهر در شراب ریزند، آستیاگ بطور مزاح گفت: «خوب حالا، که تو اینقدر ماهرانه از ساکاس تقلید کردی، چرا خودت شراب نخوردی» کوروش جواب داد: «ترسیدم، که زهر در جام باشد، روزی که تو بمناسبت عید تولّدت به دوستانت ضیافت دادی، من بخاطر دارم، که ساکاس شراب میریخت». آستیاگ گفت «از کجا تو دانستی، که زهر در جام است؟» - «از اینجا که شما تماما اختیار جسم و عقل را از دست داده بودید: اولا مرتکب چیزهائی میشدید، که باطفالهم اجازه نمیدهید بکنند، همه باهم فریاد میکردید، ملتفت نبودید، که به یکدیگر چه میگفتید، آوازهای مضحک میخواندید و، بیآنکه آواز دیگری را
- ↑ Sacas.